🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت115
💫کنار تو بودن زیباست💫
مهدیه آهسته گفت
_مامان چرا به مرتضی گفتی بگه نه! مگه خونهی من جای بدیه؟
_نه. کی از تو بهتر.ولی نرگس تازه تکلیف شده زیاد حواسش به حجابش نیست. پیش خودم باشه یکم یادبگیره بعد بیاد.
_مامان نرگس جای بچهی ماعه!
خودت میگی جای بچهتون. بچهتون که نیست مادرجان. هر چیزی بایدجای خودش باشه.
_شما هر چی بگی من میگم چشم ولی طفلک گناه داره. داره گریه میکنه
_پس فردا خدا از من میخواد. میگه یادش ندادی. من این حجاب رو یاد همتون، شکر خدا دادم.فقط نرگس مونده
مهدیه لبخند زد
_باشه عزیز دلم.هر چی شما بگی. ولی به خودم میگفتی بهش بگم نه. مرتضی تند حرف زد گریهش گرفت
_از هیچ کس جز مرتضی حساب نمیبره. یه ذره گریه کنه که کور نمیشه.
خورش رو جلو داد
_ من که خم شم چادرم رو بنداز سرم
مهدیه نفس سنگینی کشید. چادر رو برداشت و ایستاد. روی سر مادرش انداخت و خاله چهار دست و پا بیرون رفت و مهدیه م بدنبالش
مریم با خنده گفت
_مرتضی گفت مامان داری منفجر میشی به زور جلوی خندهم رو گرفتم
خندیدم و لیوان آبی از روی اپن برداشتم
_این برای کیه؟
_بخور. برای هیچ کس نیست.
کمی از آب خوردم
_کاش خاله میتونست رژیم بگیره.
_عمرا بتونه
_من درس دارم مریم. میرم بالا اگر کارداشتی صدام کن
_باشه برو
چادر و کیفم رو برداشتم و بیرون رفتم. مهدیه در حیاط رو بست و با دیدنم قدمهاش رو تند کرد.
جلو اومد و خوشحال گفت
_خیلی کار خوبی کردی با مرتضی رفتی بهشت زهرا.
_نمیخواستم برم مجبور شدم
_برام تعریف کرد. آفرین. یکم به حرفش گوش کن بزار خونه آروم بگیره. میری بالا؟
_آره. درس دارم
پام رو روی اولین پله گذاشتم
_صبحی دایی اومداینجا!
سرچرخوندم و نگاهش کردم
_چیکار داشت؟
متاسف سرش رو تکون داد
_مریم خواب بود. منم تو اتاق دراز کشیده بودم فکر کردن خوابم. گفت میخواد زودتر مراسم عقد تو امیرعلی روبگیره.
درمونده روی پله نشستم
_من چیکار کنم مهدیه؟
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۴۰۹ هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂