بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت416 💫کنار تو بودن زیباست💫 اندازهی بیست و دو سال کوتاهی
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت417
💫کنار تو بودن زیباست💫
وارد پاساژ شدیم. اینکه سپهر جلوی هر مغازهای میایستاد و انتظار داشت انتخاب کنم بغضم رو سنگینتر میکرد.
چند تا مغازه نگاه کردم. کنارم ایستاد گفت
_چه مدلی مدنظرت هست؟
_من خودم مانتو دارم بزار برم اونا رو بیارم
_وقتی رفتم کتابهات رو بیارم دیدمشون. بدرد بخور نبودن
_من به اون لباس ها عادت دارم. اینا رو...
دستش رو پشت کمرم گذاشت و به داخل مغازه هدایتم کرد
_عادت ها عوض میشن
آهسته که کسی نشنوه گفتم
_خرید زوره؟
_آره زوره. برو انتخاب کن. وگرنه خودم انتخاب میکپکنم
جاوید هم پشت سرمون اومد. سپهر اشارهای بهش کرد و جاوید فوری جلو اومد و گفت
_غزال بیا اینور اون ردیف رو ببین
جاوید رو میتونم تحمل کنم برای همین باهاش همراه شدم. آهسته گفت
_من انتخاب کنم برات؟
_چون زوریِ آره. انتخاب کن زودتر برگردیم
مانتو آبی رنگی سمتم گرفت
_برو اتاق پرو این رو بپوش
_ خوبه. نمیپوشم
_با این مانتو که نمیشه بریم رستوران!
_چرا؟
دلخور گفتم
_کسر شانتون میشه من با این لباسهام
متعجب ابروهاش بالا رفت
_اینچه حرفیه! این مانتو و مقنعه برای دانشگاه هست. چرا انقدر مغرضانه فکر میکنی؟!
نگاهم رو ازش گرفتم.
_بیا برو بپوش. این افکار منفی رو هم از خودت دور کن
مانتو رو توی دستم گذاشت و کیفم رو گرفت و لبخند زد
_پوشیدی صدام کن ببینم.
مانتو رو ازش گرفتم و وارد اتاق پرو شدم. مانتو رو پوشیدم و تو آینهی بزرگ و قدی اتاق پرو خودم رو نگاه کردم.
_غزال پوشیدی؟
آهی کشیدم و شروع به باز کردن دکمه هاش کردم
_باز کن ببینمت! این روسری رو هم بگیر
تا در رو باز نکنم جاوید بیخیال نمیشه. قفل در رو زدم.در رو به اندازهای که فقط خودش بتونه داخل رو ببینه باز کرد و خوشحال روسری سمتم گرفت.
_چه بهت میاد! اینم سرت کن.
نگاهی به سرتاپام انداخت
_دکمههات رو ببند
مقنعهم رو درآوردم و روسری رو روی سرم انداختم.
دست دراز کرد و مانتو مقنعهم رو که آویزون کرده بودم رو برداشت
_با همینا بیا بیرون.
خواستم مانتو رو ازش بگیرم که در رو بست.کلافه چادرم رو روی سرم انداختم و بیرون رفتم. جاویدکنار پدرش ایستاده بود و حرف میزد. کلافه و دلخور گفتم
_خریدید دیگه، بریم.
سپهر گفت
_شما برید من حساب میکنم میام
از خدا خواسته فوری از مغازه بیرون رفتم. جاوید دستم رو گرفت
_کجا دُردونهی آقای مجد
پوزخند صدا دادی زدم
_آره خیلی دردونهم!
_کفش نخریدیم که، کجا میری تازه پدر بزرگوارتون دستور چادر هم دادن. برای اون باید بریم بالا
خرید امروز، قراره یه خرید کامل باشه که به میل من نیست. خریدی که توی این چند سال ارزوی من بود و فراتر از آرزو هم رفت. اما هیچ کدوم به دلم نمیشینه. فقط خدا رو شکر که سپهر از همون مغازه که مانتو رو انتخاب کردم دیگه بهمون نرسید و تو هر مغازه بعد از اینکه میخواستیم بیرون بیایم برای حساب کردن میاومد.
جاوید هم مجبورم کرد هر چی که خریدم همون موقع بپوشم.چادر رو هم انتخاب کردم و همرمان سپهر داخل اومد. رو به جاوید گفت
_تموم شد؟
_بله بابا
سوییچ رو سمت جاوید گرفت
_شما بربد تو ماشین منم الان میام
بی حرف از مغازه بیرون اومدم. جاوید گفت
_یه تشکر ازش میکردی!
_اگر میخوای همین یه ذره رابطهای که باهات گرفتم خراب نشه تو کار من دخالت نکن
_چشم خانم عصبانی
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫