بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت294 💫کنار تو بودن زیباست💫 همین که تونستم اخم رو از پیشون
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت295
💫کنار تو بودن زیباست💫
سینی چایی رو جلوی مرتضی گذاشت. من الان هر کاری بکنم دوباره مرتضی دچار سو تفاهم میشه ولی به خاطر شرایط مهدیه چارهای ندارم. با اینکه دلممیخواد مریم به خاطر بلایی که سرم آورده حسابی تنبیه بشه جلو رفتم و گفتم
_مرتضی این گوشی من رو راه میندازی؟
جوری نگاهم کرد که معنیش رو نفهمیدم. شاید میخواد بگه تو که جوابت نه هست چرا داری با من بازی میکنی. شایدم میگه تو که گوشی نمیخواستی
دستش رو سمتم دراز کرد
_بده راهش بندازم. اون یکی گوشیت رو هم بده سیم کارتت رو بندازم توی این
کنارش نشستم و گوشی رو جلوش گذاشتم.دست توی کیفم کردم و گوشی رو بیرون آوردم. اول خاموشش کردم تا اگر پیامی برام اومده نخونه. پشتش رو باز کردم و با دیدن سیم کارتم گفت
_این که به این نمیخوره!
سوالی نگاهش کردم و ادامه داد
_باید سیم کارتت رو بدیم کوچیک کنه.
دست دراز کرد و خواست گوشی رو بگیره. فقط همین مونده گوشیم رو بدم دستش. هیچ پیامی توش نیست اما اگر موسوی بخواد پیام بده یا نسیم حرفی از کار و مزون بزنه، کارم درمیاد.
_خب بزار فردا خودم میبرم.اخه من گوشیم رو لازم دارم.
گوشی جدید رو جلوم گذاشت
_پس فردا برات راه میندازم. بی سیمکارت نمیشه
لبخند رو لب های مهدیه طوریه که انگار موفق شدم و به هدفش رسید
_چاییت رو بخور عزیزم. از دهن افتاد
این عزیزم گفتن های مهدیه به مرتضی همیشه یه حس مثل غبطه خوردن رو بهم میده. که ای کاش منم خواهر یا برادر داشتم.
مرتضی لیوان چاییش رو برداشت و کمی ازش خورد. خاله گفت
_پیش پای شما یکی زنگ زد خونه هر چی گفتم الو جواب نداد
مرتضی قندی از قندون برداشت و توی دهنش گذاشت.
_حتما اشتباه گرفته
_هر چی گفتم الو جواب نداد. فقط گوش میکرد
مهدیه گفت
_صفحهی نمایشگر گوشی خونه خرابِ به حامد میگم یه نگاه بهش بندازه اگر قابل تعمیر نیست یه گوشی جدید برای خونه بگیریم. اینجوری یکی زنگ میزنه شمارهش میفته
در اتاقی که نرگس توش بود بی هوا باز شد. با غیظ بیرون اومد. طرز بیرون اومدنش اخم مرتضی رو سرجاش برگردوند. عصبی گفت
_چته!
نرگس عصبی با بغض گفت
_من هیچیم نیست ولی زورم میاد به خاطر مریم بندازینم تو اتاق
_چه ربطی به مریم داره. بی تربیتی مهدیه پرتت کرد تو اتاق که خودت رو به کتک خوردن نندازی.
_نخیر...
مهدیه نگرانگفت
_نرگس ببند دهنت رو!
_نمیخوام.
نگاهش رو به مرتضی داد
_ مریم با امیرعلی دوست شده قراره ازدواج گذاشتن رفتن بیرون میخوان تو نفهمی من رو انداختن تو اتاق
نگاه پراحتیاط همه به مرتضی، که سوالی و با تعجب به مهدیه خیره بود،افتاد
مثل اینکه همه منتظر کتک خوردن مریمن😂
پارت بعدی اینجاست. برید پستهای ۸ ابان😋
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۷۳۳هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂