eitaa logo
بهشتیان 🌱
29.4هزار دنبال‌کننده
165 عکس
40 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌220 💫کنار تو بودن زیباست💫 وارد مزون شدیم. حضور چند مشتر
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 استرسی از حضورش گرفتم‌که تمرکزم رو برای دوخت و دوز گرفت. نسیم با تعجب وارد شد و نگاهم کرد _فتحی اینجا چیکار داشت!؟ ایستادم و چادرم رو آویزون کردم _هیچی. گشته پیدام کرده _که چی بشه! روبروی میز بُرش ایستادم. _که دوباره باهاش کار کنم مضطرب گفت _قبول کردی! ناراحت نگاهش کردم _من دیگه وقت دارم؟ کلی کار اینجا هست برم برای فتحی که یه بار در حقم نامردی کرده کار کنم؟! نفس راحتی کشید. _وای هول کردم. گفتم الان راضیت میکنه بری. جلوتر اومد _راستی یه چیزی فهمیدم _چی! _نامزدی بهاره بهم خورده ناراحت پرسیدم _عه! چرا؟ _تلفنی داشت حرف میزد شنیدم‌ گفت مگه مامانش کور بوده! من از اول تیپم همین بود یعد دو ماه تازه گفته این خیلی ولنگاره ناراحت تچی کردم _ناراحت نشو حقشه.‌باید لباس پوشیدنش رو درست کنه. صدای پیامک گوشیم بلند شد. از توی کیفم بیرون آوردمش _غزال من میرم کمک بهاره _باشه برو پیامک از محمد بود.‌ بازش کردم "سلام بانو. نهار که نخوردی؟" حتما تو دانشگاه کاری داشت که اونجوری رفت. براش نوشتم. "سلام. ناهار میرم خونه" پیام رو ارسال کردم و چند لحظه بعد پیام بعدیش اومد "ناهار رو باید سر وقت خورد! اونی که بری خونه بخوری دیگه اسمش عصرونه‌ست" اینکه انقدر حواسش بهم هست خوشحالم میکنه ولی یاد تذکر نسیم میفتم و بهش حق میدم "آقا محمد قرار نیست ما هر روز به بهانه‌ای با هم بیرون بریم" بلافاصله بعد از ارسال جواب داد "عجب!" تو گنگی این عجب گفتنش موندم که پیام بعدیش شوکم کرد "خیلی دوستت دارم غزال" _غزال اینو پیک موتوری برای تو آورده متعجب سرم رو بالا آوردم و به جعبه‌ای که توی دست نسیم بود نگاه کردم _برای من! _آره. گفت برای خانم مجد لب هام رو پایین دادم و کمی اخم کردم _آخه کسی نمیدونه من اینجام! جلو اومد و جعبه‌‌ رو روی میز گذاشت. _بازش کنم؟ چند قدم بینمون رو پر کردم _باز کن! روبانی که روش بسته بودن رو باز کرد و لبخندی زد _بابا این موسوی خیلی عاشقِ! سرم خم کردم و با دیدن ظرف غذای توی جعبه که روش نوشته بود"از طرف محمد برای غزالم" لبخند رو لب های منم نشست. ظرف غذا رو بیرون آورد و درش رو باز کرد _به‌به عجب قیمه بادمجونی لبخند از روی لب هام رفت. الان نمیدونم از دست مریم عصبی باشم یا از این دلبری محمد لذت ببرم پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت 615 هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂