eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 #عاشقانه_زندگی_مشترک_شهدا #شهید_مرتضی_حسین_پور_شلمانی
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می کرد . ،میدیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می کند . نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند ، نماز شبش ترک نمیشد… دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید میشی! حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت . دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،اینجوری امام زمان هم راضی تره . بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا . ولی براش دعا نمیکنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم . گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! ‌روای:‌ همسر شهید شهید مرتضی‌ حسین‌پور‌ شلمانی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من یه داداش دارم کلا آقاست شخصیت ازش میباره هیچ وقتم سوتی نمیده مجردم که بود اصلا با هیچ دختری در ارتباط نبود... یه روز ما برا داداشمون رفتیم خواستگاری😁 داداش ما با دختره حرف زد همو پسندیدن😊 مامانم گفت به مادر دختره زنگ بزنم قرار بزاریم فردا بریم خونشون... داداشمون هم قبل اینکه مامانم بزنگه به دختره اس داده فردا شب مزاحمتون میشیم☺️ دیدم داداش کوچیکم از اتاق اومد بلند گفت خواهش میکنم قدمتون رو چشم تشریف بیارین خوشحال میشیم😍 نگو اس اشتباهی به داداش کوچیکم فرستاده بود قیافه داداش بزرگم😐😐😐 قیافه داداش کوچیکم😁 منو وخواهرم که اینقد خندیدم روزمین ولو شدیم😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 نمیدونم چرا خاطرات من قربونش برم همش توی شاهچراغ اتفاق میفته 😀 نامزدی یکی از دوستام بود(توی حرم مطهر)عروس خانم اکیپ سه نفرمون رو دعوت کرد گفت خواهرت رو هم بیار شما دوتا خواهر پارچه عقد رو بگیرین😍 ما وارد شدیم خیلی شیک و مجلسی و البتهههه با وقار😁 آقا پارچه و قندو دادن دستمون و شروع کردن خطبه خوندن حاج آقا گفت وکیلم؟ مییخاستم بگم عروس خانم داره قرآن میخونه گفتم عروس خانم رفته قران بیاره😐 برای بار دوم پرسید نمیدونین چیییی گفتمممممم گفتم عروس خانم دارن استخاره میگیرن😭 حاج آقا یه خنده ملیح کرد گفت حالا مثبته جواب استخارشون؟ یعنی خود فاطمه(عروس) قشنگ شونه هاش بچم تکون می‌خورد از خنده، دست و پا شکسته گفت بله (بعد بهم گفت میخواسته بگه با اجازه آقا امام زمان که دیگه ترسیده سوتی بده) 😢 بیچاره پدر مادر عروس و داماد، شرفم به عقبا رفت😑 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿 گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس🌝✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ما دهه های محرم از وقتی یادم میاد یه هیات میریم که بابام مداحشونه ، تو این هیات هم همه همو می‌شناسن مخصوصا مارو... اینم بگم که بابام معلمه و به واسطه شغلش و سابقه کارش اون جا اکثرا یا خودشون شاگردش بودن یا چند تا از فامیلاشون.... که یه بنده خدایی بود( یه پسر که شاگرد بابام بود اون زمان و باباش رفیق بابام هست الان) با خانواده می اومدن و منم نمیدونم چرا از ۸ سالگی اینو دنبال میکردم و اینو با پسر عمش با چوب میزدم 😂🤦🏻‍♀️ خلاصه که ما بزرگ شدیم و هرسال کل خانواده کل خانواده اونارو می‌بینیم دیگه ولی من واقعا روم نمیشه تو چشماش نگاه کنم ، همش به خواهرش میگم از داداشت معذرت خواهی کنو و اینا ، در کل اصلا از خجالت نمیتونم درست بهش سلام کنم😂🤦🏻‍♀️ حالا همین اقا پسر خواستگار منه😂 مادرش که زنگ زد برای خواستگاری قشنگ اون صحنه های کتک زدنش اومد جلو چشمام😂😂 ولی اگه قسمت هم بشیم خیلی عروس گلی میشم😂😎 فک کن هم مورد تایید مادر شوهر باشی هم مورد تایید و رفیق خواهر شوهر هم مورد علاقه شوهر😎😂😂😂 بنظرتون درست گربه رو دم حجله کشتم یا نه😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
2.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی دختراتونو اینجوری تربیت کنید... 🌿🌿 ✅ دختری که یک تنه جلوی دانشجوهای پسر ایستاد! ⭕️ این درِ دانشگاه منه، چرا می‌شکونیش؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 من شونزده سالم بود ازدواج کردم وقتی شوهرم اومد خواستگاری من اصلا ازش خوشم نمیومد 😅 راستش دلم جای دیگه بود هم موقعیت بالاتر هم پولدارتر و هم خانواده اصیل تر 😅😅 ولی از اونجایی که با قسمت نمیشه جنگید موقع خواستگاری هر چی گفتم نیان مامانم و خواهرم گفتن زشته بدار بیان بعد بگو نه خیلی اصرار کردن همین اول بگیم نه ناراحت میشن بعدا که اومدن بگو میخوام درسمو بخونم😊 منم وقتی رفتیم تو اتاق صحبت کنیم همش ساز مخالف میزدم و شرط های سخت میداشتم که مثلا مهریه م فلان سکه باید باشه و ....که خودش پشیمون بشه و ما تو رودر وایسی نمونیم این شوهر منم همه رو میگفت بله چشم هر چی شما بگی😐😐 دیگه واقعا حرفی نمونده بود اخرش سوال کرد مورد دیگه ای هم هست منم با عصبانیت گفتم نخیر 😕اینم بلند شد رفت تو پذیرایی منم خیالم راحت که اگه خودشم پشیمون نشه که مطمین بودم با اون قیافه عصبانی و طلبکار من میشه بعدا که زنگ بزنن میگیم میخوام درسمو بخونم 😊 بعد نیم ساعت دیدم در اتاق باز شد اول از همه خواهر ایشون و زنداییش و خالش تشریف اوردن تو اتاق و یکی یکی منو ماچ و بوسه که مبارک باشه😐😐😐 حالا منم هنگ که چی شده 🙄🙄بعدا فهمیدم منظور اقا داماد از اینکه مورد دیگه ای نیس که اخر پرسیده و من گفتم نخیر یعنی اکی قبوله 🙁 وقتی رفتن برای مامانم توضیح دادم و اونم گفت بیخود کردی الان دیگه دیره و ما مهریه و خرید و... و تعیین کردیم😕😕 بلههههه اینجوری شد که اینجانب الکی الکی زن شوهرم شدم 😂😂😂ولی خداییش خیلی اقاس الان اینقدر عاشقشم که اگه یه روز بهش نگم دوستش دارم روزم شب نمیشه و اینم بگم که نه پول داشت نه پدر و مادر و نه موقعیت انچنانی ولی الان شکر خدا باعشق به همدیگه به همه چیز رسیدیم و خدا رو شکر میکنیم به خاطر اون سوء تفاهم شب خواستگاری 😁😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃 یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده) 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
: 🌿🌿🌿🌿🌿 یه بار یه خانمی تو مسجدمنو برای پسرش خواستگاری کرد خیلی زن مهربونی بود خیلی از پسرش تعریف میکرد، مذهبیه و هر هفته هیئت میره و کلی تعریفای دیگه یه روز قرار شد با پسرش بیان خونمون صحبت کنیم روز موعود یه پسر چاقالو که ریش و سبیلش را از ته زده و با تیشرت و شلوار لی اومد😳 نشستیم صحبت کردیم، گفت من فلانی و فلانی (که من خیلی بهشون اعتقاد دارم)رو قبول ندارم😳 قشنگ نزدیک بودپرتش کنم😏 بیرون دیگه به احترام مادرش هیچی نگفتم ... وقتی جواب رد شنیدن آنقدر هم سمج بود، مادرش میگفت گفته دختره رویاهام را پیدا کردم 😕 بعد از اینکه با شوهرم عقد کردم، فهمیدم با پدر شوهرم فامیلند هرشبم میومدن خونه پدر شوهرم یکسره مامانه عباس عباس میکرد شوهرمم آنقدر بدش میومد اومدیم یه جاخونه بخریم فهمیدیم خونه مال عباسه🤪 گفتم جواهرم باشه نمیخوام مار از پونه بدش میاد...😄😄😄 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
:😅 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 تو عقد رفتیم خونه دایی شوهرم اولین بار بود و منم خیلی میخاسم کلاس بذارمو سرسنگین باشم...داییش خیلی کاکتوس گرفته بود گوشه خونش گذاشته بود... بهش گفتم به کاکتوس علاقه دارین گفت اره یه مدته کرم کاکتوس گرفتم(یعنی هی دلش کاکتوس میخاس) منم مخم تعطیل شده بود گفتم کرم کاکتوس چه نوع کرمیه؟ برا کاکتوسا خوبه؟☺️ هنوز که هنوزه مسخرم میکنن😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 روز بله برون شوهرم انقدر خجالتی بود یه دستمال کاغذی دستش بودو سرش پایین..... انقدر دستمالو چلوند تا آخر خواستگاری فقط چشاش به دستمال بود..... منم اعصابم خورد شد بهش اس ام اس دادم یه نگاه به ما هم بنداز. اونموقع سرشو کمی بالا گرفت و نگام کرد.هنوزم که هنوزه دستمالو یادگاری داریم 😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿