eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
227 عکس
70 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 پیام ها رو از بالا خوندم. "سلام خانم‌مجد من با پدرم صحبت کردم ایشون مخالف نیستن فقط گفتن باید شما رو ببینن و باهاتون صحبت کنن." دلم پایین ریخت! موسوی تنها خواستگار درست و حسابی منِ که میتونم روش حساب کنم. من چه جوری برم؟! "پیامم رو دیدید؟ وقتی جواب نمیدید فکر میکنم ناراحت شدید! خانم‌ مجد! من معذرت‌میخوام اصلا نباید اینو میگفتم ولی من خانواده‌ی خیلی سنتی دارم پدرم وقتی شرایط شما رو فهمیدن گفتن اول باید ببننتون اما اگر شما نمیتونید جور دیگه‌ای راضیشون کنم" نفس سنگینم رو با صدای آه بیرون دادم.‌ چی باید بگم! بغض توی گلوم نشست لعنت به هر چی پدره که بچه‌ش رو رها میکنه و میره. اگر به حرف خانواده‌ش مامان رو رها نمی‌کرد هیچ کدوم از این اتفاق های بد نمی افتاد. کنار در نشستم و به اشکی که گوشه‌ی چشمم جمع شده اجازه دادم پایین بریزه‌. نگاهم به تنها عکس دو نفره‌شون روی دیوار افتاد. دایی بعد از رفتنش تمام عکس هاش رو دور میندازه و مامان بیچاره‌م که هنوز دوستش داشته این رو مخفی میکنه. حیف از این تیپ و قیافه نبود که خودت رو درگیر اعتیاد کردی و به فجیع ترین شکل مُردی، باعث مرگ مامان شدی و من رو بیچاره کردی! صدای پیامک گوشیم بلند شد.‌ اشکم رو پاک کردم و آخرین‌پیام موسوی رو باز کردم "خانم مجد خواهش میکنم جواب بدید‌ دلشوره گرفتم." حق دارن که برای انتخاب عروسشون سختگیر باشن. اونا که من رو نمیشناسن! در نظرشون فعلا من یه دختر بی خانواده‌م. اگر شرایطم اینطوری نبود هیچ وقت قبول نمیکردم. اما چطوری تنها برم! تنها رفتنم بی کس و کار بودنم رو ثابت میکنه. رفتن با نسیم هم کار درستی نیست. مریم هم که اصلا نمیتونم بهش فکر کنم مستقیم میزاره کف دست مرتضی.‌ خاله که مریضه و دایی هم که کلا به فکر امیرعلیِ و اصلا دلیل این قایم موشک بازیم، خودشه. یاد امیرعلی افتادم. شاید قبول کنه+ دوباره صدای پیامک گوشیم بلند شد "خانم مجد" بیچاره داره التماس میکنه. شروع به نوشتن کردم. "سلام. گوشیم بالا تو کیفم بود صدای پیامکش رو نشنیدم ببخشید اگر بتونم‌ یه نفر رو راضی کنم که باهام بیاد مشکلی ندارم.‌فعلا به پدرتون حرفی نزنید ببینم میتونم راضیش کنم یا نه" مردد از ارسال پیامی که نوشتم چشمم رو بستم و کمی فکر کردم. من اگر بخوام صبر کنم تا دایی برام تصمیم بگیره باید زن امیرعلی بشم‌که دِلش پیش مریمِ. با اینکه اصلا شبیه مرد ایده آل زندگیم نیست ولی اگر مریم رو نمیخواست میتونستم باهاش کنار بیام. الان تنها راه چاره‌م اینه که خودم برای خودم تصمیم بگیرم. دکمه‌ی ارسال رو فشار دادم و تایید ارسال پیامم خیلی زود اومد. 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂