بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت383 💫کنار تو بودن زیباست💫 جلو اومد و دستش رو پشت کمرم گذ
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت384
💫کنار تو بودن زیباست💫
_خودت بودی این حرفها رو قبول میکردی؟ این قلدر که همه جلوش خم و راست میشن با چه دلیلی نشست پای سفرهی عقد!
_من، توی تمام این سالها زجر کشیدنش رو دیدم. بابا از وقتی فهمید مادرت فوت کرده دیگه اون پسر قبل برای پدر و مادرش نیست. اون موقع پدر بزرگ حرفش برای همه سند بوده ولی الان دیگه حرف بابا سر همهی حرفهاست.
_برای همینِ که سر یه ناهار نرفتن پایین
نامهی عذر خواهی میفرسته
_اون بحثش جداست. حرف احترامه که بابا توتمام این سالها زیر پا نذاشتش. یه درد بزرگ برای مادرجون و پدربزرگه که بابا بیست و دوسال یه لبخند جلوشون نزده. تمام دلخوشیشون این بود تو رو پیدا کنه برگردونه شاید اروم بگیره
خیره نگاهش کردم
_بیست ودوسال با اونا قهر بود من چه گناهی کرده بودن که یه سر بهم نزد؟
_اینا رو باید از خودش بپرسی. ریز جزییات عقد اون روز رو هم از زن عمو بپرس. فقط این رو بدون. بابا یه اخلاقی داره که هر چی دربرابرش بیشتر موضع بگیری اخلاقش تند تر میشه.اما اگر کوتاه بیای حرف، حرف تو میشه.
_من با خودش حرف ندارم
_با من حرف داری؟
نگاه ازش گرفتن و آهی کشیدم. خندید و گفت
_خدا رو شکر حداقل فحشم نمیدی.
هر دو سکوت کردیم و بهد از چند لحظه گفت
_الان میشه یه خواهش بکنم؟
عکس العملی نشون ندادم که ادامه داد
_میشه یکم در برابر بابا کوتاه بیای باهات حرف بزنه؟
_الان اگر کوتاه بیام فکر میکنه ازش میترسم
_اینجوری فکر نمیکنه. فعلا نوبت منه با تو کار نداره
سوالی نگاهش کردم
_بابا یه شب از ناراحتی و عصبانیت داشت سکته میکرد دلم شور حالش رو میزد پیله کردم بریم دکتر گفت که تو رو با سه نفر دیده. نمیخواست کسی بفهمه و بعدش اتمام حجت کرد که به کسی نگم.من تو دهنی نخورده به تو گفتم تو هم راه و بیراه میگی.
_گفتی به خواهرش گفته شنیدی!
_میخواستم فکر نکنی مستقیم به خودم گفته. اخه خیلی پاپیچش شدم تا گفت.
ایستاد و به کیسهی یخ اشاره کرد
_بزار رو صورتت من برم ببینم بابا کجاست
بیرون رفت. دستم رو روی سرم گذاشتم که دوباره دردش شروع شده
جاویدمسنگ سپهر رو به سینه میزنه
هیچکس توی این خونه نمیتونه من رو درککنه.
با حسرت به در نگاه کردم کاش میتونستم همین الان برم پیش مرتضی.
مقنعه رو از سر لجبازی خونی کردم. باید بشورمش تا اگر فرصتی جور شد بتونم از دستشون فرار کنم.
مقنعه رو شستم و سمت بالکن رفتم و دستم سمت دستگیرهش رفت که صدای جاوید رو شنیدم
_اونجوری نرو تو بالکن
سمتمش برگشتم
_میخوام مقنعهم رو آویزون کنم خشکبشه
جلو اومد و ازم گرفت
_من برات اویزون میکنم. به زن عمو گفتم قرار شد بابا و عمو که رفتن بری خونهش
روی مبل نشستم
_من نمیرم.اصلا برام مهم نیست
_مگه نمیخوای زودتر شرایط از خونه بیرون رفتنت فراهم بشه؟ همهش که نمیشه بخوای رو قول من حساب باز کنی. خودتم باید یه کاری کنی! اصلا حقته که بدونی اون روز ها چی شده.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂