🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت129
💫کنار تو بودن زیباست💫
نگاه حرصیم رو از در حیاط برداشتم و سمت خونه برگشتم. هنوز تو حیاط بودم و به راهرو نرسیده بودم که مهدیه با ذوق جلو اومد
_گفتی؟ چی گفت؟
نگاه دلخورم رو بین چشمهاش جابجا کردم
_مهدیه به نظرت من تا کی میتونم در برابر این پرو بازی های مرتضی دهنم رو ببندم
کمی اخم کرد
_وا! غزال این چه حرفیه. مگه چی شد؟
دمپایی ها رو درآوردم و لیوان اب رو توی دستش گذاشتم
_هیچی. ولی دوست داشتم به روش خودم، الان بهش بگم به تو ربطی نداره که تو کار من دخالت میکنی
مریم که متوجه نشدم کی بیرون اومده گفت
_اونم یکی میخوابونه تو صورتت که...
با حرص حرفش رو قطع کردم
_من کتک خوردن رو به ذلت ترجیح میدم
نگاه از هر دوشون گرفتم و با غیض از پله ها بالا رفتم. صدای آهستهی مریم رو شنیدم
_مگه چی بهش گفته که میگه ذلت؟!
مهدیه پر غصه و ناامید گفت
_نمیدونم. بریمتو زنگ بزنم بهش بیینم چیگفت که دوباره خرابکاری کرد.
کیف و چادرم رو پایین جا گذاشتم و کلید ندارم برم بالا. الان برمپایین خاله میخواد غر بزنه حوصله ندارم
چند تا پله پایین رفتم تن صدام رو بالا بردم
_نرگس کیف و چادر من رو میاری؟
چند لحظه بعد مریم کیف و چادرم رو آورد بقیهی پله ها رو پایین رفتم و ازش گرفتم
_میای ناهار؟
_نه سیرم
خواستم سمت خونه برم که گفت
_مرتضی ناراحتت کرده با ما چرا قهر کردی!
سمتش سر چرخوندم
_قهر نیستم.الانخاله میخواد غر بزنه به خدا حوصله ندارم
_مهدیه زنگ زد به مرتضی دعواش کرد
اخمهام توی هم رفت
_اصلا برای من مهم نیست.ببخش خستهم باید برمبالا
پله ها رو بالا رفتم. کلید رو از کیفمبیرون اوردم در رو باز کردم و داخل رفتم
به محض ورودم گوشیم شروع به لرزیدن کرد. از کیفم بیرون آوردمش و با دیدن اسم نسیم دو کمی عصبی شدم.
خوبه بهش گفتم زنگ نزن! تماس رو وصل کردم آروم اما شاکی گفتم
_آقای موسوی! خوبه گفتم زنگ نزنید
با احتیاط گفت
_سلام. خوبی؟
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂