eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
618 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: فقط میخوام بدونی که داشتنت چیزیه که بخاطرش زندگی میکنم..⛅️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 برای خواهرشوهرم قرار بود خواستگار بیاد خیلی دختر باوقار و خجالتی ای بود اونم دست به دامن من شد که سوالایی که از داداش پرسیدی بده به من ، نمیدونم چی باید بپرسم 😩 منم برگه سوالات رو بهش دادم🤩یکی از سوالات این بود ؟ خوش پوش بودن همسر آیندتون چقدر براتون مهمه؟😌 گذشت و چند وقت بعد عقد، همسرش ازش میپرسه ، خانوم منظورت از اون سوال که تو خواستگاری ازم پرسیدی چی بود؟😍 پرسیده کدوم سوال🧐 گفته همون که گفتین خوش گوشت بودن همسرآینده.....😳😱😰😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: ⟨ يُرسلنا الله بعضنا لبعضٍ كالأرزاق ⟩ خدا بعضی از ما رو برای بعضی دیگه مثل رزق می‌فرسته . . 😌❣ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿 شش سال پیش هست سمت شد رفتیم زیارت امام حسین😍😍 اما خاطره این سفر😂 از شانس ما داعش باز شروع کرده بود ب بمب گذاری و مدیر کاروان ما خیلی تو سفر تاکید داشت مواظب باشید شش روز اول ک نجف و کربلا بودیم امن و امان بود تا روز هفتم ک از شانس ما کاظمین ناامن شد و ما رو با شک و تردید و دو نظامی عراقی فرستاند کاظمین خلاصه در راه مدام‌مدیر کاروان تاکید داشت ک خیلی کاظمین نا امن شده و مراقب خودتون باشید و...😨اینقدر گفت و گفت ک همه کاروان خیلی ترسیده بودند 😱 و این وسط یک خانومی بود استرسی ک مدام غر میزد ک چرا ما رو اوردی کاظمین مگه امام کاظم و امام جواد راضیند و از این حرفا😅 خلاصه بقیه با وجود ترسشون سعی میکردند ب این خانوم دل داری بدند .اقا تا رسیدم کاظمین و چون نزدیک نماز ظهر بود مدیر کاروان همراه با روحانی کاروان با هزار سلام و صلوات ما رو بردند زیارت ما سی چهل نفر هم دسته جمعی مث جوجه مرغ ها هر جا مدیر میرفت ب دنبالش میدویدیم😂 🙃 همه داخل گیت بازرسی شدیم ودوتا خانم عرب هم جلوتر از ما بودند ک از شانس ما با خانمی ک بازرسی میکردعواشون شد و اونا هم اژیر خطر رو زدند ما رو میگی از ترس نمی دونستیم‌چکار کنیم😂😂 این خانم غر غری هم ک حسابی ترسیده بود مدام‌ جیغ میزد و ی جوی ساخته بود ک بیا و ببین😂😁 بالاخره بعد یکربع ک نیروهای امنیتی اومدند و اوضاع رو اروم کردند ما رفتیم داخل صحن دسته جمعی نشستیم و روحانی شروع کرد ب دعا خوندن خانم غرغری هم مدام غر میزد ک بسه چقدر میخونی پاشو بریم هتل ک همون وقت ی عرب با عجله دوید وسط صحن و شروع کرد ب داد زدن ما سی چهل نفر حتی روحانی ک مدام بقیه رو نصیحت میکرد از جا بلند شدیم و کفش ب بغل داشتیم فرار میکردیم ک دیدیم یک شهید اوردند داخل صحن 😂😂 نگو عربه اذن ورود شهید رو میداده و ما فکردیم داعش حمله کرده🥴 خلاصه دیگه ننشستیم رفتیم هتل و شب هم روحانی گفت هر کی میترسه واجب نیست بیاد😂😂😂 البته همه ما رفتیم ب جز اون خانومه 🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یبار استاد داداشم‌زنگ زد خونه  منو داداشم قهر بودیم صداشون خیلییی شبیه همدیگه بود گفت فلانی(داداشم)هست؟ فکر کردم داره سر ب سرم میزاره منم گفتم گوه نخور خودتی بعد چند ثانیه سکوت کرد گف منزل فلانی گفتم‌ بعله گف من فلانی هستم‌ واقعا با برادرت کار دارم😑 منم‌گوشیو قطع کردم🤦🏻‍♀️ بعد چن دیقه زنگ زد ب مامانم گفتم جواب بده و بگو خط رو خط شده بود مامانم گفت احمق ازت پرسیده منزل فلانی تو گفتی بله چی میگی دیگ‌ بی تربیت🤦🏻‍♀️😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: که جانان طالب جانست و جان جویای جانانست •مولوی🌱• @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 دم در دانشگاه نشسته بودم حدودا سال 80 یک بنده خدایی بهم گفت ببخشید بانک کجاست ؟ اومدم بهش بگم بانک صادرات یا تجارت - اشتباه گفتم بانک تاجرات یا صدارت ؟؟؟ یکدفعه رفیقم زد زیر خنده . اون بنده خدا عصبی شد گفت : نمی خوای آدرس بدی مسخره نکن . گفتم : به خدا منظوری نداشتم - اشتباه گفتم . گفت : خر خودتی 😐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: ‹ ومَع‌كُل‌ذلك‌الحَذرأخذتني‌عيونها › و باوجود آن همه احتیاط‌ چشم هایش مرا با خودش برد . .🌱:)' @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 رفتیم محضر برای عقد کفش هام پاشنه بلند بود باکله رفتم توی سفره عقد...🤦‍♀ خواهرشوهرم هم اون وسط از خنده منفجر شده بود😤 منم کم سن وسال بودم یهو زدم زیر گریه کل آرایشم بهم خورد هی به مامانم و شوهرم میگفتم من نمیخوام ازدواج کنم پاشیم بریم خونمون😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: من به قربانِ خدا چون که مرا غمگین بهرِ خوشحالیِ من در دلم انداخت تورا✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 دندانپزشکی نوبت داشتم .برای روکش دندونم آقای دکتر روکش را روی دندونم تنظیم کرد وچون روکش بلند بود شروع کردبه تراش دادنش تا اندازه بشه . چند وقت یکبار بهم می گفت دندونام را روی هم بذارم واگر بازهم بلنده تراش بده . تو یه لحظه که دیدم دکتر مشغول کار دیگه ای شده( ولی چون دراز کشیده بودم دقیق نمی دیدم چیکار می کنه )😁😁 دندونام را روی هم گذاشتم و گفتم دکتر اندازه شده 😂😂😂دیدم دکتر داره همینجوری نگام می کنه 😳😳😳 وقتی زبون کشیدم روی دندونم دیدم روکش نیست😅😅😅😅وبعد متوجه شدم که دکتر روکش را از دهنم درآوده وداره روش رو تراش میده . 😂😂😂😂😂 تا کار دندونم تمام بشه با دکتر می خندیدیم 😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 اۍ چادر گلدارِ پریشان‌ شدھ در باد! خوب است به دنبال تو یک دشت دویدن...✨✨✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿