بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت132 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاهی به ساعت انداختم. فکر نک
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت133
💫کنار تو بودن زیباست💫
وارد حیاط دانشگاه شدم. هر بار دنبال نسیم میگشتم و اینبار چشمم دنبال موسوی بود.
_گشتم نبود، نگرد نیست
صدای پر از خندهی نسیم باعث شد تا سمتش برگردم. از اینکه فهمید دنبال موسوی بودم هم خجالت کشیدمهم خندهم گرفت.
_سلام. دنبال تو میگشتم
جلو اومد آروم توی کمرم زد و همقدم شدیم
_علیک سلام. آره جون عمهت. تو چرا پنج شنبه یهو غیبت زد؟ موسوی گفت کاری براشون پیش اومد.
نفس سنگینم رو بیرون دادم
_مرتضی محبتش گل کرده بود. دیده بود هوا سرده ماشین دوستش رو گرفته بود اومده بود دانشگاه دنبالم.
_اوه اوه! پس جنگ و دعوا داشتی؟!
سرم رو بالا دادم
_نه زنگ زدم مهدیه اومد آرومش کرد.
_باز خدا رو شکر دخترخالهت رو داری. غزال فکر کنم با این بهاره به مشکل بخوریم
_چون پول نیاورده!؟
_نه. دیشب بابام تو خونه شاکی بود که تو اصلا به چه حقی با این دوست شدی. صد بار به بهاره گفتم بابای من حساسِ درست لباس بپوش. خودش که لباسش بد بود دست اون دوستای بدتر از خودشم گرفت آورد تو مزون. بابام گفت بهش میگی اگر نمیتونی لباس درست بپوشی سهمت رو بهت میدیم برو
_اون که پول نداده!
_آره. ولی بابام که نمیدونه.دیروز که اوقات تلخی میکرد گفتم خوش به حال غزال. از این جهت راحته
نفسم رو با حسرت بیرون دادم
_اینجوری نگو. کاش بابای منم بود حتی اگر اخلاقش بدتر از مرتضی بود، ولی بود. بود و مثل بابای تو شایدم بدتر اوقات تلخی میکرد
آهی کشیدم
_ ولی بود
_خب حالا... من یه چی گفتم. وای این اومده!
رد نگاهش رو گرفتم و به بهاره رسیدم
نسیم اخمهاش رو توی هم کرد و نزدیکرفتیم. بهاره بدتر از نسیم با اخم نگاهمون میکرد. قبل از نسیم گفت
_شما خانوادگی کلا اخلاق گیر دادن دارید؟
_اون تیپی که تو زده بودی گیر دادن نداشت؟!
_خیلی کار بابات زشت بود که به بابام حرف زده بود
نسیم ابروهاش بالا رفت
_مگه من به تو نگفتم بابام حساسِ...
حرفش رو قطع کردم
_بچهها ول کنید! این حرف ها الان چه فایدهای داره!؟
رو به بهاره ادامه دادم
_محیط کار هم یه پوششی داره. از این به بعد رعایت کن
بهاره به حالت قهر مسیرش رو سمت کلاس کج کرد و رفت
_ای خدا یه پولی برسون من دیگه محتاج این نباشم
_مگه پول داده آخه!
_نه ولی میخواد چکپاس کنه. راستی هنوز سر حرفت هستی؟ با آشنامون هماهنگ کنم دسته چک بگیری؟
از اینکار خیلی میترسم ولی چون اصلا کمک نکردم روم نمیشه به نسیم نه بگم
_آره عزیزم.هماهنگ کن
وارد کلاس شدیم و با دیدن موسوی که ماسک روی صورتش بود ناخواسته لبخند رو لب هام نشست و با تکون دادن آروم سرم بهش سلام کرد.
به احترامم ایستاد ماسک رو پایین کشید و سلامی گفت.
خجالت از نگاه اطرافیا سربزیر با حفظ لبخند روی صندلی نشستم و همزمان صدای پیامک گوشیم بلند شد
نسیم آروم گفت
_ببین چی میگه؟
_ولش کن احتمالا مهدیهست
_مهدیه کیه! موسویِ داره بهت پیام میده
نگاهم سمت موسوی رفت
سرش تو گوشی بود و چیزی تایپ میکرد. فوری گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم و پیامش رو باز کردم
_سلام. خوبی؟
انقدر محبتش به دلم میشینه که پا روی خط قرمزهام بزارم بیاختیار براش تایپ کردم
_سلام ممنون. چرا ماسک زدید؟
ناخواسته نگاهم سمتش رفت. تمام حواسش به صفحهنمایش گوشیشِ. لبخند دلنشینی هم روی لبهاشِ.
گوشی توی دستم لرزید و نگاهم رو سمت آخرین پیامش رفت
_یکم سرماخوردم.
با ورود استاد به کلاس هممن هم موسوی گوشی رو کنار گذاشتیم. ای کاش زود تر دایی کوتاه بیاد و این قائله تموم بشه.
بعد کلاس باید زنگ بزنم به امیرعلی ببینم چی کار کرده
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۴۳۷هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂