eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
603 عکس
304 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 مریم جوری نگاهش رو از ‌گرفت و خودش رو مشغول کار کرد که مشخصه خودش به نرگس گفته این حرف رو بزنه! خاله تشر مانند گفت _نرگس این فضولی ها به تو چه ربطی داره؟! نرگس با حرص به مادرش نگاه کرد و خاله رو به دایی گفت _هر دختری خواستگار داره غزال هم یکیش. مهم اینه که رو حرف تو حرف نمیزنه _آخه این فرق داره‌ براش گل هم میاره. خودم تو اتاق شنیدم با گوشیش حرف میزد چنان سرمایی توی سرم حس کردم که چشم‌هام سیاهی رفت. نگاهی به دایی که با چشم‌های بُراق شده نگاهم کرد انداختم.خاله گفت _بزار مرتصی بیاد میگم دوباره فال گوش ایستادی نرگس که حسابی از تهدید خاله ترسید خودش رو مظلوم کرد و گفت _گوش واینستادم! پشت رختخوابا قایم شده بودم! خاله نگاه پرغیظش رو ازش گرفت و رو به دایی که طلبکار بهم خیره مونده بود گفت _من خودم خبر دارم. صبحی امیرعلی میره جلوی دانشگاه غزال رو میبینه.‌بد به دلت راه نده این جوونا دلشون با هم هست فقط معلوم نیست چه مشکلی با بزرگترا دارن دایی با اخم گفت _تو صبح امیرعلی رو دیدی! از اینکه خطر بزرگی از بیخ گوشم‌رد شده نفس راحتی کشیدن و با سرتایید کردم دایی غصه دار پرسید _نگفت دیشب کجا بوده؟ _نه دایی نگفت در خونه باز شد و مرتضی با چهره‌ای نگران داخل اومد. نگاهش رو بیننون چرخوندو رو به دایی سلام گفت _علیک سلام. این چه کاریه که تو هر دقیقه ول میکنی میای؟! نرگس با عجله سمت اتاق رفت. مرتضی نیم نگاهی بهم انداخت _اومدم خیارشور ببرم. مریم دبه رو کجا گذاشتی؟ مریم که تیرش به سنگ خورده بود با قیافه‌ای در هم گفت _گوشه‌ی حیاط دوست ندارم مرتضی بره با اینکه خودش هم مثل دایی می‌مونه اما الان یه قوت قلب برام شده احساس می‌کنم جز خاله اینجا هیچکس من رو نمی‌خواد. نگاهم رو به مرتضی دادم و که مردد مونده بود بمونه یا بره .گفتم _ حالا که اومدی صبر کن یه چایی برات بریزم نگاهی بهم انداخت لبخندی زد و با سر تایید کرد و با فاصله کنار دایی نشست. پام رو بزارم تو آشپزخونه حالی از مریم بگیرم که اون سرش ناپیدا. من رو بگو دعا می‌کردم تا مرتضی حواسش به دختری که میخوادش پرت بشه و کاری به ازدواج امیرعلی و مریم نداشته باشه. حالا دارم برات مریم خانم. خواستم بایستم که دایی چایش رو جلوی مرتضی گذاشت و گفت _ من دیگه باید برم. پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۴۷۴هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂