#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اینی که میخوام بگمالبته بیشتر درد دل هست تا خاطره
چند نفر دیگه م دیدم از مادر خودشون گله داشتن ک مادری نکرده،منم مثل شما،تا یادم میاد اذیت از طرف مامانم بود،من بچه اول بودم،دهه شصتی م و پدرم جبهه و،،،،
میفهمم استرس داشته بنده خدا،ولی من خیلی اذیت میشدم،تمام کارهای خونه رو باید انجام میدادم از راهنمایی ب بعد،البته غیر از آشپزی.
هر وقتم بابام از سرکار میومد دقیقا همون لحظه از کارهای من و داداشم میگفت و ب کتک میداد مارو،هر چند برادرم رو بیشتر دوست داشت،چون پسر براش مهمه،حتی الآنم برادرم و بچه هایش رو بیشتر تحویل میگیره،هر چی بهتر بود برای خودش بود و من باید مثلا لباسی ک خودش پوشیده بود و نمیخواست دیگه میپوشیدم،چون از نظر اندام اندازه هم بودیم،
وقتی هم ک ازدواج کردم بازم همین کارا و اخلاقا ادامه داشت،شبی ک همسرم پیشم بود فرداش رو نباید دیر بلند میشدم وگرنه غوغایی بود تو خونه،من هیچی از دوران عقد نفهمیدم😢
بعضی وقتا حرفایی میزد جلوی بابام ک عرق شرم مینشست رو پیشونیم،
خلاصه هر جور بود گذشت
مادر شوهر بدی داشت و اذیتش کرده بودن،خودشم روستا بزرگ شده بود ولی نمیفهمم ما ک بچه هایش بودیم رو چرا دوست نداشت😔
الان دوتا دختر دارم خودم،انقد دوستشون دارم ک نگو،ب خودم گفتم تمام کمبودهای خودمو برا اینا جبران میکنم،هر چی من ازش محروم بودم رو بچه هام باید داشته باشن،چون خودم طعم تلخش رو چشیدم😢
خلاصه که بچه ها امانت خدان،مراقبشون باشیم،ی کاری نکنیم وقتی پیر وافتاده شدیم هیچ کس. ازمون نگهداری نکنه ،منم الان ک مامانم از درد بدن و ایناش میگه،هیچ حسی ندارم اصلا،فقط ب حرفاش گوش میدم
جالبش اینجاست ک همیشه ب خواهرام میگه این ی چیز دیگه س برام(من یعنی)از نظر احترام هیچی براشون کم نذاشتم،
ببخشید ک هم طولانی بود هم ناراحت کننده،مراقب بچه ها باشیم،خودشون نخواستن بیان تو این دنیا♥️♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
دچار يعنی عاشق ...
و فكر كن كه چه تنهاست اگر ،
ماهیِ كوچك ؛
دچار آبی دريای بيكران باشد🔐✨'!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
برا روز عقدم ارایشگا گفته بود که بیشتر وسایلو خودم بخرم منم وسایلا ک خریدم روز عقد رفتم ارایشگر گفت مژه خوب نیس و از اونجایی ک دختر خاله اقامون بود ب مادر شوهرم زنگ زد گف که مژه مصنوعی فلان مدل بخرید بیارید
همسر منم ک بهش پشت گوشی گفتن اینم تا اون موقع نمیدونسته مژه مصنوعی چیه اصن 🤣
رفته مغازع لوازم آرایشی ک میگف شلوغ بوده و عجله داشته سریع و بلند میگه مژگان مصنوعی دارید🤣😐 میگف هر کی یه طرف ولو میشده از خنده
بعد کلی خندیدن گفتن مژه مصنوعی بله و خریده و اومده😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
- اخر چہ کند با دلِ من علم پزشکی
وقتی ڪه به دیدار تو بسته ضربـ♥️ـانم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_آشنایی
🌿🌿🌿🌿
سلام
منو لیموجونم( اقامون)تو یه گپ استخدامی نظامی ادمین بودیم تقریبا یسال و خوردع ای میشه ب اعضا راهنمایی میکردیم. تا اینکع ۸ اردیبهشت اومد تو یه ویس گفت من عاشقتم😄🤭 منم فکردم چالشی چیزیه قبول نکردم و گفتم شوخیه وقتی فهمیدم جدی جدی از من خوشش اومده قبول نکردم
تو مجازی مخصوصا امروزه نمیشه ب هر عشقی اعتماد کرد کههه
ولی چون قول داد خودشو بهم ثابت کنه بهش فرصت دادم😁بعداز یه ماه به خانوادش درمورد من گفت و مادرش ب شدت از من خوشش اومدع🤭🥰الان نزدیک ۷ ماهه که باهمیم و خانوادع ها در جریانن و در تلاشیم شرایطمون برا عقد اوکی شه😁
اقاپلیسمونم الان شده بخشی از وجود بنده😌❤️🌱
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
⟨ يُرسلنا الله بعضنا لبعضٍ كالأرزاق ⟩
خدا بعضی از ما رو برای بعضی دیگه
مثل رزق میفرسته . . 😌❣
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام دوباره یک خاطره هم از حسادت بگم براتون ماتوکشورمون وقتی عقدمیکنیم معمولا عقد نامه نمیگیریم بعد شش سال ازازدواجم میخواستیم پاسپورت بگیریم بیایم خارج کشور عقد نامه لازم شد شوهرم وپدرشوهرم هردو تو یک روز درخواست عقدنامه دادن وقتی عقد نامه گرفته شد مهریع من نوشته بود سه صد هزار افغانی ازمادرشوهرم شصدهزار افغانی اونشب جلو من باشوهر وپدرشوهرم دعوا کرد ک چرامهریه عروسم زیاده ازمن کم ای چیش ازمن بهتر باوجودیکه همیشه میگه بهترین مادرشوهر دنیام وقتی مادرشوهرم باپدرشوهرم ازدواج کرده بود بیوه بودپدرشوهرم سندخونه خودشو زد به اسم مادرشوهرم هنوزم دعواداشت ک چرامهراین ازمن بیشتره😆😆😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
شماممنوعالخروجازمرزهاےقلبمنـے!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سوتی مامانمو میگم 😅
ما تازه عقد💍 کرده بودیم این مامان منم خیلی از شوهرم خجالت می کشید نمی دونم چرا اصلا شوهرم می یومد خودشو گم می کرد و بیشتر قایم می شد 😄
حالا بگذریم روز مادر بود شوهره منم اومده بود دنبالم منو ببره رستوران🍽🍴🍽 یه جعبه شیرینی🍰🧁 هم دستش بود
مامانم که اومد جعبه رو بگیره و تشکر کنه شوهرم گفت مامان جون روزتون مبارک باشه 😍😍
مامانمم هول کرد عجیب سرخ شد گفت ممنون پسرم زنده باشی روز تو هم مبارک😳 منو شوهرم همینجور سکوت ولی داشتیم از داخل می ترکیدیم😬😬
الان نه سالی می گذره هر وقت روز مادر میشه منو شوهری یاد این سوتی می یوفتیم یعنی جفتمون از داخل ترکیدیم پخش می شیم زمین هر کدوم یه ور اشکامونم سرازیر😆😆🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
اینگاهتازشبِباغِنظرشیرازتر . .
دیگراننازندوتو،ازنازنیناننازتر😌✨!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سه سال پیش ک من پونزده سالم بود با خواهر شوهرم ک دخترعموم هم هست رفته بودیم قم
هم من هم خواهر شوهرم هردو تو عقد بودیم گویا شوهری خیلی دلتنگ شده بود😌برای همین من و خواهر شوهرم تصمیم گرفتیم زودتر و بدون همراهمون برگردیم
خلاصه بلیط قطار بانوان گرفتیم دوتا دختر ۱۵ساله راهی مشهد شدیم شب ساعتای دوازده رسیدیم وانقد گشنمون بود ک تصمیم گرفتیم خواهر شوهرم پیش وسائل بمونه و من برم خوراکی بخرم همینجوری ک داشتم توی مغازه ها سرک میکشیدم تو دلمم میترسیدم ک ای خدا اگه دیر بیان دنبالمون اگه کسی اذیتمون کنه😨 که یهو از پشت یکی دستشو گذاشت رو شونم خدا میدونه ک یهویی و کاملا از روی ترس برگشتم یه سیلی جانانه خوابوندم زیر گوش طرف...
تازه ب خودم اومدم دیدم ای داد اینکه شوهر خودمه😂اون بدبختم برق از کلش پرید با بهت بهم نگاه میکرد یهو نگام چرخید دیدم شوهر خواهر شوهرم داره از خنده زمینو گاز میزنه😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
چند سال پیش سرکار میرفتم....
یک روز من و صاحب کارم نشسته بودیم و حرف میزدیم
دیدم یک آقایی اومد تو مغازه با لباسهای کثیف و خاکی ، من یک لحظه فکر کردم اومد برای گدایی😳 اما اومده بود ازم خواستگاری کنه و همش میگفت من تو مسیر میبینمت و ازت خیلی خوشم اومده
اونقدر وضعیتش داغون بود که صاحب کارم گفت شوهرش نمیدیم میخواد درسش رو ادامه بده😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿