🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت149
💫کنار تو بودن زیباست💫
گوشیم رو روی اپن گذاشتم و سمت در رفتم. با اخلاقی که از دایی میشناسم لفت بدم بدتر میشه. با عجله پایین رفتم. پشت در نفسی تازه کردم و داخل رفتم
اخمهای دایی جوری توهم هست که از همین اول حساب کاردستم بیاد.
دوباره سلامی گفتم. نیم نگاهی بهم انداخت و جواب نداد. خاله گفت
_غزال جان برو کمک مریم یه چایی بیارید
از خدا خواسته سمت آشپرخونه رفتم. مریم در حال ریختن چایی بود. آهسته گفتم
_کی من از دست اینا راحت میشم. اول زنش الانم خودش
مریم کنایه وار گفت
_قبلش هم پسرش
چند ثانیه ای خیره نگاهش کردم و متوجه منظورش شدم. دلخور گفتم
_من برای امیرعلی مثل خواهر میمونم نه چیز دیگهای
شیر سماور رو بعد از پرکردن آخرین استکان بست و با سینی چرخید سمتم.
_شاید حکمتی بوده که امیرعلی خواهر نداره. پس تو کار خدا دخالت نکن بزار بی خواهر هم بمونه
حرفش خیلی برام سنگین تموم شد
_یه طوری حرف میزنی انگار من رفتم سراغش
_حالا چایی رو ببر بعدا حرف میزنیم.
معنی دار نگاهش کردم. حال تو یکی رو میگیرم.
_من قندون رومیارم
قندون رو برداشتم و بیرون رفتم. جلوی دایی گذاشتم و برگشتم کنار خاله نشستم. خاله گفت
_مریم زنگ بزن زن داییت هم بیاد ناهار بمونن
دایی با صدای گرفته گفت
_نه. فقط میخوام غزال رو ببینم. نمیمونم.
چرا باید سکوت کنم الان میگم که زن دایی صبح بعد رفتنتون ساعت ها اینجا مونده که با من حرف بزنه
دایی استکان چایی رو از توی سینی برداشت
_غزال تو به امیرعلی حرفی نزدی؟
کاش اول من میگفتم
_چه حرفی دایی!
نیم نگاه چپچپی بهم انداخت
_نگو که خبر نداری!
اول نگاهم رو بعد سرم رو پایین انداختم. مرتضی کجایی پس!
_خبر دارم ولی من... حرفی نزدم
_زن داییت فکر میکنه تو بهش چیزی گفتی!
چشمهام از این همه نفاق و دورویی زن دایی گرد شد
_اتفاقا من الان به زن دایی هم گفتم. امیرعلی هر چی گفته از خودش گفته.
_بچههای این دور و زمونه انقدر وقیح شدن که تو روی پدر و مادرشون میایستن و حرف از خواستن و نخواستن میزنن. زمان ما پدرم یه حرفی میزد هیچ کس جرئت نداشت نه بیاره. احترام حالیمون بود
نرگس از اتاق بیرون اومد. دلم پایین ریخت. کاش میرفت تو کوچه. به آشپزخونه رفت و مریم کنار گوشش حرفی زد.
خدا رو شکر مریم حواسش هست. با صدای دایی نگاه ازشون برداشتم و به دایی دادم
_کاری به جفنگیات امیرعلی ندارم. تو هم بسه دیگه هر چی امروز و فردا کردی. دو هفته ی دیگه فک و فامیل رو میارم اینجا خواستگاری رسمی و بعدش عقد و عروسی.
شده باشه فرار میکنم ولی تو هیچکدوم از این مراسمهای مسخره دایی شرکت نمیکنم.
نرگس بیرون اومد و بی مقدمه گفت
_دایی اخه غزال بازم خواستگار داره
ترسیده نگاهم رو به مریم دادم
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۴۶۹هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂