#دلبرووووون:
‹ و دنیایِ من
تنها جاییست که
به چشم های تو
احتیاج دارد
برای زیستن
نفس کشیدن
زندگی کردن🌿'! ›
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
اقا ما تازه عقد کرده بودیم خونه پدر شوهرم مشهده با مامان بابام اومدم مشهد میخواستم برم خونه پدرشوهرم میدونستم بابام از کارای لوس و جلف بازی خوشش نمیاد گفتم تا هنوز نرسیدیم به شرهرم پیام بدم که منو نبوسه جلوی بابام گوشی رو برداشتم و اصلا نگاه به اسم اخرین مخاطب اس ام اسا نکردم سریع نوشتم وقتی منو دیدی منو نبوسی و ارسال کردم یهو دیدم پیام اومد از مادرشوهرم که چرا؟ مگه سرما خوردی؟ اینقد گیج بودم که نفهمیدم چیکار کردم با خودم گفتم حتما نامزدم شارژ نداشته با گوشی مامانش پیام داده😂😂😂بعد متوجه سوتیم شدم😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
اینگاهتازشبِباغِنظرشیرازتر . .
دیگراننازندوتو،ازنازنیناننازتر😌✨!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عقد بودم مادرشوهرم اینا حیاط دارن بعد توحیاطشون همیشه یه گربه بود عادت کرده بود ب اونجا بعد سر سفره موقع ناهار مادرشوهرم و خواهرشوهرم و خاله شوهرم اینابودن داشتیم غذامیخوردیم اخرای غذا بود من خاهرشوهرم کنارم بود خیلی جدی برگشتم گفتم این گوشتارو ببر بریز برا گُبره خاهرشوهرم منو نگاه کرد گفت گبره نه گربه😂😂😂😂 زدزیرخنده میخاست زمینو گازبزنه بس ک خندید بقیه هم زدن زیر خنده من ازخجالت سرخ شدم خیلی بد بود یعنے😢😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:..
أما بعد ...
لن أحب أحداً بعدك ،
أما قبل ...
فأنا أساساً لم اعرف الحب إلا بك .. !
« در موردِ بعد . . ؛
بعد از تو هیچ کس را دوست نخواهم داشت ،
در مورد قبل . .
من اساساً عشق را بدونِ تو نمی شناختم...🌱'! »
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿
سلام
من ۱۸ سالم بود که عقد کردیم
خیلی هم خجالتی بودم
رفتیم محضر برای عقد، بعد عاقد پرسید عروس خانوم اجازه میدید و...
منم گفتم :خواهش می کنم😳😢😂
بعدش یه چیزایی خوند و تموم... من با تعجب پرسیدم :پس کی باید بله بگم؟
گفتند عاقد اجازه گرفت شما هم اجازه دادی😳😳
باورتون میشه، من اصلا بله نگفتم😳
فقط گفتم خواهش میکنم‼️
وقتی از محضر خارج شدیم، اصلا حس آدم های عقد کرده رو نداشتم😞😞
الانم به شوهرم میگم، من هنوز به تو بله نگفتم😄😄😄
نمی دونم این چجور مدل عقد کردن بود😏
زیادی هول بودن، مختصرش کردن....
هنوزم یادم میفته اعصابم خورد میشه
همسرم گفت، انقدر خجالتی بودی
خوب می گفتی بله!
چرا گفتی خواهش میکنم😳
خوب من چه می دونستم، اینجا فقط از عروس یبار می پرسن!😂😂
تازه مگه خواهش میکنم جای سه بار پرسیدن از عروسه!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
دوست داشتن چیزی شبیه به گم
شدنه توی یه آدمِ دیگه . .
حالا هر چی کسی رو بیشتر دوست
داشته باشی عمیقتر گم میشی!
حتی یه جاهایی دیگه نمیدونی
برای خودت داری زندگی میکنی
یا برای اون..🧡🌿
#عشاقبخوانند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
تو دوران عقد بودم🤦🏼♀
رفتیم عید خونه خواهرشوهرم
همه بودن☺️🙁
خواهرشوهرم بعداز کمی نشستن و پذیرایی
رفت داخل اتاق خواب اومد دیدم دستش چیزی مث کادویه اومد طرفم
گفتم دستت دردنکنه چرا زحمت کشیدی😍😍لازم نبود به اینکارا😘☺️
بعد دیدم😳 عع البوم عکساشو اورده🤦🏼♀😐
اونم ی خنده ریزی زد منم خندیدم خودمو زدم به پروی گفتم فک کردم کادو اوردی😂😂😂😂
هنوز انقدر اشنایی نداشتم خب باهاشون☹️😂
اونم خنده ریز کرد گف نههه😕😂
خب اخه منو پاگشا نکرده بودن فک کردم کادوشو الان اومده بده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#به_وقت_عاشقی
مِنَ الأشياءِ التَّي يُحِبُها قَلبے :
أنت و صَوتك ...
از چیزهایی که قلبم دوست دارد :
‹ تو و صدایت . . .✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من یه بار تو عروسی داشتم راه میرفتم نگاهم رو انداختم دشت سرم یهوووو
خوردم تو باند
بعد دیدم کسی حواسش نیست بعععد فرار کردم 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
‹جان میدهم از حسرت
ديدارِ تو چون صُبح!
باشد كه چو خورشيد
درخشان به در آيی..🌤›
|حافظ|
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بحث خواستگاری داغه منم یه خاطره یادم افتاد بگم
سقف خونمون نم داده بود وچون قدیمی بود روی پشت بومش هم کاه گلی بود؛؛ خلاصه یه مقدار ازگچهای سقف اتاق ریخته بود آجراش پیدا بود خیلی زشت بود میخاست خواستگار بیاد زمستونم بود وقت درست کردن نبود بابام میگفت بزارید تابستون درستش میکنم
من دیدم اینجوری بده به برادرم گفتم بیا خودمون درستش کنیم یه چار پایه اودریم وبا کاغذ وچسب اونجارو پوشوندیم مثلا گفتیم اجراش پیدانباشه😅😅😅😅😅
بعد هر وقت بارندگی میشد کمی از ته مونده های گچ واجر کنده میشد ومیریخت تو اون ورقه که چسبونده بودیم خلاصه جلسه خواستگاری شروع شد همه رسمی نشسته بودن که چشمتون روز بد نبینه یه هو اون ورقه هه نگو سنگین شده از بس توش گچ واجر ریخته شده بوده تالاپ افتاد وسط اتاق وهمه چی پخش شد روی میوه ها واستکان وچایی 😂😂😂😂😂😂
وای منو میگی ازیه طرف داشتم از خجالت اب میشدم ازیه طرف دیگه هم خنده م گرفته بود مهموناهم ریز ریز داشتن میخندیدن باور کن رفتن خونه چه قدر تعریف کردن وخندیدن
خودمون بعد رفتن مهمونا نمیتونستیم خودمونو جمع کنیم از خنده 😃😃😃😃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿