#دلبرووووون
پرسیدم : چقدر دوستم داری؟
گفت : یک عمر و ۵ دقیقه . !
گفتم : پنج دقیقش چیه دیگه ؟
گفت : اخه یه جا خوندم بعد از مرگ ،
قلب تا ۵ دقیقه همچنان سالمه....✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_محرم
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چن سال پیش ماه محرم بود همسرم نذر کرده بود یه گوسفند هدیه کنه به مسجد محل
مسجد ما رسم دارن اخر دهه اول و بعد شام غریبان هیئت امنای مسجد از کسانی که خرجی شام و یا پول میدن تشکر می کنن
همسرم وقتی گوسفند نذری رو داد به مسجد ازشون تقاضا کرد که اعلام نکنن تا ناشناس بمونه ، گفت اونطوری ریا میشه
خلاصه شد شب آخر و تقدیر و تشکر از اونایی که پول یا شام دادن ده شب محرم ، طبق خواسته همسرم رییس هئیت امنا گفت یه نفر گوسفند آورده نمیخواد اسمشو بگیم برای سلامتیش صلوات بفرستین😍😍
درضمن منم قسمت زنونه آشپزخونه رو در اختیار داشتم همه هم منو میشناسن تو محل ، داشتم پذیرایی میکردم پیش هر کسی میرفتم میگفتن قبول باشه نذرتون😳😳
مسجد هم خیلی شلوغ منم پیش خودم گفتم چطوره که ملت فهمیدن ، از بلندگو که اعلام نکردن
در همین حین یکی از دوستانم اومد در گوشم گفت ببین مادرشوهرت میره پیش تک تک ادما میگه گوسفند رو پسرم داده 🤨🤨🤨
به لطف مادرشوهرم همه فهمیدن که گوسفند رو ما دادیم
برگشتیم خونه همسرم میگه نمیدونم مردم از کجا فهمیدن همه میدونستن 😑
حتما هئیت امنای دهن لقن😑
منم گفتم نخیر کار ننه جونته آبروتو برده
🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
محوش بودیم . .
گفت: چته دیوونه؟زُل زدی به ما
گفتم: میدونستی وقتی میخندی
کوچه پس کوچه های این دلِ
بی صاحابمونو چراغونی میکنن؟(:
#یہنمہدلبری 💌'🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودم دختر خاله همسرم رو دیدم توی یه مهمانی از اونجایی که شنیدم یه پسر داره و خدایی اصلا بهش نمیومد پسر بزرگ داشته باشه موقع خدافظی بهش گفتم سلام برسونید گل پسرتونم ببوسید😊بعدا فهمیدم پسرش 21 سالشه😐یعنی اون زمان یک سال از من کوچیکتر بودپسره😐هیچی خلاصه از اون به بعد هر چی خانمه رو دیدم اینجوری بودم🙄یعنی چه فکری در موردم کرده؟😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
.دل به قربان دل دیوانه پسندش
که نماند که ببیند؛
که چه دیوانه پسندم!🌿♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شوهرمن وقتی مجرد بوده از اونجا که مادرشوهرم خدابیامرز فلج بوده هرماه خونه یکی از بچه هاش بوده.خلاصه شوهرمنم یه شهردیگه کارمندبوده و پنج شنبه جمعه که میومده این جاری هی بابچه هاش زنگ میزد که بیا خونه ما تنها نمون توخونه .جوری که مادرشوهرم و خواهرشوهرم میگفتن خیلی خرج میذاشته رو دست شوهرم.تااینجا داشته باشین
اقامانامزد شدیم ویه روز رفتیم خونشون یه دخترداشت هشت نه سالش بود اومد گفت عمو یکم پول بده. من اینطوری😳 جاری اینطوری😊شوهرم گفت پول میخوای چیکار عمو؟ یدفه جاری محترم برداشت گفت عه نگاه یه الف بچه چه حرفا میگه پول میخوای از بابات بگیر این حرفا چیه میگی به عمو. حالا دخترش هم نگذاشت نه برداشت گفت عه مامان خودت الان تواتاق بهم یاد دادی برو از عمو پول بگیر🥴🥴🥴
حالامن😂😂😂😂😂😂
شوهرم😐😐😐😐😐😐
جاری😰😰😰😰😰😰
دختر جاری😬😬😬😬😬
خلاصه که وقتی به بچه چیزی یاد میدین باز جلو بقیه دعواش نکنین که اینطوری ضایع نشین😄😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
"عشقآموختبهمنرمزپریشانیرا♥️"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نماز
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
داشتم نماز میخوندم تو اتاق.. داداشام اومدن تو میخواستن با گوشی فیلم ببینن..
منتظر بودن نماز من تموم شه که من برم بیرون با خیال راحت فیلم ببینن... واسه اینکه مزاحم نماز خوندن من نشن همینطور نشستن تا نمازم تموم شه ..
رکعت اول رو که خوندم داداشم میخواست بگه رکعت اول بود ؟؟، ( چی گفته باشه خوبه🤦♀🤦♀)
گفت سِت اول بود😂😂😂😂
انگار والیباله 😂😂😂🤦♀🤦♀🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
اگه ازتون دوره و دیر به دیر
میبینیدش بهش بگید :
‹ در کوی تو معروفم و
از روی تو محروم!🙁🌿 ›
#یهنمہدلبری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تو دوران خواستگاریم باید میرفتیم یجا مشاوره...
برگشتنی پدر شوهرم هممونو برد رستوران شیک غذا هم برا همه خفن گرفت و همه نشستیم خوردیم
بنده هم بر حسب عادت غذامو تا تهههه خوردم، ینی تهههها
چون اصلنم دوست ندارم برنج بمونه اصراف شه بشقابم برق میزد اصن😂😂😂
مامانمم جلوم نشسته بود دیدم از کبابش مونده اونم گرفتم خوردم😂😂😂😂
خدا براتون نیاره😑 نگا کردم دیدم مادر شوهر و خواهر شوهرم نصف غذاشون مونده دیگه نمیتونن بخورن🤣🤦♀
ینی فقط میخواستم بتونم زمانو پنج دیقه برگردونم عقب دختره گشنه😑
هنوزم با شوهرم میخندیم به اشتهای من😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خونه نامزدم بودم که خبر رسید خواهرزاده پدرشوهرم فوت شد، پدرشوهرمم ناراحت شد ولی همچنان ریلکس بود و گریه نکرد، چندساعتی گذشت و یه دفعه خواهر اون مرحوم با حال داغون و گریون از در اومد تو، یه دفعه دیدم پدرشوهرم مثل عقاب تیزبال پرید بغلش کرد کلی گریه کرد و همش خودش و میزد و میگفت بدبخت شدیم و.... یه جوری خودزنی میکرد و اشک میریخت در حد لالیگا😳
منم تازه عروسم و یکم رودروایسی دار، به زور خندمو جمع کردم 😢
آخه پدر من ریا تا چه حد😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
أصيرلكبلاد،وتلجألقلبي؟
- وطنت شوم ؛
به ‹ قلبم › مھاجرت میکنی؟🗞'♥️'
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿