eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.5هزار دنبال‌کننده
189 عکس
65 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌112 💫کنار تو بودن زیباست💫 سوار ماشین شدیم. _مرتضی تو بر
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 صدای گوشی همراهم بلند شد.‌نفس سنگینی از حرف های مرتضی کشیدم و گوشی رو از کیفم بیرون آوردم و با دیدن اسم نسیم دو دست هام شروع به لرزیدن کرد. زیر چشمی نگاهی به مرتضی انداختم و رد تماس رو زدم. فوری براش تایپ کردم "کنار پسرخاله‌م هستم" پیام رو ارسال کردم _کی بود؟ چرا رد زدی! توی سرم احساس سبکی کردم. باید به خودم مسلط باشم. _نسیم بود رد نزدم قطع کرد. توی لیست شماره‌ی نسیم رو پیدا کردم و شماره‌ی رو گرفتم _الان زنگ میزنم ببینم چیکار داره جوری قلبم تند میزنه که روی نفس کشیدنم تاثیر گذاشته و ریتمش رو تند کرده و خیلی سخته آروم نفس بکشم. صدای گرفته‌ی نسیم تو گوشی پیچید. _بله _سلام کار داشتی زنگ زدی؟ آهسته خندیدد _چیه پیش پسرخاله‌ی بزرگوار بودی نسیم دو زنگ زده میخوای بندازی گردن من؟ به اجبار لبخند زدم و زیر چشمی نگاهی به مرتضی انداختم _دستت درد نکنه من خودم جزوه دارم. شما چیکار کردید؟ آهی کشید و مضطرب گفت _مجبور شدم چک بکشم. غزال بابام خبر نداره دسته چک گرفتم. بفهمه گرفتم و بی اجازه‌ش دادم دست مردم پوستم رو میکنه. _درست میشه. نگران نباش. _دارم از نگرانی میمیرم.‌ اگر پول نیاره عملا بدبخت میشم. _به خدا نمیدونم چی باید بگم. کاری از دست من برمیاد؟ دوباره آهی کشید _نه.‌ فقط شنبه‌ی هفته‌ی پیش اعلام کردن که این هفته هر دو کلاس تعطیله به جاش پنجشنبه کلاس داریم افتتاحیه رو انداختم شنبه. _یعنی پس فردا! آماده میشه؟ _آره.‌میتونی بیای کمک درمونده به رو به رو خیره شدم _شرمنده‌م نسیم جان _عیب نداره. فقط شنبه رو حتما بیای ها _اون رو میتونم. _میگم غزال اگر لازم بشه تو هم دسته چک بگیری میگیری؟ تا الان که هیچ کاری برای مزون نکردم. خجالت میکشم بگم نه. _آره عزیزم.‌ حالا همدیگرو که دیدیم صحبت میکنیم _باشه. فعلا خداحافظ جواب خداحافظیش رو دادم و تماس رو قطع کردم. مرتضی ماشین رو جلوی در پارک‌کرد. با دیدن پراید مهدیه جلوی در، هر دو لبخند زدیم و پیاده شدیم حضور مهدیه توی این خونه به همه آرامش میده. با وجود سه تا بچه و یه توراهی اصلا از رفت و آمد به خونه‌ی مادرش کم نکرده و هفته‌‌ای سه بار میاد اینجا. گاهی با خودم میگم شاید به خاطر همین توجه زیادش به خانواده‌ش، خدا به مالشون برکت داده. وگرنه شوهرش یه کارمند ساده‌ست و مثل بقیه‌ی کارمندها باید وسط های برج کم بیاره.‌ مرتضی در رو باز کرد و خواستم داخل برم که نگاهم به زری خانم افتاد. با عجله وسیله‌ای رو توی آژانس گذاشت و خودش و زینب نشستن و رفتن. _برو تو دیگه! با صدای مرتضی نگاه ازشون برداشتم و وارد خونه شدم _غزال نرو بالا. بیا کمک کن مامان رو حاضر کنیم ببرمش دکتر _باشه کفشم رو درآوردم و وارد راهرو شدم پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۴۰۴ هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂