بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت216 💫کنار تو بودن زیباست💫 از ماشین پیاده شدم ظرف آبی روی
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت217
💫کنار تو بودن زیباست💫
هول شدم و تنها حرفی که به ذهنم رسید و به زبون آوردم
_ برای مامان خریدم میخوام بذارم روی قبرش
متعجب و طوری که باور حرفم براش سخته گفت
_ گل رز دادی برات پیچیدن اکلیل هم زدن!
نگاهش رو به پایین دسته گل داد
_یه تقدیم با عشقم روش چسبوندی!
حواسم به هیچی نیست برای اینکه از دستش راحت بشم سرم رو پایین انداختم با بغض و گفتم
_خدا سایه خاله رو بالا سرت نگه داره. آدم مامانش رو دوست داره دلش میخواد هر کاری براش بکنه
تیرم به هدف خورد مرتضی لحنش رو مهربون کرد و گفت
_خدا خاله رو بیامرزه بشین فاتحهش رو بخون. با ماشین اومدم، دوتایی با هم برمیگردیم.شرمندتم غزال الان فقط آوردم
یه قیمتی بهم بده. به این زودی نمیتونم سنگش کنم. یه برنامههایی توی سرم هست که میخوام اونها رو اجرا کنم اگر خدا کمکم کنه بعدش حتماً برای خاله هم سنگ قبر میخرم
_ دستت درد نکنه مرتضی من از هیچکس هیچ توقعی ندارم تا همینجاشم خیلی ازت ممنونم و اصلاً توقع نداشتم که این کارو بکنی ارزش کارت پیش چشمم خیلی بالاست
لبخند رضایت بخشی روی لبهاش نشست و به دست گل اشاره کرد
_این رو بزار رو قبر خاله فاتحه رو بخون بریم
از کنارم رفت و تا با مرد سنگ فروش به توافق برسه
نفس راحتی کشیدم هرچند از زیر سوالهاش فرار کردم اما دست گل زیبایی که میخواستم پنهانی به خونه ببرم و از دیدنش لذت ببرم الان باید دونه دونه گلهاش رو پرپر کنم و روی قبر بریزم با حسرت به دست گل نگاه کردم.
دیگه نمیتونم با مامان با صدای بلند صحبت بکنم.
مامان جونم خودم میخواست برات گل بخرم اما این گل نه. الان دیگه چارهای ندارم
اولین گل رو از داخل دسته گل کندم و پرپر کردم و روی قبر ریختم انقدر از این کار ناراحتم که بغض توی گلوم گیر کرده
چرا دقیقاً باید همین روز و همین ساعت مرتضی هم اینجا باشه
تمام گلها را با حسرت روی قبر پرپر کردم فقط خدا کنه باد نیاد و همه رو اینور اونور نبره.
کارت تقدیم با عشق رو هم تنها چیزی بود که تونستم از روی دست گل بردارم. پنهانی از مرتضی داخل کیفم انداختم کاغذی که دور دست گل پیچیده بود رو کنار زمین گذاشتم و انگشتهام رو روی قبر چند باری ضربه زدم و شروع به خوندن فاتحه کردم مرتضی خم شد و کاغذی که برام خیلی ارزشمند بود توی دستهاش مچاله کرد و گفت
_ زود بخون بریم خیلی هوا سرده سوز داره سرما میخوری
فاتحه رو خوندم آهی کشیدم و ایستادم از مامان خداحافظی کردم و پشت سر مرتضی راه رفتم
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت 607 هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂