بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت215 💫کنار تو بودن زیباست💫 وارد کافه شدم با دیدن موسوی ک
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت216
💫کنار تو بودن زیباست💫
از ماشین پیاده شدم ظرف آبی روی زمین پیدا کردم. پُرش کردم و سمت قبر مامان رفتم تا هم بشورمش و هم کنارش کمی درد دل کنم
خجالت زدم که نتونستم سنگ قبرش رو درست کنم، اما تنها کسی که همیشه توی هر لحظهای کنارم بوده و احساسش کردم مامان بوده و اگر هفتهای یک بار پیشش نیام دلم میگیره
به مزارش که نزدیک شدم لبخند روی لبهام نشست جلوتر رفتم و با دیدن آبی که روی قبر ریخته شده کمی شَک کردم! کی به غیر از من میاد سر قبر مامان!؟
ابروهام توی هم گره خورده متفکر به قبر نگاه کردم. پایینش ایستادم شاید یک نفر از سر ثواب روی قبر آب ریخته! از کنار بوته های بلند که کل قدم رو گرفته، به قبرهای بغل نگاه کردم هیچ کدوم خیس نیستند و همه خاک گرفتند و تقریباً میشه گفت چون سال زیادی از دفنشون میگذره دیگه کسی بهشون سر نمیزنه
متعجب نشستم در بطری رو باز کردم و با اینکه فایده نداشت اما آب رو روی قبر ریختم نگاهی به اطراف انداختم.
هیچ کسی توی نزدیکیش هم نیست که بگم کار اون بوده. قبر هم انقدر خیس بود که معلومه تازه این اتفاق افتاده
شونه بالا انداختم و نگاهم رو به دست گل دادم لبخند روی لبهام نشست
_ سلام مامان. این گل رو یکی بهم داده که هم من دوسش دارم هم اون من رو دوست داره
وای مامان اگر بدونی چه اتفاقای قشنگی توی زندگیم افتاده.
محمد خیلی پسر خوبیه مامان.
دعا کن زودتر بهم برسیم
دعا کن دایی زودتر از خر شیطون پیاده بشه
سنگ جلوی پامون نندازه منم راحت برم سر زندگیم
فکر میکنم یه زندگی راحت بدون دغدغه بعد از این همه سختی که کشیدم حقم باشه
با شنیدن صدای مرتضی متعجب سر چرخوندم
_ داداش حالا تو یه نگاهش بکن شاید ارزونترم تونستی بزنی. این بنده خدا چند ساله فوت کرده دخترش دوست داره سنگ قبر مادرش نو باشه
مردی گفت
_ هزینهش همینه. من سنگ رو باید بزنم میخوای یه خورده کوچیک بزن قیمت مناسبتر در بیاد اما با این ابعادی که داری میگی من نمیتونم کمتر از این قیمت بگیرم
مرتضی اینجا چیکار میکنه! واقعاً میخواد برای مامان من سنگ قبر بخره! پس کسی هم که روی قبر آب ریخته مرتضی ست.
نیم نگاهی به قبر انداختم ایستادم و نفس سنگینی کشیدم بوتههای بلندی که این طرف و اون طرف مزار ما بلند شده باعث میشه تا مرتضی متوجه من نشه
بالاخره جلو اومدن اول مرد نگاهم کرد و بعد مرتضی رد نگاهش رو گرفت و متعجب رو به من چند ثانیه خیره موند و گفت
_ تو اینجا چیکار میکنی!
_سلام! اومده بودم پیش مامانم
نگاه دلخورش رو ازم گرفته رو به مرد گفت
_ یه نگاه دیگه بهش بکن
سمت من اومد گوشه چادرم رو با دو انگشت گرفت و کمی کشید و پشت بوته برد با صدای آهسته گفت
_آدم یه جا میخواد بره به یه نفر نمیگه که من اونجام؟ نمیگی توی راه یه اتفاقی برات بیفته؟ ما هم از همه جا بیخبر
انقدر که به خاطر سنگ قبری که میخواد برای مامان بگیره خوشحالم که برخورد تندش ناراحتم نکرد. هر چند که دلم میخواد خودم بخرم
_ یهویی دلم گرفت گفتم از دانشگاه بیام اینجا
نفس سنگینی کشید و نگاهش رو به زمین داد
سری تکون داد و زیر لب خندید و گفت
_ نمیذاری آدم سوپرایزت کنه! همه چی رو شنیدی؟
مهربون گفتم
_ دستت درد نکنه راضی به زحمتت نیستم خودم دوست دارم پولشو جور کنم...
_تو مگه سر کار میری که پول داشته باشی! آدم باید یه جایی کار کنه که یه پولی دستش باشه؟
اصلاً به این قضیه فکر نکرده بودم اگه من قبر رو سنگ میکردم هم مرتضی هم دایی ازم میخواستند که بهشون بگم پول رو از کجا آوردم
_آخه اینجوری هم زحمتت میشه
_ چه زحمتی
نگاهش با سرعت سمت گل توی دستم رفت و گفت
_این دیگه چیه؟
تمام قلبم یکجا پایین ریخت چی الان باید بهش بگم
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت 607 هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂