بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت407 💫کنار تو بودن زیباست💫 توی این خونهی بزرگدیگه نه از
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت408
💫کنار تو بودن زیباست💫
با دیدن عکس های خودم چشمم از تعجب گرد شد. عکسم کنار امیرعلی تو ماشین دایی!
انگشتم رو روی صفحه کشیدم و با دیدن عکسی که تو ماشین موسوی بودم از اون روزها حالم بد شد. انگار لحظه به لحظه مراقبم بوده
آهی کشیدم و انگشتم رو روی صفحه کشیدم عکس بعدی مرتضی روی موتور و خودم که برای حفظ امنیت، از دست ماشین شاسی بلندی که نمیدونستم سپهره، دست دور کمر مرتضی انداختم و بهش چسبیدم اشک تو چشمهام جمع شد.
چقدر دلم براش تنگشده. روی صورتش زوم کردم و با حسرت آهی کشیدم.
سایهی کسی رو روی خودم احساس کردم. با فکر اینکه کسی جز سپهر نمیتونه باشه توی سرم احساس سرما کردم و آهسته نگاهم رو به بالا دادم
طلبکار اما آروم بهم خیره بود. خم شد و گوشی رو ازم گرفت. نمیدونم شرمنده و خجالت زده باشم یا طلبکار که پنهانی ازم عکس گرفته اما انقدر یخ کردم که نتونم حرف بزنم
نگاهی به صفحهی گوشیش انداخت و دلخور گفت
_فکر میکردم اصول اولیهی تربیتی رو بلدی! ولی انگار خودم از اول باید شروع کنم!
وقتی یه بزرگتر گوشیش رو جا میزاره شما باید بهش دست بزنی؟
صدای پیامک گوشیش بلند شد و نمیدونم به نجاتم اومد یا کارم رو خرابتر کرد. اگر جاوید باشه آبروم میره
پیام رو خوند و دوباره از بالای چشم نگاهم کرد سربزیر برای توجیح کارم گفتم
_نگران شدم با سرعت بیاد براش اتفاقی بیفته!
بعد از چند ثانیه نفس سنگینی کشید و بالاخره نگاه ازم برداشت و روی مبل نشست
چند ضربه به در خورد و صدای محبوبه خانم بلند شد
_آقا برای نظافت اومدم.
_بیا داخل
در باز شد و داخل اومد
_سلام. از کجا شروع کنم
جواب سلامش رو داد
_از آشپزخونه. بعد هم برو اتاق جاوید
_چشم
_یه سرم به اتاق غزال بزن
_چشم. اتاق غزال خانم که وسیلهای نداره که بهم ریخته بشه
هنوز از اینکه مچم رو گرفت خجالت میکشم. آهسته گفتم
_میشه من برم اتاق؟
تو چشمهام زل زد
_نه. نمیشه.
کاش نپرسیده بودم. اینجوری پرو شد. باید سرم رو مینداختم پایین و میرفتم.
محبوبه خانم کارش تو آشپزخونه تموم شد و سمت اتاق جاوید رفت. سپهر گفت
_تو برای اتاقت چی لازم داری؟
_من تو خونهی خودم همه چیز دارم. اینجا چیزی لازم ندارم
_خونهی تو اینجاست. اونجا رو میخوام بزارم برای فروش که دیگه حرفش رو نزنی
خیره نگاهش کردم و درمونده گفتم
_اونجا به نام خودمه. نمیتونی بفروشیش
_من هر کاری که دلم بخواد میکنم.
اشک تو چشمهام جمع شد. من و مرتضی قراره اونجا زندگی کنیم! خونسرد ادامه داد
_به حرفم گوش کن که نفروشمش
نفرت نگاهم رو کنترل کردم تا جریترش نکنم پیروزمندانه گفت
_فردا میبرمت برای خرید. هر چی لازم داری میخری.
سرم رو پایین انداختم. فعلا که دور دور توعه. بتاز و فقط دعا کن که دست من نیفته.
کار محبوبه خانم تو اتاق جاوید خیلی طول کشید و بالاخره با کلی لباس بیرون اومد.
_آقا اینا رو بندازم ماشین؟
_بنداز این که پرسیدن نداره
_آخه آقا جاوید اونسری گفتن لباس هاشون تو ماشین خراب شده!
_بزار یه گوشه خودش بیاد
_چشم. برم اتاق غزال خانم؟
_ببین اگر نیاز هست یه دستی بهش بکش
ده دقیقهای هم تو اتاقی که به من داده بودن کار کرد و بیرون رفت. نگاه سپهر سمت ساعت رفت.دو ساعتی که جاوید گفته بود تموم شد وهنوز نرسیده.
شمارهش رو گرفت و دوباره روی حالت بلند گو گذاشت و به مبل تکیه داد
اولین بوق کامل نخورده بود که صدای جاوید بلند شد
_تو حیاطم بابا.الان میام بالا
تماس رو قطع کرد و چشمهاش رو بست.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂