🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت101
💫کنار تو بودن زیباست💫
وارد مغازهی شدم فتحی با دیدنم جلو اومد.
_به سلام خانم مجد. پارسال دوست امسال آشنا!
فتحی از اون مردهاست که همیشه باید باهاش جدی حرف زد.خیلی زود صمیمی میشه
_سلام. ببخشید دیروز یکم اوضاعم خوب نبود لباس ها رو دادم همسایهم بیاره
متاسف گفت
_بله. خانم عباسی گفتن که پسرخالهتون داد و بیداد راه انداخته. قضیهچی بوده؟
چشم هام از سوال بیجای فتحی و فضولی زری خانم گرد شد و کمی اخم کردم
_سر و صدا تو خونهی همه هست. خانم فتحی نیستن؟
متوجه شد که از سوالش ناراحت شدم
_ببخشید از حرفم ناراحت شدید.
اهمیتی به جمله ی آخرش ندادم
_بهم گفته بود کار جدید داره برام
با اومدن همسرش خودش رو کنار کشید
_سلام عزال جون.
_سلام. اومدم اون لباسی که گفته بودید رو ببرم.
کمی مِنومِن کرد.
_اون رو فعلا نمیخوام. بیا این بالاتنه رو ببر
لباسی رو روی میز گذاشت
_چرا اون لباس رو دیگه نمیخواید؟
_قیمتش یکم بالا در میاد. گفتیم حالا بزاریم برای بعد.
به لباس روی میز اشاره کرد
_اینو میتونی دو روزه بیاری؟
نفس سنگینی کشیدم.چقدر خوب میشد اگر لباس رو الان میداد. دو روزه تمومش میکردم و دو میلیون دستم رو میگرفت
_باشه میبرم.
پاکتی رو روی میز گذاشت
_ اینم دستمزد اون کارهایی که دیروز داده بودی خانم عباسی آورده بود.
_مزد کار خودش رو دادید؟
سرش رو بالا داد
_نه.گفتم با خودت حساب کنه.
پاکت رو برداشتم.
_غزال جان هشت تا بالا تنه بود دونهای صد قرارمون بود دو تا آستین جفتی صد. پول رو بشمر که کمو زیاد نباشه
باز خدا رو شکر هفتصد برام میمونه. با پولی که دادم به مرتضی خیلی دستم خالی شد. پول رو شمردم و توی کیفم گذاشتم
_دستتون درد نکنه. بازم کار داشتید صدام کنید.
_یه خورده حجم کارمون کمه ولی باشه چشم.
لباس رو توی کاور گذاشتم خداحافظی کردم و بیرون رفتم.
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۳۶۷هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂