eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
580 عکس
328 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 بی اهمیت به کری خوندن هاش، روی مبل کهنه و قدیمیم نشستم و هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم.‌ چقدر از رفتارش خجالت کشیدم. بیچاره آقای موسوی قرار بود تا سر کوچه برسونم که جزوه ها رو براش ببرم.‌ جوری یقه‌ش رو گرفت و از ماشین پیاده‌ش کرد که لباسش پاره شد. بغضم گرفت و اشک تو چشم هام جمع شد. فردا با چه رویی برم دانشگاه! خدا کنه برای کسی تعریف نکنه. خاله نتونست مانعش بشه. بالاخره بالا اومد با مشت شروع به در زدن کرد فریاد کشید _باز کن این در رو! تا به من نگی داشتی چه غلطی میکردی ول کن نیستم. درمونده به در نگاه کردم و زیر لب گفتم _آخه به تو چه! ایستادم و خواستم در رو باز کنم که صدای التماس خاله از پایین پله ها مانعم شد. _غزال تو رو روح مادرت باز نکن.‌ _مامان تو‌چته؟‌ چرا شلوغش میکنی. _شلوغ چی! اون سری زدیش شرمندگیش جلوی داییتون موند برای من! دلهره‌ش موند که اگر بره شکایت کنه چه خاکی تو سرم بریزم.‌ مرتضی حالیته به قید و شرط آزادی؟ _برگردم زندان بهتره تا این کلاه بی ناموسی رو بزارم رو کلّه‌م. با مشت دوباره به در کوبید _باز کن این در رو تا حالیت کنم ولچرخی و ولگردی نتیجه‌ش چی میشه _اگر باز نمیکنم بدون از ترس نیست. خاله قسم روح مادرم رو داده. چیزی که تو حالیت نیست، احترام همین مادره که جلوش صدات رو انداختی سرت، داد میکشی.‌ اون آقا همکلاسیم بود. به تو هم ربطی نداره که برای چی اومده بود... _خوب گوش هات رو باز کن غزال خانم. یه بار دیگه ببینم از ماشینی، جز اتوبوس پیاده میشی جنازه‌ی تو اون مرتیکه‌ی بی غیرت رو میندازم تو جوب. کلافه و عصبی جیغ کشیدم _آخه به تو چه! _توی این خونه همه‌چی به من ربط داره. تا زمانی که طبقه‌ی بالای خونه‌ی ما میشینی هر چی من میگم میگی چشم غیر این باشه باید قید دانشگاه رفتن رو بزنی خاله برای اینکه آرومش کنه به حالت قربون صدقه گفت _قول میده دورت بگردم. فهمید اشتباه کرده. بیا بریم یه گلگاو زبون بهت بدم‌ زنگ و روت پریده هم دلم برای خاله میسوزه هم حسابی از حرف هاش حرصم میگیره‌ به در تکیه دادم و چشم هام رو بستم. صدای گوشی همراهم بلند شد.‌ حتما آقای موسویِ.‌ چه جوری باهاش حرف بزنم. از خجالت دلم میخواد بمیرم. سمت کیفم رفتم. هر چی دنبال گوشی گشتم نتونستم پیداش کنم. کلافه کل محتویات کیفم رو بیرون ریختم.‌‌گوشی قدیمی و مدل پایینم رو برداشتم و با دیدن شماره‌ی بهاره نفس راحتی کشیدم. تماس رو وصل کردم. _سلام شاکی گفت _سلام. چرا جزوه ها رو ندادی به موسوی. بابا هفت هشت نفر منتظر جزوه ها بودنا! _موسوی گفت ندادم؟ _اره، زنگ زد گفت برای خانم مجد یه اتفاقی افتاد که نتونستن جزوه ها رو بدن. لطفا شما برید ازشون بگیرید.‌ چقدر این پسر با شخصیته! نگفنه این وحشی چه جوری با مشت توی صورتش کوبید. _الو... کجایی تو غزال! بغضم سر باز کرد _وای بهاره، مرتضی آبروم رو برد. 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂