#دلبرووووون:
دلـم عاشق شدن فرمود و من
بر حسبِ فرمانش . .
در افـتادم بدان دردے
که پیدا نیست درمانـش!🌝✨
#توییت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام به همه دوستان🤚، غریبه های آشنا😊
بعد مدت ها سال۹۱ اولین سالی بود که از طریق دانشگاه فرهنگیان معلم جذب میکردن البته با کنکور سراسری، خلاصه ما خیلی تلاش کردیم شدیم جز اولین ورودی های دانشگاه فرهنگیان.🤩
طبیعتا به خاطر معلم بودنمون کلی خواستگار برامون میومد و تقریبا هر هفته یه دونه رو داشتیم.
مثلا مورد داشتیم یک بنده خدایی تمام ما ۲۰نفر که اهل یک شهر بودیم و تو یک هفته از هممون خواستگاری کرده بود🤪
ولی طفلی آخرش شوهر هیچکدوممون نشد😜(دلم خنک شد😁)
حالا بگم از یک خواستگار
من کلا دوست داشتم طرف یا کارمند بانک باشه یا طلافروش (که هیچ کدومم نشد😒)
وقتی کسی زنگ میزد میگفت پسرمون کارمند بانکه میگفتم مامان بگو بیان اوکیه😍😌
ولی یک سری خیلی بد خورد تو ذوقم😅😅
طرف اومد و منم کلی به خودم رسیدم و ذوق زده که آره حتما خیلی عالیه ولی وقتی اومد داخل خونه، کاخ آرزوهام به کوخ تبدیل شد🥲
طرف خیلی هیکل بود ما کنار هم مثل فیل و فنجون بودیم😂😂 یعنی یک نفره رو مبل دو نفره نشسته بود.
از لحاظ قیافه هم با تصوراتم اصلا جور نبود.🤪🥸
تازه با ۴تا خواهرش اومده بود🫣😵💫
فقط طوری وانمود کردم که انگار تو ذوقم نخورده🤫
وقتی رفتن مامانم که اصلا اهل گفتن این حرفا نبود یهو گفت من دختر به این پسرِ نمیدم تو به این ریزی چطور باید زیر اون دووم بیاری🤔😁😁😁
داریم بازهم خواستگار تو ذوق بزن🙈😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
#یهنمهدلبری
وقتی میخواید بهش بگید چقدرقشنگی ،
مثل مولانا بهش بگید :
- چه جمال جانفزایی که
میان جانِ مایی !
تو بهجانچه مینمایی؛
توچنینشکر چرایی؟🌱:))
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره
#معجزه_امام_رضا:
🌿🌿🌿🌿
ما مشهدی هستیم .
و خدا رو شکر صدقه خور سفره امام رضا علیه السلام.
دوسال پیش عروسی دختر داییم دعوت بودیم.
تالارش تو راه شاندیز بود .
گفتم موسیقی و بزن به کوب ندارن
برای همین ماهم گفتیم حالا که موسیقی ندارید پس میایم عروسی .
شب عروسی من و سه دخترم و همسرم با ماشین راهی شدیم
سر کوچه تالار که رسیدیم همسرم سرعتش رو کم کرد از کنار جاده میرفتیم
تا زنگ بزنه به پدرم آدرس دقیق رو بپرسم
اون هواسش به گوشی بود
من یک لحظه متوجه جلومون شدم که سچیک ماشین پیکی مشکی بدون چراغ داره دنده عقب نیاد طرف ما
من روم کردم به شوهرم گفتم حمید این داره
چه کار می کنه
که دیگه هیچی نفهمیدم.
بعد از چند لحظه فقط متوجه درد بسسسسسیار وحشتناکی تو سرم شدم
و رنگهای درهمین که جلوی چشمام بود
و صدای گریه دخترام
و همسرم که اومد بود پایین و از درب طرف شاگرد منو صدا میزد
و همش میگفتم
زهره خوبی زهره چشات باز کن
اولش نمی تونستم حرف بزنم
کم کم که زبونم بهتر شد همسرم
و همراهی راننده جلویی که خانوم بود اومدن گفتن الان زنگ میزنیم اورژانس
که من اونجا متوجه شدم من با سر رفتم تو شیشه و شیشه شکسته
و دست همسرم در رفته
صورت دختر ۵ سالم خورده بود به در ماشین
دختر ۱۲ سالم کمرش کمی ضرب خورده بود دختر ۳ سالم هم باطنش درد میکرد
ولی من چون آرایش داشتم و لباسم زیر چادر مناسب بیمارستان رفتن نبود قبول نکردم
همونجا تو همون درد و سر گیجه و منگی نذر کردم
ضربه مغزی نشده باشم
و نخواد برم بیمارستان ، هفت تا مجلس خطبه غدیر توی خونم بر گذار کنم .
الحمدالله اون شب به اصرار خودم با آژانس اومدیم خونه و ماشین رفت پارکینگ چون داغون شده بود .
و من ضربه مغزی نشدم
و این رو مدیون حضرت رسول و امیرالمومنین هستم که به معجزه خطبه غدیر با اون شدت تصادف من سالم بودم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#به_وقت_عاشقی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#مرید_برغوثی شاعرِ فلسطینی وقتی با
رضوی عاشور نویسندهیِ مصری ازدواج میکنه
بهجایِ اینکه بگه:
«ازدواج کردیم»
میگه:
ضحكتُها صارت بيتي!
"خندهش خونهم شد"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
به قولِ سعدی :
" سَـرو را قــامتِ خوب است
و قمـر را رخِ زیبـا
تو نه آنی و نه اینی ،
که هم این است و هم آنت! :)🙂🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام این باحاله
چند وقت پیش به خالم گفتم خاله میدونی هر کی بیاد خوستگاری من ، بعد منم جواب رد بهش بدم پول دارمیشه خالم گفت کیو پولدار کردی 😂😂😂 پسر داییم اومده بود خواستگاری این استاد دانشگاه بود وضعش خوب بود ولی بابام بخاطر مشکلاتی که با خانواده مامانم داره منو نداد گذشت این پسره تو بورس سرمایه گذاری کرد شد میلیاردر حالا زنش عشق و حال میکنه
بعد چند وقت پسر اون یکی داییم ازم خواستگاری کرد جواب ما باز منفی بود 😂 گذشت تو کوچشون دعوا شد اینو زدن یع دیه حسابی بهش رسید الان با پرشیاش جلوم ویراژ میده اینارو به خالم گفتم باور نکرد گذشت شد عید امسال مادر شوهر خالم منو خونه مامان بزرگم دید منو واسه داداشش خواستگاری کرد خالم مخالفت کرد گفت وضع مادیش بده منم گفتم اشکال نداره بیچارس بهش جواب رد بدم پودار شه 😂😂😂 خالم گفت ببینیمو تعریف کنیم یع هفته نگذشتع بود خالم منو دید گفت به اون پسره یع ارث قراره برسه نگو اینا داشتن خونشونو تمیز میکرون ثند یع ملک پیدا میکنن چون باباشون زود فوت شده بود اینا خبر نداشتن واسه کجاست دیدن واسه یع زمینه که بانک ملت روش ساخته شده چون بانک صاحبشو پیدا نکرده همنجوری ساخته حالا که فهمیدن صاحبش اینان قراره بهشون کلی پول برسه 😂😂😂😂😂
حالا خالم بهم ایمان اورده هر از چندگاهی منو واسه پسر یک سالش خواستگاری میکنه 😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووووون:
• تو همان دلـبرِ معروف دلـم باش
منم آن دلدادهۍ مجنون و پریشان . .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
جونم بگه واستون این یه خاطره از خواستگاری من با داشتن دوتا بچه 😢😢من سال اولی بود که اومده یه مدرسه جدید اونجا غریب بودم بچه اولمو میزاشتم تو مهد کودک بغل مدرسه بچه ها نمیدونستن که بچه دارم وبچه دومم حامله بودم ولی خیلی شکمم پیدا نبود یه مادر دانش اموزام هر روز به یه بهونه ای میومد مدرسه حالمو میپرسید وهر دفعه هم برام یه چیزی میاورد مثلا یه بار۲کیلو تخمه از روستاشون اورده بود دفعه بعد فصل ترشی بود ۲تا دبه بزرگ ترشی برام اورده بود که دلتون نخاد خیلی هم خوشمزه بود 😄😄😄😄
اهان هردفعه هم کلی از برادرش برام تعریف میکرد که پلیس بود واخلاقش فلانه وبهمانه
بگذریم دفعه سوم که برام زیتون اورده بود دیگه بحث وبازش کرد وبهم گفت راسیتش دم مدرسه برادرم شمارو دیده واز شما خوشش اومده حالا من اومدم اگه اجازه بدین خدمت برسیم 😜😜😜😜😜منومیگی هاج و واج مونده بودم گفتم ببخشید چی؟؟؟؟😲😲😲😲😲اونجا بود که دوزاریم افتادکه بعله این هدیه هاهم با منظور بوده وخلاصه وقتی بهش گفتم من یه پسر دوساله دارم ودومی رو هم حامله هستم چنان شوک شد که زبونش بند رفت تا چند وقت که دیگه اصلا اون طرفا پیداش نشد وبعد ازاونم دیگه هیچی برام نیاورد🤗🤗
باور کن اون همه چیز رو که برام اورده پشیمون شده بود وباخودش میگه ای داد بیداد 😬😬😬😬ولی منم اخر سال برای دخترش جداگانه یه هدیه خریدم دادم گفتم شاید کمی جبران شده باشه 😁😁😁
برای شوهرم ماجرا رو تعریف کردم گفت دیگه ازاین به بعد حلقه تو یه جوری بگیر جلو همه که مردم متوجه بشن ولی بعدش خنده ش گرفته بود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چن سال پیشا ک من15 ساله بودم و تازه نامزد کرده بودم یه شب پدر و مادر نامزدم اومدن خونه ما برای دیدنی و شب نشینی،
کلی هم میوه و شکلات و خوراکی های خوشمزه برام آورده بودن😍🥰
منم اومدم خیر سرم تشکر کنم ، خواستم بگم خجالت دادین چرا ایقد زحمت کشیدین😊
چی گفته باشم خوبه؟؟؟ زل زدم تو چشای مادرنامزدم گفتم خجالت نکشیدین ایقد زحمت دادین؟؟؟😱😨😰
قشنگ تو چشاشون یه ناامیدی خاصی بود بخاطر داشتن همچین عروسی😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عقد برادر شوهر خواهرم بود ..💃💃💃خیلی رابطه مون صمیمیه با خوانواده دامادمون
منم واسه عروس داماد یه ست ساعت شیک و خوشگل گرفتم
خواهرم انگشتر💍 انداخت دست عروس
اون یکی جاریش گوشواره👂 انداخت خواهرشوهرشونم یه انگشتر و پلاک انداخت گردنش..
نوبت من شد ساعتارو بندازم ...ای لعنتیا سخت بود باز کردنش
فروشنده بهم یاد داده بود ولی نتونستم باز کنم ساعتارو..
مث ماست وایستاده بودم هرکار میکردم نمیشد ..همه مهمونا هم چشمشون ب ما بود...
اخر یکی رو صدا زدم اومد باز کرد برام منم انداختم دستشون
خجالت کشیدم 🥴☹️
خیلی ضایع بود😂😂
#عروس
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
راضی بودن به اذیتاش فقط
اونجا که شاعر میگه:
"گفتند که جبر می کند یار
گفتیم که اختیار دارد ♥️🌚"
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿