بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت365 💫کنار تو بودن زیباست💫 تلاشم برای بیرون کشیدن دستم از
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت366
💫کنار تو بودن زیباست💫
صدام لرزید
_الان چی میخوای از من؟
اشک تو چشام جمع شد
_ منی که یه عمر بی تو زندگی کردم با یتیمی با بیکس و کاری با طعنهها و کنایهها با تحقیرا کنار اومدم الان همین مدلی دوست دارم ادامه بدم
برو بفهم که بودنت به درد نمیخوره برو دست از سر من بردار برو بزار همه فکر کنن مُردی برو یه اختیار بهم بده که بتونم زندگی کنم
مثل این بیست و دو سال نباش
ماشین رو نگه داشت خاموش کرد و کمربندش رو باز کرد و نیم نگاهی بهم انداخت
_پیاده شو
_ تو با خودت چی فکر کردی! فکر کردی منم الان مثل بقیه قراره بهت بگم بله چشم نمیخوام پیاده شم منو برگردون همون جایی که سوارم کردی
بیاهمیت به حرفی که زدم در رو باز کرد ماشین رو دور زد و در سمتم رو باز کرد و دوباره مچ دستم رو گرفت و کشید و مجبور به پیاده شدنم کرد
_دستم رو ول کن آدم بیشخصیت
کمی بهم نزدیک شد و آهسته گفت
_درست حرف بزن وگرنه بد میبینی. از اول راه داری چرت و پرت میگی منم به خاطر اینکه نمیشناسیم و با اخلاقم آشنا نیستی هیچی بهت نگفتم ولی دارم کم میارم. پس حرف دهنت رو بفهم. داریم میریم تو دفتر کارم. یک کلمه حرف نمیزنی تا بیایم بیرون
مردی با عجله سمتمون اومد
_سلام جناب مجد.
سوییچ ماشینش رو سمتش گرفت
_یه جای نزدیک پارکش کن زود برمیگردم
سویبچ رو گرفت
_ چشم
دستم رو کشید و شروع به راه رفتن کرد
وارد ساختمون اداری شدیم.
_ول کن دستم رو، داره میشکنه!
کمی از فشار دستش روی مچم کم کرد.مردی به احترامش ایستاد و سلام بی جوابی گفت و در اتاق رو باز کرد
سپهر داخل رفت و من رو هم بدنبالش برد. برام جالبه که نه اون مردی که سوییچ گرفت نه مردی که در اتاق رو براش باز کرد من رو نگاه نکردن.
سه تا مردی که تو اتاق بودن به احترامش ایستادن. دو تاشون انقدر قدشون بلنده و هیکلشون درشته که آدم ازشون میترسه سپهر نگاهی به میز انداخت
_پوشه زرده کجاست؟
_نیست قربان من کل اتاق رو گشتم
نگاهم به پسری خورد که قدش کوتاه نیست اما کنار اینا ریز به نظر میرسه و نمیتونست نگاهش رو روی من کنترل کنه
از داخل کشو برگهای رو بیرون آورد
_کنار این بوده؟
_شرمندهم. دیروز با خودتون نبردید؟
سپهر کلافه دستش رو توی جیب کتش کرد و با تعلل برگهای رو بیرون آورد. تچی کرد و روی میز گذاشتش.
_کی گذاشتم توی جیبم!
مرد جلو اومد
_با اجازتون بدم بهش؟
روی صندلی نشست و نفس سنگینی کشید
_ببر
هر دو دستش رو سرش گذاشت.
_یه لیوان آب براتون بیارم؟
_نه
کلافه گفتم
_من رو از اینجا ببر.
نیم نگاهی بهم انداخت
_با توام ها. من رو آوردی اینجا که چی بشه؟
_صبر کن میریم
رو به مردی که مضطرب نگاهمون میکرد گفت
_خرید رستوران رو انجام دادی؟
خواستم بیرون برم اما دستگیرهای روی در ندیدم. با غیظ گفتم
_حوصلهی شنیدن این چرت و پرتا رو ندارم میخوام برگردم. بگو در رو باز کنن.
عصبی نگاهم کرد
_بشین رو مبل. تا من نگفتم هیچ کجا نمیری
دستم رو بی اهمیت تکون دادم
_برو بابا. واسه خودش سرخوشِ. فکر کردی حرف تو براممهمه!
رو به مردی که عین عصا قورت داده ها کنار در ایستاده بود گفتم
_باز کن میخوام برم
هیچ اهمیتی به حرفم نداد. نگاهم رو عصبی به سپهر دادم
_به این قولچماق بگو در رو باز کنه. وگرنه انقدر جیغ میکشم که آبروی نداشتهت بره
روی مبل نشست
_بیرونم بهت گفتم حرف دهنت رو نفهمی بد میبینی
_ادای پدر ها رو درنیار چون پدر نیستی
چپچپ نگاهم کرد.
_بگو در رو باز کنن مرتیکهی نامرد
عصبی بلند شد و با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند و روبروم ایستاد
_دهنت رو میبندی یا نه!
مردی که تا الان فقط نگاهم میکرد و خواست جلو بیاد اما جرئت نکرد
_دهنم رو نمیبندم مثلا میخوای چه کار بکنی؟ تو هیچ وقت تو زندگی من پدر نبودی. هر لحظه بیشتر از قبل تنفرم ازت بیشتر میشه
چشم ریز کرد و خواست بهم نزدیک بشه که دست اونمرد بی جرئت پر تردید روی بازوش نشست.
_بابا خواهش میکنم!
با چشم های گرد نگاهم بین هردوشون جابجا شد
چی گفت! گفت بابا!
پارت زاپاس
کل رمان با ۸۴۱ پارت ۵۰ تومان
دوستان الویت با اینکارته اگر نشد کارت دوم رو انتخاب کنید
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
.
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂