🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت32
💫کنار تو بودن زیباست💫
گوشی رو برداشتم و شمارهی نسیم رو گرفتم
صداش توی گوشی پیچید
_جانم غزال
_سلام.نسیم فتحی بهت زنگ زد؟
_آره. رفتم لباس رو گرفتم. کارش خیلی زیاده غزال!
_به من گفت دو برابر کار قبلی
_نه خیلی بیشتره! من گفتم فکر نکنم زیر دو تومن بزنی. غزال توی این زمان کم از پس این همه کار بر میای؟ درس هات رو چیکار میکنی؟
خوشحال از قیمت بالایی که نسیم داده پرسیدم
_من میتونم. فتحی قبول کرد؟!
_اولش یکم چونه زد بعد خود مشتری اونجا بود قبول کرد. کی بیارم برات؟
_امشب میتونی؟
_نمیدونم بزار یه سر برم خونه اگر خونه آروم بود میارم. ناراحت نمیشی با سعید بیام؟
_نه. نترس مرتضی خونه نیست.
_پس بهت خبر میدم. فعلا خداحافظ
اگر امشب برسونه یک سره میشینم سرش تا تموم شه.
صدای پیامک گوشیمبلند شد با فکر اینکه نکنه موسوی باشه دلم پایین ریخت.گوشی رو با عجله برداشتم و از دیدن پیام نسیم نفس راحتی کشیدم
"این کارش خیلی زیاده. اگر امشب نتونم برات بیارم با بابام صحبت میکنم فردا از دانشگاه میام خونهت تا شب کمکت میکنم تموم شه"
نسیم هم دستش تنده. اگر بیاد حتما میتونیم تمومش کنیم.
وقت باقی مونده تا اومدن حامد و بچههاش رو صرف دوختن لباسی کردم، که امید دارم تا آخر شب تمومش کنم.
نمیدونم جواب استاد رو اگر ازم درس بپرسه
چی بدم
فقط میتونم نذر کنم که چشمش به اسم من نیفته.
این چند روز هم بگذره دیگه راحت میشم.
فقط باید بتونم این لباسس که فتحی گفت رو تموم کنم که پول سنگ قبر مامان رو جور کنم بعد از اون کمی پول توی دستم باشه که هر دفعه منتظر پول تو جیبی دایی برای کرایه ماشین دانشگاه نباشم کافیه و زیاد کار نمیکنم.
یادم رفت به امیرعلی پولی که به مرتضی دادم رو بگم
زنگ زدن زیاد از حدم بهش خوب نیست.
بهتره صبر کنم تا روزی که قراره باهاش برم پیش پدر آقای موسوی، بهش بگم که یک وقت جلوی مرتضی آبروم رو نبره
سرو صدای بچههای مهدیه از پایین بلند شد. صدای مائده دختر سه سالهش از همه بلند تره. مثل همیشه پایین پله ها من رو صدا میکنه.
_خاله غزال بیا من اومدم
لبخندی روی لب هامنشست. بچه های مهدیه خیلی شیرینن
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂