🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت93
💫کنار تو بودن زیباست💫
نگاهش رو به زمین داد. با لحن آروم ولی تشر مانند گفت
_تو نمیدونستی این مرتیکه کیو آورده؟
_نه به خدا. من فقط گفتم میخوام خونهم رو بفروشم گفت مشتری دارم بعدشم گفت فامیل زنمه
تکیه ش رو از کابینت برداشت. بدون اینکه نگاهم کنه گفت
_بار آخرت باشه میری بنگاه. دیگهم حرف فروش خونه رو نمیزنی.
از آشپزخونه بیرون رفت. یه عذرخواهی هم به خاطر وحشی بازیش نکرد!
نگاهم رو تا وقتی که از خونه بیرون رفت ازش برنداشتم. در رو که بست نفس راحتی کشیدم لیوانی برداشتم و از شیر اب پر کردم و خوردم.
_عه! اومدی پایین!
سمت مهدیه چرخیدم. رنگ و روش حسابی پریده بود. موهاش خیس نبود اما قطره های آب روی سرش نشسته بود.
_اره. تو با این وضعت چرا خاله رو بردی حموم؟!
روی زمین نشست و کمرش رو کامل به دیوار چسبوند و صاف نشست.
_چیکار کنم؟ مریم بلد نیست. مامانمم مراعات نمیکنه انقدر چاقه که نمیتونه تکون بخوره. بنده خدا از بیمارستان اومده بود هنوز نشُسته بودیمش. حامد هم بفهمه انقدر غر میزنه بیچارهم میکنه
کنارش نشستم
_با مرتضی حرف زدی؟
سرم رو پایین دادم
_حرف زدم اولش طلبکار بود ولی بعدش آروم شد.
نگاهی به صورتمانداخت
_غزال دورت بگردم تو رو خدا شکایت مرتضی رو به خدا نکنی! حلالش کن. خودت میشناسیش دیگه زود جوش میاره. من همیشه بهش میگم این گرفتاری هات نتیجه بد رفتاریت با عزالِ ولی تو رو به روح خاله نفرینش نکن
_من هیچ کس رو نفرین نمیکنم.
در خونه باز شد و مرتضی با چهرهی برزخی نگاهش بین من و مهدیه جابجا شد خیار و دبه رو روی زمین گذاشت.مهدیه نگران گفت
_چی شد داداش!
مرتضی رو به من با غیظ گفت
_بلند شو بیا
یا خدا! این رفت بیرون برگشت چش شد! هول شدم و گفتم
_چیکارم داری؟
_بیا بهت میگم
عصبی سمت حیاط رفت
مهدیه تکیهش رو از دیوار برداشت
_تو که گفتی باهاش حرف زدی!
ایستادم و مضطرب گفتم
_حرف زدم! نمیدونم رفت بیرون یه دفعه چی شد!
_صبر کن من برم
خواست بلند شه که اجازه ندادم
_نه بشین بزار یه بار حرف هام رو باهاش بزنم تموم شه
_پس تند نرو. اروم باش
_باشه
سمت در رفتم. توی راهرو پشت به در، دست به کمر ایستاده بود. بیرون رفتم و در رو بستم. از صدای بسته شدن در سمتم چرخید.با اخم نگاهم کرد
_چیه!
تن صداش رو پایین آورد
_تو مگه نمیگی امیرعلی رو نمیخوای؟
_آره
_پس چرا بهت پول میده!؟
اون روزی که به دروغ گفتم پول رو از امیرعلی گرفتم اصلا فکر اینجاش رو نکرده بودم.
_نمیدونم. برو از خودش بپرس
_از این به بعد اون داد هم تو نمیگیری!
با سر تایید کردم. عصبی و کلافه گفت
_من پای امیرعلی رو از این خونه جمع میکنم. حالا که تکلیف مشخصه بیخود میکنه هر دقیقه میاد اینجا!
بیچاره مریم. کلافهتر از خودش گفتم
_هر کاری دوست داری بکن. الان اجازه هست من برم داخل
چپچپ نگاهم کرد و با سر در رو نشون داد یاد دانشگاهم افتادم. به مرتضی ربط نداره اما به قول مهدیه حالا که افتادم زیر دستش مجبورم راضیش کنم. نگاهم رو مظلوم کردم
_حالا که فهمیدی من گناهی نکرده بودم دیگه به دانشگاه من کار نداشته باش
بدون اینکه از لحن طلبکارش کمکنه گفت
_خیلی هم گناه کاری. گناه کاری که سرخود رفتی بنگاه. گناه کاری که خونه رو گذاشتی برای فروش. گناه کاری که از امیرعلی پول گرفتی.
درمونده گفتم
_یعنی نرم!
اخمهاش رو توی هم کرد و نگاهش رو ازم گرفت
_سرت رو بنداز پایین برو دانشگاه و برگرد خونه
خوشحال از اینکه کوتاه اومده لبخند رو لب هام نشست
_باشه.
خدایا ببین کارم به جایی رسیده که مجبورم از این قلچماق تشکر هم بکنم
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۳۴۵هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂