eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
189 عکس
69 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 درخواستی که اکثرا دارن👇 خانم علی کرم من پارتهای فصل دوم رمان منتهای عشق رو خوندم. خیلی جذاب و گیراست کنجکاو شدم‌فصل اولش رو هم بخونم. میشه لینکش رو بفرستید؟ https://eitaa.com/joinchat/1698234430C97c25ab6e2 _غزال چرا نمیای؟ اخمی کردم تا مریم حساب کار دستش بیاد. آروم که خاله نشنوه گفتم _گناه کردم گوشی رو دادم زنگ بزنی! باید پشیمونم کنی؟! با چشم و ابرو به گوشه‌ی اتاق اشاره کرد. دلخور به جایی که اشاره کرد نگاه کردم و با دیدن نرگس انگار آب سرد روی سرم ریختن نرگس توی اتاق بوده و تمام حرف های من رو شنیده! لبخند خبیثی روی لبهاش بود. _دو تاییتون دوست پسر دارید؟ مریم با غیظ گفت _به توچه! نرگس که یه آتو بزرگ‌ دستش داشت خندید و گفت _تو که با امیرعلی دوستی فهمیدم. نگاهش رو به من داد _تو با کی دوستی که برات گل میخره دهنم خشکِ خشک‌شده و حتی یک‌کلمه هم نمیتونم حرف بزنم. اصلا یادم نیست چیا گفتم که بدونم چقدر خرابکاری کردم یا نه _نرگس دهنتو نبندی به مرتضی میگم مدیر مدرسه تون میخواست اخراجت کنه مهدیه اومد کلی باهاش حرف زد نذاشت نرگس ترسیده به خواهرش نگاه کرد و مریم با اخمی که برای ادامه‌ی ترسوندن خواهر کوچیکش بود رو به من گفت _زری خانم دم در کارت داره. مرتضی انقدر توی خونه از همه زهرِ چشم‌ گرفته که هر سه توی این مخمصه خشک شدیم. با قدم های سست سمت مریم رفتم و آهسته گفتم _حالا چه غلطی بکنیم؟ آهسته تر از خودم گفت _نترس. جرئت نمیکنه حرف بزنه. اگرم گفت بگو نسیم دوستم بود. منم یه خاکی به سرم میکنم. تو برو من این رو یکم بترسونم دهنشو ببندم _ زیاده روی نکنی لج کنه؟! _نه حواسم هست.‌برو ببین زری چی میگه‌ کلی گریه کرده بود. سر چرخوندم.‌نگاه پر از ترسی به نرگس انداختم لبختدی از سر اجبار بهش زدن و از اتاق بیرون رفتم. خاله به خاطر سندی که گفتم حسابی تو فکر بود و متوجهم نشد کیفم رو از کنارش برداشتم.‌چادرم رو دست گرفتم و بیرون رفتم.‌ زری خانم حتما میخواد دوباره بابت لباس تشکر کنه.‌ دلهره و اضطرابِ حرف های نرگس باعث شده تا حس و حال خوبم بعد از هدیه دادن لباس به زینب از دست بره. کیف و چادرم رو روی پله گذاشتم.‌کفشم رو پوشیدم.‌ انقدر که استرس دارم حتی سرمای هوا هم برام بی معنی شده و احساس گرما دارم. سمت در حیاط رفتم و بازش کردم پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۴۶۶هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂