🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت297
💫کنار تو بودن زیباست💫
مهدیه جلو اومد و دست مریم رو گرفت. آهسته گفت
_صد بار بهت گفتم نرو. گفتم اگر مرتضی بفهمه پوستت رو میکنه به جای حرف گوش کردن غزال رو پر کردی که بیاد بگه گناه دارن
دستش رو کشید
_بیا برو تو تا شر بعدی درست نشده
آهسته از گوشهی حیاط رد شد. مرتضی که تا الان پشتش به ما بود برگشت و خیره به مریم که از ترس نگاه برادرش دیگه راه نمیرفت و سر جاش ایستاده بود، موند.
_انقدر سرخود شدی که پا شدی با این رفتی بیرون؟! تو کس و کار نداری ؟
خاله نگران بیرون اومد
_دعوا نکنید!
مهدیه درمونده تن صداش رو پایین آورد
_مرتضی آبروریزی نکن. صدات میره بیرون
بی اهمیت به حرف خواهر و ترس مادرش به روبروش اشاره کرد
_مریم بیا اینجا
مریم با ترس به مهدیه نگاه کرد که مرتضی بدون رعایت آبرویی که مهدیه ازش گفت فریاد زد
_بیا اینجا گفتم!
من به جای مریم ترسیدم. با قدمهای کوتاه سمت برادرش رفت مهدیه گفت
_مرتضی تو اگر...
نگاه پر از تهدیدش رو به مهدیه داد
_حق دخالت نداری
مهدیه ملتمس گفت
_غزال تو یه کاری بکن
برای من که ضرب دست مرتضی رو چشیدم الان دخالت کردن حکم مرگ رو داره!
مریم تو یک قدمی مرتضی ایستاد و مرتضی بدون معطلی دستش رو بالا برد و محکم توی صورت خواهرش زد.
صدای جیغ مریم و گریهی مهدیه و یا فاطمهالزهرا گفتن خاله بلند شد و من بهت زده فقط نگاهشون میکردم. وای از اون روزی که مریم دهن باز کنه و حرفی از محمد بزنه.
مریم دستش رو روی صورتش گذاشت و با گریه قدمی به عقب برداشت و گفت
_به خدا خواستگاری کرده.
مرتضی تقریبا فریاد کشید
_پس منِ بی غیرت اینجا چیکارم!
مهدیه که انگار دیگه بیشتر دلش برای برادرش شور میزنه تا خواهرش سمت مرتضی رفت و دستش رو گرفت
_الهی دورت بگردم. اینجوری نکن
با صورت سرخ و عصبی تر از قبل گفت
_مهدیه تو از کی میدونستی؟
مهدیه سکوت کرد و نگاهش رو به مادرش داد
_مامان تو هم میدونستی!
ناباور نگاهش رو به مهدیه داد
_من از صبح تا شب مثل سگ دارم جون میکنم این میشه نتیجهی کار! خواستگاری کنه و من بی خبر باشم!
مهدیه گفت
_از کی خواستگاری کرده؟! منم تازه فهمیدم. بهش هم گفتم نکنه ولی گوش نکرد. بهمامان هم نگفتن.حتما از خودش خواستگاری کرده. تو رو خدا بریم خونه.
مرتضی عصبی سمت مریم قدم برداشت
_آره! از خودت خواستگاری کرده؟!
مریم به سیم اخر زد و گفت
_به تو بگه که اینجوری کنی؟ به مامان بگه که بزاره کف دست دایی؟ به کی بگه مرتضی! دختر عمهشم اومد گفت منم قبول کردم
مرتضی از شدت عصبانیت با هر نفسش قفسهی سینهش بالا و پایین میشد.
_تو بیجا کردی با اون. این غزال بیست ساله با ماست. خواستمش به تو مهدیه گفتم پا پیش بزارید. با اینکه غزال به حرفم گوش میکنه و هر جا بگم میاد ولی تو خودم ندیدم برم جلو حرف بزنم. بعد شما دو تایی تصمیم گرفتید!
نیم نگاهی به خاله که متعجب نگاهمون میکرد انداختم. فقط خاله نمیدونست که الان فهمید. مریم گفت
_امیرعلی گیر افتاده. دایی پیله کرده بهش. غزال هم بی کس و کاره وگرنه تو هم الان گیر بابا و ننهش بودی
با چشمهای گرد به مریم نگاه کردم. به من گفت بی کس و کار!
مرتضی ناباور از این حرف مریم گفت
_حرف دهنت رو بفهم مریم! پس ما کی هستیم!
سمتش هجوم برد و با چشمهای اشکی به زمین خیره شدم. لعنت به تو خانوادهت سپهر
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۷۳۳هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂