#دلبروووون:
بدترین نوعِ جان دادن در آب و آتش نیست
نه!
بدترینش
آن زمان است
که تو مُدام صدایم میزنی و من ذره ذره جانم را نثارت میکنم🌙
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام خوبین
دوران نامزدیم خونه مادر شوهرم بودم روضه داشتن مامانم هم دعوت بود وقتی روضه تموم شد مامانم گف بریم منم از خداخاسته رفتم به شوهرم که خونه داداشش فوتبال میدیدن گفتم وگف باشه برو
روز بعد وروز بعدش دیدم خبری از همسری نشد زنگ زدم جواب نداد منم همین طور مونده بودم که چی شده که دیگه خودش طاقت نیاوردامد خونمون
وقتی پرسیدم چی شده گف چرا پریروز با مامانت رفتی گفتم من که بهت گفتم ورفتم گف کی کجا
تازه فهمیدم اقا اینقدر در فوتبال غرق بوده اصلا متوجه نشده من چی بهش گفتم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یک خاطره خنده دار یادم آمد گفتم بگم شاید لبخندی بیاد رو لبتون
اوایل نامزدیم بود رفتیم خونه مادرشوهرم از ماشین پیاده شدیم همسرم از یک کوچه دیگه منو برد جلو درشون خونشون نبش کوچه بود تا رسیدیم گفتم واااای چقدر اینجا شبیه خونه شماست
اونم متعجب ( حالا تو دلش میگف این کی آخه من گرفتم )اینو همیشه تو خونه تعریف میکرد وپسرم میگف بابام کاش دو تا جدول ضرب وسوال جواب جغرافی ازش میپرسیدی بعد میگرفتیش 😁😜
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عاشقی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام دوستان
از خاطرات ابراز علاقه گفتین بگیم منم یکی بگم من از بچگی عاشق و دلباخته پسرخالم بودم یعنی همش آیندم رو با اون تصور میکردم وقتی رفت سربازی همش تو فکرش بودم و نگرانش میشدم ولی همیشه از این که حسمو بهش بگم ترس داشتم چون فامیل هم بود میترسیدم بعدا نتونم تو روش نگا کنم خلاصه که فقط از خدامیخواستم که بهم برسیم رو همه خواستگارام هم ی ایرادی میزاشتم و رد شون میکردم تا اینکه فهمیدم واسه من خواستگار ک اومده به داییم گفته که منو عروس نکنن چون اونم منو از بچگی میخواسته و حس مون دوطرفه بوده والان هم باهم نامزدیم و همو خیلی دوس داریم😍😍
فقط میخواستم بگم ک تو هرچیزی فقط و فقط به خدا متوسل بشین مطمعن باشین ک بهترین هارو براتون رقم میزنه
واسه همه تون دعا میکنم عشقا😘😘😘
M.T
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
•قصهای با تو شد آغاز که پایان نگرفت•
خیلی مهربون و دست و دلباز بودن . .
اونقدر که براشون مهم نبود قیمت
چیزی که میخوان بگیرن چقدره
اصلا سوال نمیکردن قیمتش چنده؟
فقط کافی بود از چیزی خوشم بیاد
یا دلم هوای چیزی کنه، محال بود
اونو برام نگیرن!
بعضی وقت ها هم اگر میدیدن توی
حسابشون به اندازه کافی نیست
بهم میگفتن اول ماه دیگه حتما برات
میگیرم و میگرفتن( :
تمام تلاششون رو میکردن تا با
کوچیک ترین چیزا منو خوشحال کنن؛
از یه گل گرفته تا یه شکلات یا
خوراکی هایی که دوست داشتم . .
فقط نسبت به من هم اینجوری نبودن؛
نسبت به پدرومادر خودشون، پدرومادر
من، برادرشون و خواهرم و...
با همه مهربون بودن!
حتی یه بار که بیرون بودیم و برای
من گل گرفتن برای پدرومادر و
خواهرمم گل گرفتن و بهشون دادن.
یه شب که منو رسوندن گوشیمو
پیششون جا گذاشتم.
فردای اون روز با اینکه تازه از سرکار
تعطیل شده بودن و خسته بودن و
ماه رمضون بود، گوشیمو برام آوردن
در خونه با یه بسته توت فرنگی تا
برای افطار بخورم . .
منم همون موقع این ظرف رو که
توش کلوچه بود با یه گل دادم بهشون(:
ایشون وقتی داشتن برمیگشتن از
خوشحالی برام عکسشو گرفتن و
فرستادن. کلی هم تشکر کردن...
خلاصه که از مهربونی و دست و دلبازی
چیزی کم نداشتن.
تک و نمونه بودن!
خیلی مرد بودن خیلیییی💛((:
-بهروایتهمسرشهیدمحمداسلامی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
جهاز عروس شیرازی که روز جهاز چیدنش مشخص میشه جهیزیه ش رو #نامزدش خریده نه پدرش👇😳😳😳
https://eitaa.com/joinchat/478675186C2b65e464a4
رفتار عجیب #مادر_شوهره🤦♀👆
اینم #جهازشه👆
#دلبروووووون:
تو خودت بانے هر روشنے صبحِ منے!🌞
اینجوری صبح بخیر بگین😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
سلام
خاطره من برمیگرده به شب خواستگاریم آقا من دم در که وایساده بودم شوهرم اومد مثلا دسته گل رو بهم بده میخواستم یواشکی جوری که کسی نشنوه بهش بگم ممنون شما خودتون گلید گل میخوام چیکار
نمیدونم اصلا چیشد یهو گفتم ممنون من خودم گلم شمارو میخوام چیکار
فک کنم بخاطر استرس زیاد سوتی دادم آخه هول شدم
😂😂😂😂
شوهرم که فهمید سوتی دادم قش کرد😂
کل جمع هاج و واج مونده بودن هی میپرسیدن چیشد چیشد منم از خجالت داشتم آب میشدم شوهرمم مثلا میخواست کسی نفهمه یه جوری جمعش کنه گفت هیچی بابا دسته گل اشتباه خریدم 😐
دلم میخواست خودمو و اونو با هم خفه کنم حالا من سوتی بدی دادم، قبول، این به کنار ولی آخه یکی نیست بگه عزیز من این چه جور جمع کردنیه اخه😂😂😂
آخرشم هیچکی باورش نشد دسته گل اشتباهی بوده همه یقین داشتن یا من گند زدم یا شوهرم ولی خداروشکر دیگه کسی پاپیچمون نشد بعد سوتی شوهرم، درکشون زیاد بود بزرگوارا😂
داداشمم تقریبا تا یه ماه بعد خواستگاری هی میگفت چه گندی زدی ولی من بهش نمیگفتم اصلااااا😌
و بجز خودمو شوهرم هیچکی نفهمیده البته تا الان که دارم میزارمش😅
اینم بگم یه شب بعد خواستگاری نامزد کردیمو بعد دوماهم عقد، الآنم حدود هشت ماهه که عقد کردیم ولی فعلا عروسی نکردیم 😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
-نوید من اونقدری که از نظر تو جذابم از نظر همه نیستم، خب ؟
+تو جذاب ترین دختر جهانی، خب ؟!🌿》
عصبانی نیستم !🎥
#دیالوگ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام من یه روز برام خواستگار امده بود از مامانش خوشم نمیومد و خیلی پر حرف بودشب امده بودن خواستگاری منم تو اتاق گوش میدادم خواهرم زنگ زد از تهران بعد احوال پرسی از من راجب خواستگارم پرسید که منم بهش گفتم خیلی پرحرفه مثل یکی از فامیلامونه و فلان که بعد از رفتنشون رفتم بیرون مامانم گفت چرا اون حرفارو زدی نشسته بودیم صدات میومد خیلی بلند بود صدات 😂😂😂 خشکم زد منم به خاطر همین جواب خواستگارمو نه دادم از خجالت داشتم میمردم 😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#یڪروایتعاشقانہ
روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ
ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم
و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم
حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے
سفید چینے به پا ڪرده بود
که این کفشها از شدت غبار و خاڪ
رنگ تیرهاے به خود گرفته بود
بعد از میان پرده اتاق ایشان
را نگاھ ڪردم
و دیدم مانند همه ڪسانے که به
جبهہ مےروند با یڪ لباس
چهارجیب
خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان
کرم رنگ آمدھ بودند و حتے
دکمههاےِ آستینِ ایشان باز بود👔
خیلے دلم گرفت
ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به
خواستگارے آمدهاند...
اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه
با ایشان حرفزدم متوجھ شدم اخلاصے دارد
که تمامِ ظاهر او را محو میڪند
•همسرشهیدتهرانےمقدم🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
انقد خاطره عقدی دارم که نمیدونم کدومشو بگم
فعلا اونیکه خیلی خجالت کشیدمو میگم.
تو عقد بودم ماه رمضون بود تو اتاق نشسته بودم بخاطر اینکه بدنم خیلی ضعیفه نمیتونم روزه بگیرم داشتم برا خودم پسته و کشته و تنقلات میخوردم و کتاب میخوندم
مادرشوهرم نمیدونم چیکار داشت اومد نشست پیشم یکم حرف زدیم بعد هی من تعارف میزدم مامان بخور خوشمزس یکمی بردار مقویه اونم بنده خدابرا اینکه من خجالت نکشم میگفت نوش جان من نمیخورم حالا من اصرار بزور میخاستم به خوردش بدم
بعدش یادم اومد روزس خیلی خجالت کشیدم😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿