#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿
!🌿🌼›وقتی قشنگ میخنده بهش بگو:
❰خندههایت قند دارد خب عزیزم
کم بخند!
قند خونم را تو با لبخند
بالا میبری..🤕♥️❱
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیمو حسابی از هم خجالت میکشیدیم بهم زنگ زدو گف بیابریم برات لباس بخرم
یکم بافاصله ازهم راه میرفتیمو هرچند دقیقه یکی دوجمله کوتاه بینمون ردو بدل میشد
خلاصه بعد اینکه چندتا مغازه رفتیم
همسرم گفت من همینجا میمونم تو برو داخل مغازه ببین چیزی خوشت میاد
منم رفتمو لباسایی ک زده بودن ب دیوار رونگاه میکردمو عقب عقب میرفتم ک یهو ب یه چیزی برخورد کردمو تو ی لحظه فک کردم مانکنه و خواستم محکم بگیرمش ک نیفته😐
و دادکشیدم یاخدا
مانکن نبود همسرم بود ک با صدای داد من هول شد خواست خودشو بکشه عقب و منم ک اصلا تو هپروت محکم کمرشو گرفتمو یهو دوتایی پخش زمین شدیم😕
فروشندهه بیچاره مونده بود چی شده
منو همسرمم نشسته بودیم کف مغازه و مث کرولالا همونگاه میکردیم😢
الانم ک ۸سال میگذره هر سوتی ک میده و میخندم میگه از مانکن ک بهتره😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌚خواستین قربون صدقهش برین
الفاظ تکراری به کار نبرین،
یه ذره خلاق باشین مثل
آقای قانی که میگه:
چه نسبت با شکر داری
که سر تا پای شیرینی.!؟
چه خویشی با قمر داری
که پا تا فرق زیبایی.!؟(:🌚💛
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من و همسرم خارج از کشور با هم اشنا شدیم. اون برگشت ایران و با مامانش اینا رفت خواستگاری و من 3 ماه بعد برگشتم. ...
وقتی رسیدم فرودگاه دیدم با چمدون اومده! لباساشو اورده بود خونه ی ما بمونه!
بیجاره بابامم هیچی نگفت! شبش که مامانش اینا اومدن رسما خواستگاری با حضور خودم داماد با لباس تو خونه بود :)))))
شبش هم هر کاریش کردن نرفت. مامانش اینا هم مذهبییییییییییییییییییییییی! باباش گفت پسرم نمیای؟
گفت نه من میمونم شما برین! 🤦♀
هنوزم که هنوزه خاطره ی روز خواستگاری ما همه رو میخندونه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
-حاج خانوم،همون روزڪه
براے ما آش آوردین و یه
چادر گل گلے سرتون بود،
یه نیم نگاهے ام به ما انداختید!
دقیقا همون موقع
دلِ مارواز جا ڪندید^^💛
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
امروز با نامزد گرام(( عقدیم)) رفتیم خونه ایندمون((تکمیله)) بعد بیچاره داشت معمولی حرف میزد من حس کردم فقط حسسسسس کردم لحنش مهربون گونه نیست 😑 گفتم خب حالا چتهههههه،رفتم رو مبل نشستم سرم کردم تو گوشی
هر چی گفت ساتین جان دارم با شما حرف میزنم محلش ندادم رفت حمام اومد بهش گفتم عافیت باشه جوابم نداد زدم زیر گریه 😂😂😂😂😂😂 حالا گریه نکن کی گریه بکن
از خجالت کار خودم ک بیچاره هیچ کاری نکرده گریم گرفته بود
اولش فک کرد ی چیزیم شده بعدش مات و مبهوت هی میگفت مرگ سعید بگو من چیکار کردم ک گریه میکنی 😂😂😂😂😂😂😂😂
میگم آقایون شما هم،اینهمه درک ندارن😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:.
بهش بگید:
لبخند بزن دلبر
لبخند تو شیرین است
دارو به چه کار آید؟
لبخند تو تسکین است؛)🤭💕
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
واای یادم میاد ی عرق سرد میشینه رو کمرم داغون میشم آبروم رفت😔🤦♀🤦♀
همین چند روز پیش مجلس عزاداری حضرت رقیه(س) خونه نامزدم رفتم(عقدیم)
روضه خونی زنونه داشتن جاریم خجالت میکشه میگه استرس میگیرم....
و ماه آخرشه نمیتونه خم شه ..
خواهرشوهرمم قرار بود خرما پخش کنه منم بش گفتم دوغ میبرم ..
ی سینی گرفتم رفتم پشت سرش خداروشکر تموم کردیم خواستم رد شم پام تو عبای یکی از خانما گیر کرد افتادم سینی دستم محکم خورد سر یکی خانما اما ی صدایی داد ریننننن
دیدم خانمه سرشو گرفته دیگه ندونستم چیکار کنم سینیو برداشتم انداختم حیاط هزارتیکه شد برگشتم ب خانمه میگم سینیو شکستم نگران نباش....
اونم میگه ن خیلی ممنون من شیر و پفک خوردم(منظورش خرما و دوغ بود با اینکه ربطی نداشت) یعنی ی وضعی داشتیم دوتامون گیج شدیم حرف میزدیم نمیدونیم چی میگیم...
ولی بیچاره فک کنم از اثر ضربه اینجور شد قاطی کرد 😔🥵
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
🌿🔗منجزبرایِتونمیخواهمخودمرا..🤍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام من شب خواستگاریم از استرس میخندیدم☹️🤦♀
یعنی خیلی درد بدیه ها ولی دست خودم نیست
اون از هدفاش تو زندگی صحبت میکرد من میخندیدم😂😐
اون از انتظاراتش میگفت من خنده😐
اون سکوت میکرد من خنده😐
نگام میکرد خنده😐
چای میخورد خنده😐
کلا اونشب من فقط نیشم باز بود
فک کرد خلم😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
روزای اول که عقد کردیم با دو تا از دوستامون اتفاقا اونام عقد بودن رفتیم شمال.شوهرم با شوهراشون دوست بود اما من تو همون جلسه اول دیدمشون قرارشمال و گذاشتن(ینی درست با اخلاقشون اشنا نبودم)ادمی ام هستم که خیلی دیر با یکی دوست میشم(این اخلاقمو شوهرم دوست نداره و اون موقع ها همش بهم میگف)
خلاصه تو طول سفر شاید من کارایی میکردم که اونا خوششون نمیومد وبرعکس اما خیلی با هم رودروایسی داشتیم
خلاصه ی روز من افتادم به سکسکه حالا مگه لعنتی بند میومد.........چند دیقه گذشت اما همچنان ادامه داشت دیگه بهش عادت کردم و داشتیم سالاد درست میکردیم یه دفه دیدم دختره برگشته بهم میگه با حالت واقعی واقعی که الهام من از تو خیلی بدم میاد
من خشکم زد مبهوت نگاش میکردم😐
اصلاااااا توقع نداشتم توهمون حالت حالا منه بیظرفیتو باش(طبق گفته های قبلیم ادمیم زود جوش میارم)
با عصبانیت گفتم منم از تو اون شوهر نکبتت بدم میاد بیچاره اینجوری شد😳😐
گفت بخدا منظوری نداشتم حالا سکسکه ت بند اومد؟؟؟؟؟؟؟؟🙄😐
منو میگی انگاری اب ریخته باشن روم یخخخخخخخخخخخ کرده بودم اره واقعا سکسکم بند اومد اما😭😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
"اِحتَفِظ بالذي يَنطِقُ إِسمَكَ
كَأَنَّما يَصِفُ مَكَاناً آمِناً"
از دست نده کسی را که وقتی
اسمت را میبرد
گویی مکان امنی را
توصیف میکند!♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿