🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت94
💫کنار تو بودن زیباست💫
سمت در چرخیدم .شاید مرتضی بتونه دایی رو راضی کنه و نجاتم بده.
داخل برگشتم.مهدیه در حال سشوار کشیدن موهای خاله بود.جوری به مادرش محبت میکنه و ازش نگهداری میکنه که انگار مهدیه مادر هست و خاله بچهش!
کاش مادر منم بود. آهی کشیدم و گوشهای نشستم. خاله با دیدنم ریتم وار بدنش رو به چپ و راست تکون داد. با دست به مهدیه اشاره کرد کارش رو تموم کنه.
مهدیه سشوار رو خاموش کرد.
_چیه مامان جان! بزار کامل موهات رو خشککنم سرما نخوری
همچنان نگاه خاله روی من بود
_نمیخوام مادر.اعصابم خورده تو هم وقت پیدا کردی!
مهدیه سشوار رو از برق کشید و گفت
_مریم اون شیربرنج مامان رو بیار.
رو به مادرش ادامه داد
_مامان جان یکم مراعات کن. اصلا نمیشه تکونت داد
خاله اخمهاش رو توی هم کرد
_اَه. خسته نشدی تو! دست از سرم بردار دیگه.
مهدیه با محبت لبخندی زد
_چشم
سمت اتاق خواب رفت و خاله با بغض به من گفت
_الهی خالهت بمیره. اگر اونجا بودم نمیذاشتم. ولی تو هم یه کارهایی میکنی دهن من رو میبندی. چی پیش خودت فکر کردی بالا رو گذاشتی برای فروش. اگر اینجا رو بفروشی بعد نتونی خونه بخری با این اخلاقت میتونی بیای پیش ما؟ نمیتونی دیگه. اون وقت باید بری خونهی داییت
مریم بشقاب کوچیکی جلوی مادرش گذاشت و نیم نگاه پر از حسرتی بهم انداخت. بیچاره خبر نداره که مرتضی میخواد کاری کنه امیرعلی دیگه اینجا نیاد.
مهدیه دلخور گفت
_من از امیرعلی موندم! بی غیرت وایستاده مرتضی بزنه تو گوش نامزدش!
مریم گفت
_وا! آبجی بیچاره باید چیکار میکرد! وقتی مرتضی غزال رو زداصلا امیر علی نبود.
رو به من گفت
_خودت بگو دیگه! اینا الان فکر میکنن امیرعلی جَنم نداره
مهدیه گفت
_حالا تو نمیخواد جوش بزنی! این خودش عین خیالش نیست
صدای بلند مرتضی از بیرون بلند شد
_یکی اون خیارشورها رو درست کنه. من رفتم
خاله گفت
_خدا رو شکر. حالش جا اومد!
مهدیه نگاه پر از رضایتی بهم انداخت
_حالش جا اومد چون غزال اومد پایین باهاش حرف زد
لبخند رو صورت خاله پهن شد
_آفرین. همیشه وقتی عصبی میشه زود بهش بگو ببخشید آروم میگیره
حق به جانب به خاله نگاه کردم. مهدیه با خنده گفت
_مامان چه حرف هایی میزنی! غزال جان تو ببخش مامان پسر دوستِ کلا طرفدار مرتضیست حتی اگر حق باهاش نباشه
صورت مادرش رو بوسیید
_الهی قربون اون فرقگذاری هات برم.
خاله پشت چشمی نازک کرد و نگاهش رو به جهت مخالف داد
مهدیه سمت کیسهی خیارها رفت که فوری ایستادم
_تو بلند نکن سنگینه
خیارهارو با زحمت بلند کردم داخل آشپزخونه بردم
_بریز تو سینک بشوریم بعد خشک کنیم
_بچه هات کجان که با خیال راحت اینجایی؟
_حامد خونهست.
نگاه هر دومون سمت مریم که گوشهی آشپزخونه نشسته بود زانو بغل گرفته بود و آروم گریه میکرد، رفت.
مهدیه نگران جلو رفت
_عزیز دلم چی شد؟!
مریمسر از زانو برداشت و نگاه پر حرفی بهم انداخت.
خواهرش به امیرعلی گفته بی غیرت مریم از من ناراحت شده!
_چرا اشکمیریزی عزیزم! کی بهت حرف زد؟
نگاهش رو از من گرفت و با بغض گفت
_به خاطر فرق گذاری های مامان
چه بهانهی خوبی پیدا کرد تا حرف دلش رو نزنه!
مهدیه نفسش رو با صدای آه بیرون داد و کنارش نشست. صورت خواهرش رو بوسید
_دورت بگردم این که گریه نداره!
_خیلی هم داره. تازه تو میگی الهی قربون فرق گذاری هات برم!
لبخند تلخی روی لب های مهدیه نشست.
_مریم دوست داشتی الان بابا بود فرق گذاری میکرد یا نبود؟
رنگ نگاه مریم عوض شد. مهدیه با بغض گفت
_روزی هزار بار میگم کاش بابام بداخلاق بود ولی بود. کاش بود و مثل اون موقع ها با حرف هاش آبروم رو جلوی حامد میبرد. منم قربون صدقهی اخلاق های بدش میرفتم.خدا رو شکر که سایهی مادر بالا سرت هست
حرف های مهدیه اشک آدم رو در میاره. نگاه از این دو خواهر برداشتم و شروع به شستن خیار ها کردم
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۳۵۱هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂