🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت145
💫کنار تو بودن زیباست💫
نفس سنگینی کشیدم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
_سلام
_سلام بر بانوی فراموشکار
لحن و صدای موسوی مثل همیشه آرومم کرد ناخواسته لبخند زدم. موسوی نیست ولی من با این لحنش توی تنهایی خودمم خجالت میکشم. سربزیر و آهسته گفتم
_چی رو فراموش کردم؟
_کیفم رو تو مزون جا گذاشته بودم برگشتم که برش دارم دیدم هم گلی که افتتاحیه برات آورده بودم هم گل امروز رو جا گذاشتی!
کاش روم میشد بهش بگم حالا کی فراموشکاره. ولی هر چقدر همکه موسوی خودمونی صمیمی بشه من نباید اجازه بدم تا از این پیش تر بره.
_فراموش نکردم. از قصد نیاوردم
وا رفته گفت
_چرا؟!
نگاهی به در اتاق انداختم. بعید نیست مریم پنهانی به حرف هام گوش بده. از نبودش که مطمعن شدم گفتم
_گل ها رو بیارم خونه بگم به چه مناسبت، کی بهم هدیه داده!
نفس راحتی کشید و انقدر بلند بود که از پشت گوشی شنیدم
_آهان. یادم نبود. راستی دخترخالهت برعکس برادرش چقدر آروم و متینِ
_و یکم فضول
_چی!
_فضوله که بی اجازه گوشی من رو جواب میده
شروع به خندیدن کرد و همزمان صدای مریم بلند شد
_غزال... زری خانم دم در کارت داره!
_من باید برم. کاری ندارید؟
_چرا. میخواستم یه اجازه ازت بگیرم
با تعجب گفتم
_از من!
_آره. راستش برخوردت یه جوری هست که معذبممیکنه. میخواستم ازت اجازه بگیرم که اگر ناراحت نمیشی بهت پیامک بدم.
الان مثلا معذبه! لبم رو به دندون گرفتم تا خندهمنگیره. از خدا که پنهون نیست. من با هر پیام موسوی کلی انرژی میگیرم
_خواهش میکنم. ایراد نداره
خوشحال گفت
_خیلی ممنون. پس ساعت دهشب به بعد پیاممیدم که خونهی خودت باشی
چه حواسشم هست. میخواد جلوی مرتضی پیامنده که برامشر درست نشه
_باشه. ببخشید دمدر من رو کار دارن.
_برو به سلامت. فعلا خداحافظ
جواب خداحافظیش رو دادم و تماس رو قطع کرد. گوشی رو به قفسهی سینهم چسبودنم. چشمهام رو بستم و بی اینکه بتونم لبخندم رو کنترل کنم نفس راحتی کشیدم.
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂