eitaa logo
بهشتیان 🌱
29.4هزار دنبال‌کننده
166 عکس
41 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 با غیظ به زن دایی نگاه کردم. متوجه نگاهم نشد و در حال خوردن چایی هست _زن دایی خدا پدرتون رو بیامرزه متعجب نگاهم کرد _خیلی وقته فوت کرده؟ تاکیدی پرسیدم _ یادتون هست با همه چیز بود یا بی همه چیز؟ خاله ناراحت از دعوایی که قراره راه بیفته گفت _غزال جان زن داییت منظوری نداشت. زن دایی دلخور گفت _پدر من فوت کرده نباید در رابطه باهاش اینجوری حرف بزنی دختره‌ی نادون بغض توی گلوم‌گیر کرد _شما دانایی؟ از داناییتونِ که به پدر من که از قضا ایشونم فوت کردن بی احترامی می‌کنید! پوزخندی زد _دختر پدر من رو با پدر خودت مقایسه می‌کنی! پدر من زحمت کش بود پای زندگی... چونم لرزید و اشک‌روی گونم ریخت _بس کن زن دایی! بترس از اشک بچه یتیم. بترس از آه من! پدر هر کس براش عزیزه و هیچ کس حق نداره توهین کنه. من شکایت شما رو به خدا میکنم. بشین جوابش رو بگیر زن دایی تن صداش رو بالا برد _کارت به جایی رسیده که من رو نفرین میکنی! کی انقدر به تو رو داده که اینجوری حرف میزنی؟! از تن صدای بلندش همه جز دایی که معلوم نیست کجا رفته توی خونه جمع شد و نگاهمون کردن. با گریه گفتم _چرا هر وقت من رو میبینید با یه کوه نیش و کنایه بهم حمله میکنید؟ چشم‌هاش گرد شد _کارت به جایی رسیده که به من میگی سگ! تحویل بگیر بتول خانم‌. متعحب اشکم رو پاک کردم _من کی گفتم... شروع به جیغ و داد کرد. خودش رو به گریه زد و عروس هاش کنارش نشستن و با نگاه طلبکارشون بهم خیره موندن. مات و متحیر از رفتار زن دایی بودم که گوشه‌ی لباسم اسیر دستی شد و بیرون از خونه کشیدم. به مرتضی نگاه کردم. در خونه رو بست و گفت _برو بالا الان میرن مبهوت رفتارش گفتم _مرتضی دیدی چیکار کرد! سرزنش وار گفت _چرا دهن به دهنش میزاری! طبلکار گفتم _به بابای من میگه بی همه چیز! تن صداش رو پایین آورد _همه میدونن زن دایی از روی عصبانیت هر چرندی رو میگه برعکس مرتضی صدام رو بالا بردم _از این به بعد همه‌تون این رو تو گوشتون فرو کنید هر کس به پدر من توهین کنه بی جواب نمیمونه تشر مانند گفت _بیا برو بالا‌. من میگم هیچی نگو این وایستاده داره داد میزنه! چشم های پر اشکم رو به مرتضی دادم و با صدای خفه‌ای که کسی نشنوه گفتم _تقصیر منِ بابام در حق مامانم نامردی کرده! ناراحت تچی کرد _نه برو اهمیت نده احساس خفگی دارم و نفس کشیدن برام سخته لنگون لنگون جلو اومد و دستش رو سمت کمرم حائل کرد و با دلسوزی گفت _برو بالا. با گریه و درمونده از پله ها بالا رفتم و وارد خونه شدم. نگاهم به عکس روی دیوار افتاد و با تمام نفرت به چهره‌ی پدرم نگاه کردم با صدای گرفته گفتم _لعنت به تو روی زمین نشستم و زانوهام رو بغل گرفتم و شروع به گریه کردم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂