#خاطره_عقد
این خاطره مال مراسم عقدمه 🤦♀
توی مراسم عقد ما عاقد یه حاج آقای مسنی بود یکم هم کم حوصله بود خطبه عقد رو هر بار که میخوند دخترا میگفتن عروس رفته گل بچینه و اینا بار سوم که خوند دختر عمم گفت عروس زیر لفظی میخواد منم هم شنل تو صورتم بود هم چادر عروس هیچی غیر قرآن تو دستمو نمیدیدم استرس هم داشتم متوجه نشدم که خیلی وقته شوهرم جعبه زیر لفظی رو گرفته طرفم یهو حاج آقا بلند گفت دِ بگیر دیگه منم حول شدم تند از دست شوهرم گرفتم ☺️
بعد از عقد همه بهم گفتن پس چت بود انقدر حول از دستش کشیدی یکم ناز میکردی منم گفتم تازه خوبه زبونم بند اومد وگرنه نگرفته بله رو گفته بودم😅
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
زمانی که دانشجو بودیم و هنوز کرونا نیامده بود، دو نفر از هم اتاقیها با اسنپ رفته بودن بیرون
یکی از بچه ها عینک آفتابی زده بود...
تو شهر تصادف کرده بودند. وقتی داشتند برمیگشتند، راننده اسنپ از روی حساب کاربری، پیام داده بود به اون یکی دوستم که من عاشق دوست عینکی تون شدم...
حواسم به ایشون بوده تصادف کردیم
بهش بگید من خیلی دوسش دارم. قصدمم جدیه. دو تا شغل دارم. دو تا خونه دارم و...
وقتی برای ما تعریف می کردند، باورمون نمی شد. فکر می کردیم دارن سرکار میذارن ما رو...تا اینکه پیام ها رو دیدیم😂😂
چند وقت پیش هم باز با یه ماشین داشته بر میگشته خونه، تصادف کردند😂
این راننده هم بعدش خواستگاری کرده بود😂
و دوستم اون روز هم همون عینک آفتابی معروف رو زده بود😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
『رفتنهاهمیشههمبدنیست؛مثلامندلمرفٺبرایش💍♥️』
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروس
🌿🌿🌿🌿🌿
یه بار مادرشوهرم اینا خونه نبودن ، یکی از فامیلاشون کارت عروسی پسرشو اورده بود، دیگه مال مادرشوهرمم داد به ما که برسونیم دستشون
ولی تا روز عروسی فرصت نشد کارت رو ببریم براشون
خلاصه مادرشوهرم زنگ زد گفت لااقل آدرس تالار رو برام اس کن ، توی پاکتشم نگاه کن ببین اگه ما از عقد دعوتیم کادوی جدا ببرم
منم گفتم والا ژتون عقد نداشت تو پاکتش
از عقد دعوت نیستید.
مادرشوهرمم شاکی شد که پس چرا همه بزرگترا رو از عقد گفتن ولی ما رو نگفتن.
حالا که اینجوری شد منم کادو نمیبرم.🤨
اعتراف میکنم که چند ماه بعد از عروسی ، اومدم کارتها رو بندازم دور که دیدم ژتون عقد پشت کارت چسبیده بوده و من ندیده بودم🤦♀🤦♀🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
فقط میخوام بدونی که داشتنت
چیزیه که بخاطرش زندگی میکنم..⛅️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
برای خواهرشوهرم قرار بود خواستگار بیاد
خیلی دختر باوقار و خجالتی ای بود
اونم دست به دامن من شد که سوالایی که از داداش پرسیدی بده به من ، نمیدونم چی باید بپرسم 😩
منم برگه سوالات رو بهش دادم🤩یکی از سوالات این بود ؟ خوش پوش بودن همسر آیندتون چقدر براتون مهمه؟😌
گذشت و چند وقت بعد عقد، همسرش ازش میپرسه ، خانوم منظورت از اون سوال که تو خواستگاری ازم پرسیدی چی بود؟😍
پرسیده کدوم سوال🧐 گفته همون که گفتین خوش گوشت بودن همسرآینده.....😳😱😰😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
⟨ يُرسلنا الله بعضنا لبعضٍ كالأرزاق ⟩
خدا بعضی از ما رو برای بعضی دیگه
مثل رزق میفرسته . . 😌❣
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_کربلا
🌿🌿🌿🌿🌿
شش سال پیش هست سمت شد رفتیم زیارت امام حسین😍😍 اما خاطره این سفر😂
از شانس ما داعش باز شروع کرده بود ب بمب گذاری و مدیر کاروان ما خیلی تو سفر تاکید داشت مواظب باشید شش روز اول ک نجف و کربلا بودیم امن و امان بود تا روز هفتم ک از شانس ما کاظمین ناامن شد و ما رو با شک و تردید و دو نظامی عراقی فرستاند کاظمین
خلاصه در راه مداممدیر کاروان تاکید داشت ک خیلی کاظمین نا امن شده و مراقب خودتون باشید و...😨اینقدر گفت و گفت ک همه کاروان خیلی ترسیده بودند 😱 و این وسط یک خانومی بود استرسی ک مدام غر میزد ک چرا ما رو اوردی کاظمین مگه امام کاظم و امام جواد راضیند و از این حرفا😅 خلاصه بقیه با وجود ترسشون سعی میکردند ب این خانوم دل داری بدند .اقا تا رسیدم کاظمین و چون نزدیک نماز ظهر بود مدیر کاروان همراه با روحانی کاروان با هزار سلام و صلوات ما رو بردند زیارت ما سی چهل نفر هم دسته جمعی مث جوجه مرغ ها هر جا مدیر میرفت ب دنبالش میدویدیم😂 🙃 همه داخل گیت بازرسی شدیم ودوتا خانم عرب هم جلوتر از ما بودند ک از شانس ما با خانمی ک بازرسی میکردعواشون شد و اونا هم اژیر خطر رو زدند ما رو میگی از ترس نمی دونستیمچکار کنیم😂😂 این خانم غر غری هم ک حسابی ترسیده بود مدام جیغ میزد و ی جوی ساخته بود ک بیا و ببین😂😁 بالاخره بعد یکربع ک نیروهای امنیتی اومدند و اوضاع رو اروم کردند ما رفتیم داخل صحن دسته جمعی نشستیم و روحانی شروع کرد ب دعا خوندن خانم غرغری هم مدام غر میزد ک بسه چقدر میخونی پاشو بریم هتل ک همون وقت ی عرب با عجله دوید وسط صحن و شروع کرد ب داد زدن ما سی چهل نفر حتی روحانی ک مدام بقیه رو نصیحت میکرد از جا بلند شدیم و کفش ب بغل داشتیم فرار میکردیم ک دیدیم یک شهید اوردند داخل صحن 😂😂 نگو عربه اذن ورود شهید رو میداده و ما فکردیم داعش حمله کرده🥴 خلاصه دیگه ننشستیم رفتیم هتل و شب هم روحانی گفت هر کی میترسه واجب نیست بیاد😂😂😂 البته همه ما رفتیم ب جز اون خانومه 🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دانشجویی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یبار استاد داداشمزنگ زد خونه
منو داداشم قهر بودیم صداشون خیلییی شبیه همدیگه بود گفت فلانی(داداشم)هست؟
فکر کردم داره سر ب سرم میزاره
منم گفتم گوه نخور خودتی
بعد چند ثانیه سکوت کرد گف منزل فلانی گفتم بعله گف من فلانی هستم واقعا با برادرت کار دارم😑
منمگوشیو قطع کردم🤦🏻♀️
بعد چن دیقه زنگ زد ب مامانم گفتم جواب بده و بگو خط رو خط شده بود
مامانم گفت احمق ازت پرسیده منزل فلانی تو گفتی بله چی میگی دیگ بی تربیت🤦🏻♀️😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
که جانان طالب جانست
و جان جویای جانانست
•مولوی🌱•
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دانشجویی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
دم در دانشگاه نشسته بودم
حدودا سال 80
یک بنده خدایی بهم گفت ببخشید بانک کجاست ؟
اومدم بهش بگم بانک صادرات یا تجارت - اشتباه گفتم بانک تاجرات یا صدارت ؟؟؟
یکدفعه رفیقم زد زیر خنده .
اون بنده خدا عصبی شد گفت : نمی خوای آدرس بدی مسخره نکن .
گفتم : به خدا منظوری نداشتم - اشتباه گفتم .
گفت : خر خودتی 😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
‹ ومَعكُلذلكالحَذرأخذتنيعيونها ›
و باوجود آن همه احتیاط
چشم هایش مرا با خودش برد . .🌱:)'
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿