🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت103
💫کنار تو بودن زیباست💫
کفشم رو دراوردم. اول میرم بالا لباس فتحی رو میزارم بعد میام به خاله سر میزنم
همزمان که پام رو توی راهرو گذاشتم در خونه خاله باز شد و مرتضی بیرون اومد.از دیدنم تعجب کرد. به خاطر لباس فتحی که توی کاور بود حسابی هول کردم.
_پس چرا نرفتی!
خودم رو جمع و جور کردم و سمت پله قدمی برداشتم
_یهو باد گرفت. هوا هم سرد شد
_اون چیه دستت!
تمام دلم یکجا پایین ریخت. اگر بفهمه بیچارهم میکنه. بی اراده سمتش چرخیدم و لبخند زدم
_برای نسیمِ. میاد دنبالش. میرمبالا لباس عوض کنم برمیگردم پیش خاله
پا کح کردم و پلهی دیگهای بالا رفتم.
_صبر کن پنجشنبه خودم میبرمت
کلافه چشم هام رو بستم و یاد حرف مهدیه افتادم.یکمسیاست کن حالا که شرایطتت اینطوری شده
دوباره لبخند زورکی رو لب هام نشوندم
_دستت درد نکنه. حالا تا پنجشنبه ببینیم چی میشه
_برو لباست رو عوض کن بیا ناهار
با سر تایید کردم و پله ها رو بالا رفتم.
چادرم رو باید بشورم. از پایین که بیام اول چادرم رو میشورم بعد میشینم سر کار فتحی. آخر شب هم درس میخونم.
لباس فتحی رو گوشهای گذاشتم. مانتوم و مقنعهم رو درآوردم و تونیک بلندی پوشیدم. گوشیم رو توی جیب تونیک انداختم. روسری رو روی سرم انداختم و بیرون رفتم
بوی غذا که نمیاد! پس چرا مرتضی گفت بیا ناهار
پشت در ایستادم چند ضربه زدم و وارد شدم.
با دیدن خاله که داشت ساندویچ میخورد فهمیدم چرا بوی غذا نمیاد.
_سلام
خاله کمی دوغ خورد و گفت
_سلام عزیزم. بیا مرتضی برامون ساندویچ آورده
مرتضی گفت
_برای همه سوسیس آوردم . حواسم بود تو فقط ساندویچ مرغ میخوری. برای تو مرغ آوردم
کنار خاله نشستم و تنها ساندویچی که توی مشما مونده بود رو برداشتم.
_دستت درد نکنه
_مریم پاشو دوغ غزال رو هم بیار
مریم به حرف برادرش، ساندویچش رو روی زمین گذاشت. ایستاد و سمت آشپزخونه رفت
_بخور ببین مزهش چه جوریه
انگار از وقتی کارش درست شده اخلاقش هم درست شده. نگاهی به خاله که با اشتها به ساندویچش گاز میزد انداختم
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۳۷۷هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂