eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
603 عکس
304 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 سمت در حیاط رفتم و بازش کردم‌ زری خانم با دیدنم لبخند زد _شرمنده توی این سرما کشوندمت پایین‌ ولی یه حرف مهم بود که باید بهت میزدم زبونم رو که حسابی خشک شده تکون دادم و با صدای گرفته‌ای که حاصل از ترسم هست گفتم _چی شده! با احتیاط نگاهی به اطراف انداخت.‌ _بین خودمون باشه.‌یه چیزی شده که اگر بابت لباس زینب مدیونت نبودم بهت نمی‌گفتم خودم الان کوه استرسم، زری خانم هم داره بعش اضافه میکنه _چی شده زری خانم بگید دیگه! _راستش دایی و زن‌داییت اومدن خونه‌ی شما.‌ منم به خاطر زینب تو کوچه بودم. یکم بعد یه آژانس اومد دم در هر دو اومدن بیرون‌ داییت با ماشین خودش رفت. زن داییت سوار آژانس شد. هر دو رفتن _خب اینا رو که میدونستم _بذار حرفم تموم شه.‌ رفتن ولی پنج دقیقه بعد زن داییت برگشت. توی ماشین آژانس بود بیرونم نمی اومد تا تو اومدی پیاده شد. ابروهام بالا رفت. زن دایی برای اینکه حرف های ناحقش رو بزنه این همه مدت توی ماشین نشسته تا من بیام! _گفتم بهت بگم. بابت لباسم دستت درد نکنه‌ زینب تنش کرده جلوی آینه وایستاده داره به خودش نگاه میکنه‌ زنگ زدم به دانیال گفتم‌چی شد، از ذوقش گریه کرد گفت الان برمیگردم خونه دعا کن غزال جون. گوسفند نذر کزدیم که حداقل بتونه چند کلمه حرف بزنه ترس از نرگس، بهت انتظار و پشتکار زندایی باعث شد تا نتونم درست جواب زری خانم رو بدم _باشه‌ ممنون که بهم گفتی‌ شنیدن صدای گاز موتوری که وارد کوچه شد باعث شد تا زری خانم نگاه ازم برداره گریه‌ش بیشتر شد _دانیال اومد من برم زری خانم از خوشحالی خداحافظی نکرد و من از دردسری که توش افتادم. در رو بستم‌ و سمت خونه رفتم‌ مریم تو راهرو کنار پله ایستاده بود و هنوز اخم داشت و نثل من دست و پاش رو گم نکرده بود. _نگران نباش دهنش رو بستم. _مریم‌اگر بگه روزگار من و تو سیاه میشه! _نمیگه. مطمعن باش‌‌. تو مدرسه یه غلطی کرده که اگر مهدیه نمیرفت الان اخراج شده بود. نه مامان خبر داره نه مرتضی. برای اینکه نفهمن حرف نمیزنه _چیکار کرده مگه! دستش رو پشت کمرم گذاشت و سمت پله ها هدایتم کرد _حالا بعدا میگم. بزار برم کنارش تهدیدش کردم داره گریه میکنه _باشه کیف و چادرم رو برداشتم و از پله ها بالا رفتم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂