بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت130 💫کنار تو بودن زیباست💫 نفس سنگینی کشیدم _بله _نمیدو
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت131
💫کنار تو بودن زیباست💫
انگار موسوی از طرف خدا مامور شده که هر وقت من از دست خانوادهام ناراحت میشم بت حرف های قشنگش از دلم در بیاره.
هنوز تو خوشی حرفهای موسوی بودم که صدای در خونهم بلند شد و بلافاصله مهدیه گفت
_ غزال بیام تو
لبخندی که از حرف های موسوی رو لبهام ظاهر شده بود رو پاک کردم و گفتم
_بیا تو
در رو باز کرد و با کاسهای که ازش بخار بلند میشد داخل اومد.
_ناهار کوفته داریم. خیلی خوشمزهست حیفه نخوری.
کاسه رو روی اپن گذاشت و مهربون نگاهم کرد
_شکر خدا مرتضی دیگه میتونه برای خونه خرید کنه
_دستت درد نکنه ولی من خودم تو یخچال یه چیزی دارم بخورم
کنارم نشست
_یه جوری میگی انگار ما غریبهایم.
نفس سنگینی کشیدم
_من نگفتم غریبهاید ولی خودت میبینی مرتضی چهجوری رفتار میکنه.
_مرتضی بلد نیست وگرنه خیلی مهربونه.من الان زنگ زدم بهش گفتم حق نداشته اونجوری حرف بزنه. مطمعن باش ازت عذرخواهی میکنه.
اگر باردار نبود خیلی تند باهاش حرف میزدم ولی دوست ندارم توی حال برنجونمش. دستش رو گرفتم
_من معذرت خواهی نمیخوام. فقط بهش بگو کاری به کار من نداشته باشه.
درمونده گفت
_نمیتونه.
حرصی نگاهم رو ازش گرفتم
_چون فضوله؟
_فضول نیست فقط یه حس...
آهی کشید و حرفش رو نصفه رها کرد.
_اومدنم بی فایده بود.
ایستاد و دلخور نگاهم کرد
_بهت حق میدم ولی یکم بیشتر حواست به دور اطرافت باشه بد نیست.
سمت در رفت بازش کرد
_راستی دیشب امیرحسین زنگزد گفت زن دایی به دایی گفته که زودتر تکلیف امیرعلی رو مشخص کنه. امیرعلی هم گفته تو رو نمیخواد. تو خونشون کلی جنگ و دعوا شده. احتمال داره به اینجا هم کشیده بشه گفتم که بدونی.
برعکس انتظار مهدیه لبخند رو لب هام نشست
_چه عجب امیرعلی یه خودی نشون داد!
_به جای خندیدن و خوشحال شدن به این فکر کن که احتمال داره دایی امروز و فردا بگه باید زودتر عقد کنید.
_من چیکار میتونم بکنم؟
در رو بست و تن صداش رو پایین آورد
_همهی ما میدونیم که چون تو به امیرعلی گفتی نه اون خودش رو کشیده کنار وگرنه بین تو و مریم هیچ فرقی براش نیست. اون دایی هم که من میشناسم دوتاییتون رو کَت بسته میشونه پای سفره عقد هر دو از ترس بله میگید. برای همین میگم یکم بیشتر حواست به اطرافت باشه. شاید راه نجاتت تو همین باشه
حرف های مهدیه نترسوندم. این تصوراتیه که من خودم هر روز در موردش فکر میکنم. بیرون رفت و در رو بست. ولی چه ربطی به رفت و آمد های من داره که میگه حواست باشه! دایی که اصلا خبر نداره امیرعلی هم مشکلی با کارکردن من نداره و به قول مهدیه بین من و مریمم فرقی براش نیست که تعصبی داشته باشه
من فکر میکردم مریم از علاقهش به امیرعلی چیزی به کسی نگفته! پس مهدیه میدونه.
در هر صورت باید منتظر گردو خاکِ طوفان خونهی، دایی اینجا باشم
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۴۳۴هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂