🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
✅ اعمال روز اول محرم در مفاتیح الجنان
بدانکه اوّل محرم اوّل سال است و در آن دو عمل وارد است:
اوّل: روزه است و در روایت رَیّان بن شبیب از حضرت امام رضا علیه السلام است که هر که در این روز روزه بدارد و خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب کند چنانکه دعاى زکریّا را مستجاب نمود .
دوم: از حضرت امام رضا (علیه السلام) منقولست که حضرت رسول (صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَ آله و سلّم) روز اوّل محرم دو رکعت نماز مى کرد و چون فارغ مى شد دستها را بلند مى کرد و این دعا را سه دفعه مى خواند:
اَللّهُمَّ اَنْتَ الإلهُ الْقَدیمُ وَهذِهِ سَنَةٌ جَدیدَةُ فَاَسْئَلُکَ فیهَاالْعِصْمَةَ مِنَ الشَّیْطانِ وَالْقُوَّةَ عَلى هذِهِ النَّفْسِ الاْمّارَةِ بِالسّوَّءِ وَالإشْتِغالَ بِما یُقَرِّبُنى اِلَیْکَ یاکَریمُ یا ذَاالْجَلالِ وَالإکْرامِ یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ یا ذَخیرَةَ مَنْ لا ذَخیرَةَ لَهُ یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ یا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ یا کَنْزَ مَنْ لا کَنْزَ لَهُ یا حَسَنَ الْبَلاَّءِ یاعَظیمَ الرَّجاءِ یا عِزّالضُّعَفآءِ یا مُنْقِذَ الْغَرْقى یا مُنْجِىَ الْهَلْکى یا مُنْعِمُ یا مُجْمِلُ یا مُفْضِلُ یا مُحْسِنُ اَنْتَ الَّذى سَجَدَ لَکَ سَوادُ اللَّیْلِ وَنُورُ النَّهارِ وَضَوْءُ الْقَمَرِ وَشُعاعُ الشَّمْسِ وَدَوِىُّ الْمآءِ وَحَفیفُ الشَّجَرِ یا اَللّهُ لا شَریکَ لَکَ اَللّهُمَّ اجْعَلْنا خَیْراً مِمّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لَنا ما لا یَعْلَمُونَ وَلا تُؤ اخِذْنا بِما یَقُولُونَ حَسْبِىَ اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ امَنّا بِهِ کُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما یَذَّکَّرُ اِلاّ اُولُوا الاْلْبابِ رَبَّنا لاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّابُ.
خدایا تویى معبود ازلى و این سال تازه است؛ از تو خواهم در این سال نگهداریم را از شیطان و نیروى بر این نفس که پیوسته به گناه فرمان مى دهد و سرگرمى بدانچه مرا به تو نزدیک کند اى صاحب جلالت و بزرگوارى اى تکیه گاه کسى که تکیه گاهى ندارد اى ذخیره آنکس که ذخیره ندارد اى پناهگاه آنکس که پناهگاهى ندارد اى فریادرس آنکس که فریادرسى ندارد اى پشتیبان آنکس که پشتیبانى ندارد اى گنج آنکس که گنجى ندارد اى که آزمایشت نیکو است اى بزرگ مایه امید اى عزت بخش ناتوانان؛ اى نجات بخشغریقان اى خلاص کننده هالکان اى نعمت بخش اى زیباپرور اى فزون بخش اى نیکوده تویى که سجده کرد (و به کمال خضوع درآمد) برایت سیاهى شب و روشنى روز و تابش ماه و شعاع خورشید و صداى ریزش آب و بهم خوردن درخت اى خدایى که شریک ندارى خدایا قرارمان ده بهتر از آنچه مردم گمان کنند و بیامرز از ما آنچه را که نمى دانند و مگیر ما را بدانچه گویند بس است مرا خدا معبودى جز او نیست بر او توکل کنم و او است پروردگار عرش عظیم ایمان داریم به او و هرچه هست از نزد پروردگار ما است و اندرز نگیرند جز خردمندان پروردگارا منحرف مساز دلهاى ما را پس از آنکه هدایتمان کردى و ببخش به ما از پیش خود رحمتى که براستى تویى بخشایشگر
#روزه_اول_محرم
#فرزندآوری
#رویای_مادری
📚 مفاتیح الجنان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه_من ۹۵۴
#ناباروری
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
من متولد اردیبهشت ۷۲ هستم. وقتی ۱۶ سالم بود کم کم زمزمه خواستگارها از دور و اطراف میشنیدم. وقتی همسرم اومد خواستگاریم مهرش به دلم افتاد و خلاصه به لطف خداوند همهچیز جور شد و ما ازدواج کردیم.
یکسال عقد بودیم و تابستان ۸۹ عروسی کردیم. وقت عروسی پیشدانشگاهی بودم و همزمان خانهداری و تحصیل رو تجربه کردم.
برای کنکور خوندم و دانشگاه شهرمون مشغول ادامه تحصیل شدم. یکسال بعد، بخاطر کار همسرم از شهر خودمون نقل مکان کردیم به تهران.
دوری از خانواده و تنهایی خیلی برام سخت شد و تنها انگیزهم در زندگی همین درس خوندن بود. بسختی و با دردسر در تهران دانشجو شدم و به تحصیل ادامه دادم😕
از همون ابتدای عروسی با وجود اینکه درس میخوندم اما از بارداری جلوگیری نمیکردم و دوست داشتیم بچهدار بشیم.
البته خیلی جدی پیگیر نبودیم و حساس نبودم که چرا نمیشه؟
گذشت و گذشت تا اينکه تنهایی و غربت یکهو منو به خودم آورد و دیدم ۳ سال گذشته و من از بارداری جلوگیری نکردم. اما باردار نشدم.
اونجا شد آغاز ورود من به پروسهی درمان ناباروری، پروسهای طولانی و سخت. از این دکتر، به اون دکتر. با هر دکتر چندماه پیش میرفتم و وقتی نتیجه نمیداد میرفتم سراغ یک دکتر دیگه.
از متخصص و فوق تخصص زنان و زایمان گرفته تا طب سنتی و طبیب و حکیم. اما نتیجه نمیگرفتم. هر دارو و درمانی بگید امتحان کرده بودم فقط مونده بود کاشت.
کم کم دچار افسردگی شدم. تحصیل رو نیمهکاره رها کردم. متأسفانه خیییلی بابت افسردگی اذیت شدم اما خداوند یک دوست خوب سر راهم گذاشت که اون دوست عزیز مثل یک خواهر شنوندهی حرفام بود و یک مشاور کاربلد بهم معرفی کرد و اون خانم مشاور الحمدلله به لطف خدا کمکم کرد تا از افسردگی نجات پیدا کنم.
این دوست خوبم خودش قبلا ۵ سال ناباروری داشت و با آیویاف بچهدار شده بود. خیلی باهم صحبت میکردیم. منی که سفرهی دلمو هیچجا غیر از در خونهی خدا و اهلبیت باز نمیکردم، دل رو زدم به دریا و براش تعریف کردم و...
میدونین چی میخوام بگم؛ میخوام بگم خداوند گاهی حرفاشو با یه واسطه به آدم میزنه. ❤️فقط کافیه دل رو بسپاریم به خودش❤️
وقتی دوستم صحبت میکرد، احساس میکردم از سیاهی و تاریکی رها شدم و صبح نزدیکه. دوستم که خیلی هم خانم با ایمانی هستن. به من گفتن : درسته که ما هرچی داریم از در خونهی خدا و اهل بیت داریم؛ این درسته که تا خداوند نخواد برگی از درخت نمیفته. اما ما مأموریم وظیفهی خودمون رو انجام بدیم و نتیجه رو به خدا بسپاریم.
این حرفشون دقیقا زمانی که من از همهی درمانها خسته بودم و میخواستم دیگه هیچ درمانی انجام ندم، یک نیرو و انگیزهی جدید به من داد.
ایشون اون بت بزرگی که من از آیویاف برای خودم ساخته بودم رو شکست. من همیشه میگفتم سخته؛ نمیتونم؛ میترسم؛ ضرر داره؛ گرونه و... خلاصه از انجامش طفره میرفتم. حتی حاضر بودم فرزندخوانده بگیرم اما نمیخواستم به ivf فکر کنم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۵۴
#ناباروری
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
بعد از حرفهای ایشون، بسمالله گفتم و رفتیم مرکز ناباروری ابن سینا. بعد از مشاوره و تشخيص پزشک، یاعلی گفتم و وارد پروسهی آیویاف شدم...
حس و حالم مثل کسی بود که خودشو روی موجهای دریا رها کرده، سبک...آزاد... رها...
موجها من رو به اینطرف و اون طرف هل می دادن. عکس رنگی رحم، آزمایشات فراواااان، سونوگرافی و چکاپ و.. در نهایت؛ آمپولها..🥲
فقط کسایی که این پروسهها رو طی کردن میدونن من چی میگم؛ درد و کبودی اون همه آمپول یعنی چی و چقققدر سخته اما من همچنان آرام بودم. رها توی دریا
احساس میکردم خداوند من رو در آغوش گرفته. هیچ زمانی در زندگیم اینقدر خدای مهربونم رو از نزدیک لمس نکرده بودم😭❤️🩹
من اصلا نمیدونستم نتیجهی این درمان قراره چی بشه. اینکه قراره مثل همون قبلیها جواب نده یا اینکه جواب بده🤷🏻♀
اما داشتم وظیفم رو انجام میدادم و نتیجه رو سپرده بودم به خداوند. دوستم خیلی خوب برام مطلب رو جا انداخته بود که انجام این درمانها هیچ مغایرتی با خواست خدا و مصلحت خدا نداره. خدا اگه نخواد همون اسپرم و تخمک با شرایط آزمایشگاهی هم لقاح پیدا نمیکنن. پس اول و آخر خداست. ما فقط وظیفهی عقلیمون رو انجام میدیم و نتیجه رو به خدا میسپاریم...
به هرحال؛ بعد از پروسهی طولانی پانکچر و هایپر شدن و مصرف داروها و.. نوبت به انتقال رسید. یک هفته قبل از انتقال به کرونا مبتلا شدم و مدتی درگیرش بودم و انتقال کنسل شد.
بعد از نقاهتم مجدد سیکل رو شروع کردیم و تابستان۱۴۰۰ انتقال جنین دادم..
و من مادر شدم.😭💔
اون لحظه که فهمیدم با چشمگریان برای همهی چشم انتظارها دعا کردم😭
به هر حال؛ بعد از یک بارداری پرماجرا و پر آمپول😅 بالاخره در یک روز بهاری اواسط فروردین ماه، جانِ مادر به روش سزارین به دنیا اومد و شد همهی زندگی ما😍😍
توی این مدت مادریم هر لحظه خداروشکر میکنم و برای همه دعا میکنم..
من این تجربه رو فقط به این نیت نوشتم که حتی یکنفر؛ که در شرایط ده سال پیش من ایستاده و مردد و بلاتکلیف هست که چیکار کنه، اگر صلاحدید پزشکش اینه که بهتره وارد پروسهی کاشت جنین بشن، از دودلی و بلاتکلیفی دربیاد و یاعلی بگه و قضیه رو کش نده.
اگر صلاح باشه ان شاالله نتیجه حاصل میشه و اگرم مصلحت نباشه میدونم که خیییییلی سخته اما لااقل آدم از خودش راضیه و میدونه که کوتاهی نکرده و هرکاری از دستش برمیآمده انجام داده.
خداوند خییییلی کمک می کنه به افرادی که خستهان، دلشکستهان، اما خودشون رو جمعوجور میکنن و از جاشون بلند میشن و تلاش میکنن.
برای منم دعا کنین بازم بتونم مادر بشم
یا علی مدد❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۵۵
#رویای_مادری
#رحم_اجارهای
#فرزندآوری
#قسمت_اول
من متولد دهه ۶۰ هستم. همسرم وقتی به خواستگاریم اومد، ۲۵ساله بودم. از میون خواستگاران بهترین شون بود. یه جوان خیلی موفق هم در کار دولتی، هم کار آزاد.
ماهمکار بودیم و خیلی دور همو میشناختیم. قبل از خواستگاری رسمی از طریق یه دوست مشترک ایشون علاق شونو ابراز کردن و ما چند جلسه در حضور همون دوست مشترک باهم صحبت کردیم.
من اون روزها هنوز احساس قلبی به ایشون نداشتم ولی از همه جهت مرد ایده آلی بودن. پس جواب مثبت دادم و به خواستگاری اومدن ولی پدرم مخالفت کردند و این ماجرا یک سالی مسکوت موند.
همین جا لازم بگم همون قدر که جایگاه پدرومادری بالاس، مسؤلیت سنگینه. پس حواسمون باشه بی دلیل منطقی مانع پیشرفت بچه هامون نشیم، چه تو موضوع تحصیل و رشته تحصیلی چه ازدواج. ما مالک بچه ها نیستیم اونا امانتای بسیار سنگینی هستند.
بعد از یکسال خواستگارم اینبار باخود من بدون واسطه تماس گرفتن و ابراز علاقه و آمادگی کردن و این بار من خودم مستقیم با پدرم صحبت کردم و ایشون اصرار بر جواب منفی فقط به این دلیل که ایشون غریبن و ما شناختی نداریم.
خلاصه آقای خواستگار سمج یه روز خودشون اومدن و پدر ومادرمو سوار ماشین کردن و بردن محل کارشون و محل شغل آزادشون. و سیر تا پیاز کسب و کارشوم رو شرح دادن.
طفلی خیلی مبارزه کرد تا پای سفره عقد نشستیم. پدرم تا روز آخر مخالف بود و خوش ترین روزهای زندگی منو تلخ کرد. اما گذشت.
تابستان ۸۵ پای سفره عقد نشستیم و یک سال بعد ازدواج کردیم. شوهرم بسیار بچه دوست بودن و من فقط ۳ماه ازشون مهلت خواستم تا کمی با خودم خلوت کنم.
از اقدام ما برا بچه چندماه گذشت و خبری نشد. توی شهر خودمون به متخصص زنان مراجعه کردم و طبق روال بدون هیچ معاینه خاصی چندجور داروی متداول نوشتن و من راهی خونه شدم.
چندماه دیگه گذشت.
خانواده همسرم بسیار گسترده و شلوغه و هر روز خبر نامزدی و ازدواج و حاملگی توشه.
من به بهانه ادامه تحصیل و کار موضوع رو از همه پنهان میکردم و خداروشکر شوهرم همراهم بود و به کسی اجازه سوال و پرسش نمیداد.
چندسال سپری شد و ما تمام کلینیک ها و مراکز ناباروری پایتخت رو سر زدیم. هر دکتر خصوصی و مرکز عالی که میشناختیم و دوستان معرفی کردن تشکیل پرونده دادیم. متاسفانه مشکل از دو طرف و بسیار حاد بود.
سالهای بسیار تلخی در چشم انتظاری و درمان گذشت. هزینه های سرسام آور و تلاشهای بی ثمر.
۱۰سال گذشت. ما همچنان سخت در کنار هم بودیم. همسرم ذره ای از علاقه ش به بچه کم نشد و این خیلی آزاردهنده بود.
از ای یوآی تا آی وی اف و عمل میکرو و هرچه پیشنهاد میشد، بارها انجام دادیم. ولی هربار یه پای کار می لنگید. یه بار اسپرم مناسب نبود، یه تخمک مناسب نبود یه بار رحم درست دیواره نمیگرفت.
اینو بگم بهتون این پروسه به ما ثابت کرد کار علمی و دقیق خیلی کم انجام میشه. وگرنه نباید این مشکلات پیش بیاد.
خلاصه سال ۹۵ یکی ازدوستان کلینیک باروری امید رو به ما معرفی کرد. اونجا کار به این صورت هست که اول آقا ۶ماه زودتر تحت نظره با داروهای عالی. بعد خانم وارد سیکل میشه و بعد از تشکیل جنین فورا انتقال داده نمیشه.
اول جنینهای گرید آ فریز میشه و در سیکلهای بعدی رحم آماده انتقال میشه. درداون مرکز خانم دکتر آل یاسین پیشنهاد رحم اجاره ای به ما دادن بخاطر میومد های متعددی که رحم من داشت و عملا نظر ایشون بارداری بسیار سخت یا غیر ممکن برای من بود.
همسرم به هیچ عنوان راضی نبودن.
چه دل شبها که ذکر یامقلب القلوب و الابصار گفتم تا خدا به دلشون انداخت و بانویی بسیار با شخصیت سر راه ما قرار داد که ۹ماه برای ما مادر بودن و همیشه میگفتن حس میکنم خدا منو برا این کار انتخاب کرده.
خوشترین روز زندگی مشترک من و همسرم روز اولین سونو بود که تشخیص دو جنین و دوکیسه آب دادن.😍😍😍
خدا رو قسم میدم به عظمت وجود زن در خلقت، هر بانویی در سرزمینم اون لحظه در زندگیش اتفاق بیوفته.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۵۵
#رویای_مادری
#رحم_اجارهای
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
۹ ماه پر از فرازونشیب گذشت. همه تلاشمونو کردیم دوخانواده در نهایت احترام و فروتنی کنار هم باشن و این طفلای معصوم رو به سرانجام برسونن.
دخترای ما ۱۵ شهریور۱۳۹۷ چشم به دنیا گشودن و با صدای گریه شون سلامتی شونو اعلام کردن.
ورود بچه ها به زندگی دونفره ما یه شوک به تمام معنا بود.
همیشه دوستان و آشنایان و حتی رهگذران نسبت به دوقلوها ابراز علاقه و لطف دارند و کمتر کسی هست که آرزوی داشتن اونها رو لااقل دراوایل جوانی نداشته باشه.
اما جوابی که من دربرابر ابراز احساسات افراد میدم همیشه این بوده، دوقلوها فقط چیزی که از بیرون به نظر میرسه نیستن. واقعیت اینه بزرگ کردن دو کودک همسن چالش بسیار بزرگیه. لذت بسیار در برابر زحمت زیاد.😍😍😍
اما خدا مثل همیشه نظر خاص بهم داشت و دستمو گرفت و کمکم کرد فرشته هاشو از آب وگل دربیارم. اگر چه مادر و مادرهمسرم از من دور بودن و توانایی کمک چندانی نداشتن ولی با کمک پرستار کمی تونستم به استراحت و تجدید قوا بپردازم.
دندون درآوردن، از پوشک گرفتن و راه افتادن دوتا بچه بافاصله خیلی کم و تفاوتهای زیادی که دخترا باهم داشتن حقیقتا سخت بود. ولی عشق مادری بر هر سختی غلبه داره.
گاهی انتخابای سختی پیش میاد. مثلا یکی از بچه هاتو ورودی مدرسه ای خاص پذیرفته شده و دیگری نه.
یا رشته های ورزشی متفاوتی دوست دارند.
یکی منظمه، یکی با ریخت وپاش عجین. یکی زود می خوابه و زود بیدار میشه، دیگری شب زنده داره و تا ظهر میخوابم. هماهنگ کردن هردو باهم تا یه سنی لازمه و سخت. تا کم کم راهشونو پیدا کنن و هر یک دنبال علایق و سرنوشتش بره.
در این میان چیزی که بسیار دستخوش تغییر شد رابطه همسری بود. بعد از ده سال زندگی دونفره که ما خیلی سعی کردیم روابط رو توش حفظ کنیم و تا آخرین مراحل هنوز به بچه دارشدن بدون درمان و دارو امیدوار بودیم، ناگهان با ورود تازه واردها حسابی دگرگون شد.
از هم دور افتادیم و مونس بچه ها شدیم چون شب یه جا نمیخوابیدن، یکی با همسرم بود که آروم تر بود و راحت میخوابید و دیگری با خودم که شب زنده دار بود و بی خواب.
و هنوز که هنوز نتونستیم رابطه قبل رو تجربه کنیم و فکر کنم باید کلا فراموشش کنیم.😂
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۵۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ناباروری
#رویای_مادری
#آی_وی_اف
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
متولد ۶۶ هستم، فرزند اول خانواده، دختری نجیب و سربه زیر که برای پدرومادرم مثل یک مشاور بودم و همیشه مادرم و گاهی اوقات پدرم برای کارهاشون ازم مشورت میگرفتن.
۴ خواهروبرادر هستیم. به درس خوندن و کارهای هنری خیلی علاقه داشتم، بعد از چند بار کنکور دادن چون در رشته مورد علاقم قبول نشدم، درس رو رها کردم و به کلاس خیاطی رفتم و خیاطی رو به نحو احسنت یاد گرفتم.
سال ۹۱ بعد ازچند خواستگار، به شوهرم جواب مثبت دادم. وضعیت مالی ما نسبتا خوب بود اما شوهرم از نظر مالی چیزی نداشت ولی مورد تأیید پدرم بود. منم هم رو حرف پدرم حرفی نزدم، اولش با رضایت قلبی نبود ولی بعدا وقتی علاقه و اخلاق شوهرم رو دیدم، جذبش شدم و منم بهش علاقمند شدم.
از همون اول ازدواج بیشتر من و کمتر شوهرم بچه میخواستیم و جلوگیری نمیکردم ولی هیچ خبری نمیشد، بعد از چند ماه رفتم دکتر زنان و بعد از چکاب گفت مشکلی نداری، بازم دوماه دارو میدم اگه باردار نشدی همسرت آزمایش بده
دوماه با دارو گذشت و خبری نشد، همسرم از آزمایش دادن طفره میرفت، بلأخره با اصرارهای من یک سال بعد از ازدواج و البته اقدام به بارداری، همسرم آزمایش داد و معلوم شدکه اسپرمش ضعیفه و بصورت طبیعی باردار نمیشم و چاره فقط آی وی اف هست.
دنيا روی سرم خراب شد. اون موقع هیچی در مورد آی وی اف نمیدونستم فقط میدونستم خیلی سخته، متأسفانه بخاطر کم سوادی اطرافیان و خانواده همسرم آی وی اف رو بد میدونستن و میگفتند بچه مال خود آدم نیست و نطفه کسی دیگه رو میذارن و از این حرفا، همسرم هم مخالف بودو میگفت صبر کن همینجوری بچه دار میشیم.
کم کم داشتم افسرده میشدم، بشدت دلم بچه می خواست، هیچکس حمایتم نمیکرد، کم کم کنایه ها و زخم زبونها شروع شده بود. خانواده همسرم که تا قبل از اینکه بفهمن مشکل از پسرشونه، هرماه ازم می پرسیدن باردار نشدی اما حالا میگفتن هنوز تازه ازدواج کردین، بچه میخواین چکار؟
خیلی از این حرفا ناراحت میشدم و فقط سکوت میکردم، هرجا میرفتم البته اشتباه خودم بود چون گفته بودم بچه میخوام، همه ازم می پرسیدن چی شد، باردار نشدی؟
یه نفر زخم زبون میزد، یه نفر دعا میکرد و من از همه اینا بشدت ناراحت میشدم. از همه اونایی که زوج نابارور در اطرافیان یا فامیل دارن، میخوام که خیلی مواظب حرف زدنشون باشن، چون ممکنه با یه زخم زبون یا حتی یه دعا کردن جلوی بقیه دل بشکونن که اون وقت حسابشون با خداست، بهترین کار اینکه اصلا ازشون نپرسن.
سرتونو در نیارم. بعد از دوسال تصمیم گرفتیم که بریم برای کاشت بدون اطلاع خانواده ها و بدون داشتن هیچ پولی هرچی طلا داشتم فروختم و با امید و مخفیانه وارد این پروسه شدیم اما نتیجه نگرفتیم و برگشتیم به خونه اول.
دوتایی مون افسرده و ناامید شده بودیم، اما خدا کمک کرد و کم کم باهاش کنار اومدیم و دوباره به زندگی برگشتیم و من به خیاطی که بعد از عروسی رهاش کرده بودم برگشتم و مشتریهای زیادی پیداکرده بودم و حسابی خودمو مشغول کرده بودم.
اما نمیتونستم بچه رو فراموش کنم. هر زیارتی که میرفتم، دعا میکردم. هر نذرونیازی که بگین انجام میدادم، و منتظر یک معجزه از طرف خدا بودم.
تا اینکه خدای مهربونم برام گل کاشت. خانواده همسرم که به شدت با آی وی اف مخالف بودن، یک زوج نابارور از یک کشور دیگه مهمون شون میشن تا بیان به شهر ما که قطب درمان ناباروری هست برای آی وی اف....
میان و اونا در تمام لحظات کنار مهموناشون هستن و در جریان کارهای درمان شون، تا اینکه خواست خدا نتیجه میگیرن و خانم باردار میشه و نظر اونا کاملا عوض میشه و میان به شوهرم میگن باید برین برای آی وی اف و همه مخارجش هم به عهده ما، به خانمت بگو قبول میکنه😂 من که از خوشحالی تو دلم میخندیدم ولی در ظاهر براشون ناز میکردم.😁
با حمایت خانواده همسرم، ۶ سال بعد از ازدواج دوباره رفتیم برای کاشت البته هیچکس از بار اول خبر نداشت و خدا رو شکر این بار موفقیت آمیز بود و دختر نازم خرداد ۹۷ بدنیا اومد و شد تمام زندگی من و همسرم....
تو دوران بارداری نسبتا سخت مادرم مثل پروانه دورم میچرخید و کارهامو میکرد تا عمر دارم دست بوسشم و البته خانواده همسرم که برامون کم نذاشتن.
پا قدم دخترم زندگی ماهم خیلی خوب شده بود، وضعیت مالی مون بهتر شده بود، خونه خوب اجاره کرده بودیم و ماشین هم خریدیم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۵۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ناباروری
#رویای_مادری
#آی_وی_اف
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
سالها میگذشت، دخترم بزرگ میشد و من نگران که چطور میتونم اونو تنها و بدون خواهروبرادر بذارم.
ذخیره تخمدانم کم شده بود و باید یه کاری میکردم، سه سالگی دخترم دوباره رفتم برای کاشت و متأسفانه نتیجه نگرفتم.
دیگه از آمپولهای آی وی اف میترسیدم و سه سال برای بارداری طبیعی تلاش کردم با طب سنتی و تغذیه اسپرم شوهرم بهتر شده بود ولی باز طبیعی باردار نمیشدم.
باخودم کلنجار میرفتم، دخترم خیلی بچه دوست داره و همش میگه مامان من چرا داداشی و آجی ندارم؟ کی برای من میاری؟ مامان همکلاسی هام خواهروبرادر دارن من چرا ندارم؟
این حرفا دلمو آتیش میزد ولی نمیتونستم با خودم کناربیام و دوبار برم برای کاشت، همش دعا میکردم خدایا اگه صلاح تو هست که ما فقط از این طریق بچه دار بشیم، خودت دوباره به من جرئت بده.
همسرم هم همه چیزو گذاشته بود به عهده من و میگفت هرچی تو بگی اگه میخوای میریم، نمیخوای هم نمیریم.
اول محرم پارسال که پیامها رو تو کانال میدیدم که چطور از روزه اول محرم حاجت گرفتن به همسرم گفتم بیا ما هم روزه بگیرم. ایام فاطمیه هم خیلی به حضرت زهرا توسل میکردم و ازشون میخواستم بحق فرزندان عزیزشون دخترم تنها نمونه😭
تا اینکه تصمیمم رو گرفتم، با خدای خودم عهد کردم که خدایا این آخرین باره که میرم برای کاشت، اگه صلاحته که بهمون عطا کن. اگرم نه که هرچی خودت بخوای قطعا تو از من نسبت به دخترم مهربون تری...
اولای اسفند رفتم مرکز ناباروری و برای بارچهارم وارد پروسه آی وی اف شدم، با توکل و این که خودمو سپرده بودم دست خدا و دلم آروم بودذکه من دارم وظیفه خودمو انجام میدم و بعدها اگه خدایی نکرده دخترم یه روز ازم بپرسه که چرا تنهام همه چی رو براش تعریف میکنم و بهش میگم من خیلی تلاش کردم.
خداروشکر نتیجه گرفتم و الان که دارم تجربمو براتون مینویسم ۱۰ هفته باردارم.
چندتا نکته هم بگم. اگه قرار شد برین سراغ آی وی اف، تا میتونین در موردش یاد بگیرین و هم پای دکترها باشین، داروها رو بشناسین و بدونین هر کدوم قراره چکار کنه، من یسری اطلاعاتی به دکتر میگفتم که تعجب میکرد و میگفت اینا رو از کجا میدونی؟ منظورم اینکه مخصوصا خانم چشم و گوش بسته نباشه و اینکه با برنامه قبلی وارد این کار بشین.
قبلش هم آقا و هم خانم خودشون رو تقویت کنن از همه نظر، از نظر تغذیه و اصلاح سبک کنین، ورزش رو فراموش نکنین، مخصوصا تأکید میکنم استرس و از خودتون دور کنین، تا اسپرم و تخمک باکیفیتی داشته باشین و به طبع جنینای خوبی خواهید داشت. جنینهای خوب هم انتقال مثبت و حتی حاملگی قوی تر و راحت تر و بدون لکه بینی و استرس خواهند داشت.
خانم هم خیلی مواظب رحم خودش باشه اونو گرم نگه دارن، قبل انتقال با روغن سیاهدانه و روغنهای گرم، شکم خودش روغن مالی کن، تا میتونه وزنش رو کم کنه که خیلی تأثیر داره، ورزش و تحرک خیلی برای هورمونهای زنانه خوبه و اونا رو متعادل میکنه.
خلاصه اینکه با برنامه قبلی و آمادگی کامل وارد این پروسه بشین که انشالله حتما نتیجه میگیرین.
خیلی با خودم کلنجار میرفتم برای نوشتن تجربم ولی گفتم حتی اگربه درد یک نفر هم بخوره، شاید ذخیره آخرتم باشه. از همه عزیزان میخوام که برام دعا کنن که بارداریم به سلامت بگذره و میخوام به همه اون کسایی که مشکل نازایی دارن بهشون بگم که تاجایی که میتونین و طاقت دارین تلاش کنین تا دلتون آروم باشه و بعدها پشیمون نشین که چرا کاری نکردم یا بیشتر تلاش نکردم و از دعا کردن و خواستن ازاهل بیت هم هیچ وقت خسته نشین که حتما جواب میگیرین
به امید ظهور آقا امام زمان و اینکه فرزندان ما از سربازان آقا باشن و انشالله فرزندان صالحی باشن و ذخیره آخرتمون...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ فرصت استجابت دعا...
جریان بدین شرح است که حضرت زکریا علیهالسلام از خداوند درخواست کرد تا نامهای مبارک پنج تن آل عبا علیهمالسلام را به او تعلیم دهد که جبرئیل برای تعلیم این اسماء بر او نازل شد.
هر وقت حضرت زکریا علیهالسلام نامهای مبارک محمد، علی، زهراء و حسن علیهمالسلام را میبرد، غم و اندوه وی بر طرف میشد، اما هرگاه نام مبارک حسین علیهالسلام را میبرد، گریه راه گلوی او را میگرفت و نفس وی به شماره میافتاد تا اینکه روزی حضرت زکریا علیهالسلام گفت: خدایا! برای چیست که هر وقت من نام آن چهار نفر را میبرم غم و اندوه من برطرف میشود اما وقتی نام حسین علیهالسلام را میبرم چشمانم اشکبار و نفسم به شماره میافتد.
خداوند داستان شهادت امام حسین علیه السلام را برای زکریا علیهالسلام شرح داد. پس از این ماجرا بود که حضرت زکریا علیهالسلام به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، «فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ زَکَرِیَّا لَمْ یُفَارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَنَعَ فِیهَا النَّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَیْهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ النَّحِیب»، هنگامی که حضرت زکریا (علیهالسلام) این جریان را شنید، مدت سه روز از مسجد خویش خارج نشد و در آن مدت اجازه ورود به احدی نداد، آنگاه مشغول گریه و زاری شد.
📚کمال الدین و تمام النعمة، ج۲
خدا بدین وسیله او را با جریان امام حسین علیه السلام آشنا کرد، جریانی که خدا آن را اراده کرده بود. در چنین فضایی بود که حضرت زکریا (علیهالسلام) از خدا چنین درخواست کرد: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی وَلَداً تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی عَلَى الْکِبَرِ وَ اجْعَلْهُ وَارِثاً وَصِیّاً وَ اجْعَلْ مَحَلَّهُ مِنِّی مَحَلَّ الْحُسَیْنِ فَإِذَا رَزَقْتَنِیهِ فَافْتِنِّی بِحُبِّهِ ثُمَّ فَجِّعْنِی بِهِ کَمَا تُفَجِّعُ مُحَمَّداً حَبِیبَکَ بِوَلَدِه»، خدایا! پسری به من روزی کن که در این زمان پیری چشم من به وی روشن شود، موقعی که این پسر را به من عطا کردی مرا شیفتۀ محبت وی کن، سپس مرا دچار مصیبت او کن همچنان که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حبیب خود را دچار مصیبت فرزند خواهی کرد.
آشنایی او با این جریان، حزن او برای امام حسین (علیهالسلام) و در نتیجه عزلت نشینی او موجب شد تا از رحمت الهی بهرهمند شود، خدا در پی درخواست او فرزندی را به او عطا کرد و او را «یحیی» نام نهاد.
👈 بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: "روز اول محرم، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد." بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.»
📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱
#روزه_اول_محرم
#رویای_مادری
#فرزندآوری
«دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۹۷
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#قسمت_اول
من متولد ۷۳ هستم و همسرم متولد ۷۰،
بهمن ماه سال ۹۶ ازدواج کردیم و یه شهر دیگه دور از خانواده ام زندگی میکنم ولی خداروشکر با خانواده همسرم توی یه شهر زندگی میکنیم.
ما از همون ابتدا بچه میخواستیم ولی هر ماه با آزمایش منفی رو به رو میشدم و منی که از خانوادم دور بودم به شدت افسرده بودم و ناراحت، هرروز و هر شب کار من گریه بود ولی چون روحیه شادی داشتم کسی متوجه افسردگی من نمیشد یعنی من دوس نداشتم انرژی منفی به کسی بدم.
خلاصه روزها و سالها گذشت و من همچنان در انتظار بچه بودم و نگران بودم که نکنه هیچوقت مادر نشم. نکنه تنها بمونم و از یه طرفی هم دلم برای همسرم میسوخت اما همیشه به من امیدواری میدادند و من تا عمر دارم مدیون همسرم هستم.
از یه جایی به بعد دیگه برام مهم نبود که منفی میشد و هر روزی که با خواهرم تلفنی صحبت میکردم میگفتم من دلم روشنه من حتما باردار میشم اونم میگفت دلت خوشه😅 (یه خواهر بزرگتر دارم ۱۷ ساله بچه ندارن) و امیدشون یه جورایی به من بود.
گذشت و سال ۱۴۰۰ ماه محرم بود تو مراسم مادر شوهرم اینا روز هفتم من سر دیگ هم زدن از حضرت ابوالفضل خواستم باردار بشم.
اربعین گذشت و من کمر درد خیلی شدیدی داشتم، فرداش بی بی چک زدم و دیدم خیلی زود پررنگ شد. دوبار سه بار چهار بار پنج بی بی چک زدم و من باردار بودم.😭 آزمایش دادم با بتای ۸۹۰ مثبت بود. رفتم نشون دکتر دادم گفت بارداری گفتم ولی خونریزی دارم گفت ازمایشتو تکرار کن. تکرار کردم شد ۶۰۰ دوباره گفت تکرار کن بتام رسید به ۲۰۰و خرده ای گفت یه بار دیگه تکرار کن و من برای بار چهارم ازمایشمو تکرار کردم بتا شد ۹۰...
دکتر گفت متاسفانه کاری ازم برنمیاد و داری سقط میکنی. من اون لحظه با چشمای پر از اشک میخندیدم نمیدونستم باید چیکار کنم. خوشحال باشم یا ناراحت ولی دکتر فکر میکرد چون سقط شده میخندم. گفت خوشحالی که سقط شده گفتم نه خوشحالم که منم میتونم باردار بشم.
خلاصه یک سال گذشت و من همچنان دست به دعا و درمان کردن بودم. به شوهرم گفتم ما که یزد رفتیم نتیجه نگرفتیم ولی حالا میخوام برم تهران برای مداوا ولی چون هزینه اش بالا بود
گفتن سه ماهی صبر کنم. منم گفتم خوب تو این سه ماه که من دارو مصرف نمیکنم حداقل زیر نظر یکی از این پزشکا باشم تا سه ماه که خواستم برم تهران تخمدانم تنبل تر از اینی که هست نشن و زودتر نتیجه بگیرم.
با جاریم مشورت کردم و منو معرفی کردن پیش یه دکتر، یادمه نزدیک ایام فاطمیه بود تقریبا یک ماه مونده بود به ایام فاطمیه و من برای نماز صبح بیدار شده بودم و یهویی همراه با نماز خوندن اشک میرختم برای حضرت زهرا دلم شکسته بود برای اولین بار از حضرت زهرا خواستم برام دعا کنن گفتم برام مادری کن دستتو بکش رو سرم نذار دیگه انتظار بکشم. نذار حسرت به دل بمونم و از ته دلم گریه میکردم یه جور عجیبی دلم برای حضرت زهرا شکسته بود. جالب اینجاست همیشه سر نماز از خدا میخواستم که دهه اول محرم من ۹ ماهم باشه، حالا هر وقتی بده
خونه برادر شوهرم مراسم داشتن برای حضرت زهرا، مادر شوهرم داشتن دارچین میریختن و اون لحظه چنان هوس کردم بخورم بهشون گفتن و مقداری برام ریختن یه قلوپ خوردم. گفتم فعلا منتظر عادت ماهیانه ام هستم مادر شوهرمم که بیشتر از من منتظر بارداریم بود گفت مگه چقد مونده گفتم یک هفته و دیگه خودشون اجازه ندادن دارچینو بخورم😅
بعد از ۳ روز مراسمی که گذشت حالا ۴ روز دیگه مونده بود ببینم تهش چی میشه...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۹۷
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
خیلی آروم بودم نسبت به بقیه ماهایی که پشت سرگذاشتم و روز شیشم رسید صبح برای نماز بیدار شدم و چشمم به بی بی چک افتاد. بی بی چک زدم و در کمال ناباوری دیدم سریع پررنگ شد. دوباره یکی دیگه امتحان کردم بازم پررنگ شد و خوشحال ترین بودم و حالا دیگه پر از اظطراب و گریه همه چی قاطی شده بود و دیگه خوابم نبرد زنگ زدم به جاریم و بازم احوالمو بهش گفتم چون خونه شون پیش آزمایشگاه بود ازم خواستن خیلی زود آزمایش بدم.
منم یک ساعت بعد رفتم آزمایش و جوابش ۴ عصر میومد و قرار بود جاریم آزمایشو بگیره و ساعتی که نمیگذشت. هر لحظه اش برام ساعتها طول میکشید.
بالاخره ساعت ۴ شد و جاریم زنگ زد و گفت بارداری آزمایشات مثبت شد😭😍 وای چه لحظه شیرینی بود قربون حضرت زهرا بشم که دعام کردن و این خبر پیچید و همه خوشحال بودیم و خداروشکر بالاخره بعد از ۵ سال من باردار شدم
من تو این سالها برای دختر و پسرم اسم انتخاب کرده بودم. گفتم اگر دختر شد می ذاریم نازنین زهرا، اگر پسر شد میذاریم امیرحسین
همیشه هم میگفتم خدایا هر چی تو بدی قشنگه، وقتی نزدیک تعیین جنسیت شدم رو به آسمون دعا کردم. گفتم خدایا من عاشق دخترم و عاشق اسم امیرحسین
دیگه هر چی خودت برام بخوای سالم و صالح باشه.
وقت سونوگرافی رسید و دکتر گفتن بچه تون پسره، اولش هنگ بودم چون تو تصورات خودم دنیای دخترونه ای رو تصور میکردم ولی خداروشکر کردم و برای سلامتیش دعا میکردم.
خداروشکر با همه شیرینی و سختی هایی که گذشت ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ پسرمو یه تیکه از قلبمو جگرگوشه امو در آغوش کشیدم😭😍🌺
الان پسرم ۱۱ ماهشه و پیشم داره بازی میکنه، خدا بهم یه پسر خوشکل و سالم داد. خدایا بینهایت شکر، بابت نعمتی که بهم دادی عین چیزی که میخواستم شد.
من موقع زایمان دست خدا رو روی شونه هام دیدم همه چی برام مثل معجزه رویایی بود.
آرزومه خدا بهم ۴ تا بچه بده دوتا پسر و دوتا دختر 🤲 امیر حسینم یه امیر عباس داشته باشه و اگر دختر دار بشم نازنین زهرا بذارم و یه خواهر همراهش به اسم زینب❤
من دوست داشتم تا دوسالگی امیرحسینم دوباره باردار بشم ولی افتادگی رحم و مثانه پیدا کردم و گفتن باید عمل بشم. نمیدونم دوباره میتونم مامان بشم یا نه😞
برام دعا کنید نفری یک صلوات بفرستید بلکه سلامتیمو بدست بیارم و بتونم بازم داستان بارداری دومم رو بنویسم.
امیدوارم هر کی منتظره خدا دامنشو سبز کنه🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
یاحق✋🌺
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۳۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#مشیت_الهی
#سقط_مکرر
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من یه مامان دهه هشتادی هستم متولد اردیبهشت ۸۲😊ته تغاری خونه 🏠 دوتا خواهر دارم و یه دونه داداش
۱۷سالگی که درگیر کلاسای کنکور و درس بودم 👩🎓 تا اینکه یکی از فامیل های دور مامانم اومدن خواستگاری نمیدونم چی شد که جواب مثبت دادم 🤭 با اولین جلسه که باهم صحبت کردیم مهرش به دلم نشست ❤️ بیشتر با خدا بودنش جذبم کرد.
مادر عزیزم با ازدواج دختر توی سن کم مخالف بود اما انقدر خانواده همسرم رو دوست داشت که هیچ مخالفتی نکرد. خبر ازدواجم توی فامیل پیچید. اون موقع ها اوج کرونا بود 😷😔 توی خونه مامانم یه سفره عقد ساده انداختیم، خانواده درجه یک رو دعوت کردیم و بدون هیچ تشریفاتی عقد کردیم 👰♀
هفته بعد از عقدمون ماه محرم بود قرار بود بعد ماه صفر عروسی بگیرم و بریم سرزندگیمون، مامان مهربونم مشغول خرید جهاز بود بهترین روزای عمر یه دختر وقتی که توی تدارکات عروسیش، کرونا اوج گرفت همه جا تعطیل شد.
یک ماه و نیم بود که از زمان عقدم می گذشت که مامانم کرونا گرفت 🥲
ایشون ۲۰ سال بود که درگیر اسم و آلرژی بودن نظر دکترشون این بود به خاطر بیماری زمینه ای که داشتن بستری بشن روز به روز حالش بد تر میشد، روزای اول که توی بخش بود خودم همراهش بودم یه روز که رفتم بیمارستان دیدم مادرم روی تختش نیست سوال کردم گفتن بردنش توی ای سیو😔قلبم از سینم داشت کنده می شد.
دیگه توی ای سیو کسی رو راه نمی دادن
دیگه کاری از دستمون برنمیآمد به جز دعا،
هرچی از سختی و تلخی اون روز ها بگم کم گفتم. من بیشتر از همه امیدوار بودم هی میگفتم به مو میرسه پاره نمیشه به خواهرام میگفتم گریه نکنید.
یه روز با همسرم بیرون بودیم، دیدم تلفنش زنگ خورد. قطع کرد گفت بریم خونه گفتم من هنوز بیرون کار دارم، گفتش نه باید بریم. دلشوره افتاد به دلم، اومدم خونه به خواهرام گفتم یه چیزی شده اینا به ما نمیگن هرچی زنگ می زدیم جواب درست حسابی نمی دادن.
دیدم داییم و بابام اومدن با یه خبر بد🖤
صبح برا مادرم غذا درست کردیم دادیم بابام ببره بیمارستان که توی راه بهشون خبر میدن مامانم تموم کرده. امیدم ناامید شد.
توی هر کوچه خیابونی بوی مرگ میومد، پارچه های سیاه حجله های سر کوچه ها پیک کرونا بود. چند روز قبل از تولدش به خاک سپردیمش🖤
وقتی یه دختر مادرش رو از دست میده بی پناه ترین میشه، سه ماه بعد از فوت مادرم خاله هام بقیه ی خردید جهاز رو انجام دادن، خونه چیده شد. منم لباس عروس پوشیدم رفتم آتلیه وتمام. کاری که خیلی از عروس های اون موقع انجام دادن🤍
۶ماه بعد تصمیم به بچه دار شدن گرفتم
بعداز سه ماه رفتم دکتر که علت باردار نشدن رو بپرسم که به اولین سونو متوجه شدم ۶هفته ۴روز باردارم شب اومدم خونه همسرم رو سوپرایز کردم چقدر خوشحال شدیم.
خوشحالیمون فقط ده روز طول کشید، وقتی دوباره رفتم سونو متوجه شدم جنین ایست قلبی کرده، با گریه اومدم خونه همسرم سرکار بود وقتی اومد روم نمی شد از اتاق بیام بیرون و خبر بد رو بهش بگم.
بعد از یه سق..ط طبیعی سخت، آخر به خاطر باقی مانده کو...رتاژ شدم.
همه ی دکترا نظرشون این بود اولین س..قط طبیعی و نیاز به بررسی نداره. توی یکی از این سونو ها متوجه شدم تنبلی تخ..مدان دارم این بار ناامیدتر اقدام به بارداری کردم هرماه که باردار نمی شدم دلم مرگ میخواست.
تا اینکه دوباره باردار شدم فردای روزی که جواب آزمایش بارداری رو گرفتم متوجه شدم داره سق..ط میشه💔 بله من برای بار دوم بچم س...قط شد.
حس شرمندگی شدید داشتم دیگه نمی تونستم توی چشمای همسرم و خانوادش نگاه کنم ماجرای تنبلی تخمدان رو به کسی نگفته بودیم، همه فکر میکردن خودمون بچه نمیخوایم.
کم کم زمزمه ها شروع شد کنایه ها شروع شد بعد از هر مهمونی و مجالس روضه سوال های کی بچه دار میشی؟ دکتر رفتی؟؟؟
خانما خواهش می کنم اگر کسی باردار نمیشه آنقدر ازش سوال نکنید کی بچه میاره باور کنید با حرفاتون قلب اون آدم رو میشکنید💔
با همسرم می رفتیم تا شهر دکتر، آزمایشهای مختلف، چند تا دکتر عوض کردیم دارو میخوردیم، اما کسی خبر نداشت.
شرایط روحی من عجیب غریب خراب بود
یه روز همسرم گفت دیگه جلوی من گریه نکن خسته شدم از اون روز به بعد هروقت همسرم نبود، گریه می کردم. یه دفتر داشتم کلی برای بچمون نامه نوشتم.
در ادامه ی دکتر رفتن هام با یه خانوم دکتر خوب آشنا شدم ایشون گفتن هرماه بعد از یک روز عقب افتادن دوره ماهانه باید بری آزمایش بارداری بدی و اگر مثبت بود باید همون شب آمپول انوکسا(رقیق کننده خون)بزنی و آسپرین بخوری چون مشکل غلظت خون داری. خون داخل جفت ل..خته میشه و جنین از بین میره و یه سری داروهای ایمنی هم نوشتن.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075