🎓 کاردانی و کارشناسی معتبر برای شاغلین
بدون آزمون
✨ پذیرش ترم بهمن (ظرفیت محدود)
✅ ثبتنام رسمی سازمان سنجش
فرم مشاوره رایگان و ثبت نام
https://mat-pnu.ir/4
ایدی پشتیبانی🆔
@hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
هدایت شده از حضرت مادر
💝 سلام امام زمانم
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا إِمامَ الْمَسيحِ...
🟢 سلام بر تو و برآن روزی که فرزند مریم،
نمازش را به تو اقتدا خواهد کرد.
#امام_زمان
#سلام_صبحگاهی
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت393 💫کنار تو بودن زیباست💫 در اتاق باز شد _پاشو بیا شا
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت394
💫کنار تو بودن زیباست💫
صدای محبوبه خانم رو شنیدم
_آقا من کارم بالا تموم شد. برم؟
_ببین غزال چی لازم داره براش بیار
برای اینکه حرفی نزنه در اتاق رو باز کردم و خیره بهش موندم
نگران نگاهم کرد و گفت
_هر چی گفته بودن رو آوردم
_خسته نباشی. برو پایین
_چشم
چند قدمی سمتم اومد و گفت
_دخترم گوشت و مرغ لازم نداری؟!
سرم رو بالا دادم. درمونده نگاهش رو ازم گرفت و بیرون رفت. روی تخت نشستم و منتظر رفتن سپهر شدم
بالاخره از سه ساعت از خونه بیرون رفتن و صدای پیچوندن کلید توی در دوباره اعصابم رو خراب کرد
این در قفل کردنش انقدر عصبیم میکنه که دلم میخواد هر چی تو خونه هست بشکونم
اما چه خوب که جاوید رو هم با خودش برد، اینجوری دستم برای درست کردن غذایی که مد نظرم هست بیشتر بازه.
نگاهی به ساعت انداختم. زمانی تا ناهار نمونده و باید از الان شروع کنم.
پیاز رو به روش خاله خلالی خورد کردم و سیب زمینی رو نگینی کردم.
اول پیاز و زردچوبه رو سرخ کردم و سیب زمینی رو بعد از سرخ شدنشون بهش اضافه کردم و توی قابلمهی برنج ریختم و همزدم.
آبش که جمع شد در قابلمه رو روش گذاشتم و منتظر موندم تا دم بکشه
نگاهم سمت ساعت رفت. تا اومدنشون خیلی مونده.
توی این دو روز نتونستم حمام برم
با اینکه لباس هام هم باید شسته بشن و لباس تمیز ندارم ولی بهتره حداقل خودم رو بشورم
دوش مختصری گرفتم و همون لباس های قبلم رو پوشیدم.
برای پیدا کردم سشوار وارد اتاق جاوید شدم. نگاهی به اتاق مجللش انداختم و آه از نهادم بلند شد.
من در یخچالم رو با چسب میبستم و از شدت برفکزیاد مجبور بودم هفتهای یکبار خاموشش کنم تا بتونم ازش استفاده کنم و اینها انقدر در ناز و نعمت بودن!
فقط منتظر روزی امکه سپهر من رو با پدر ظالمش روبرو کنه.
سشوارش رو که روی میز بود برداشتم و بیرون اومدم.
موهام رو خشک کردم که صدای باز شدن در خونه بلند شد و بالافاصله جاوید با ولع گفت
_غزال عجب بویی راه انداختی!
سشوار رو روی میز گذاشتم و بیرون رفتم
هر دو وارد خونه شدن سپهر طوری نگاه میکنه که منتظر سلام کردنم هست
_لباس هاتون رو عوض کنید بیاید غذا بخوریم
جاوید ذوق زده جلو اومد و مشمایی که دستش بود رو سمتم گرفت
_اینا رو برای توگرفتم
نگاهش سمت موهام رفت
_حمّام بودی؟
با سر تایید کردم
_ببخشید مجبور شدمبی اجازه برم اتاقت. اخه سشوار میخواستم
_اجازه نمیخواد! هر وقت هرچی لازم داری برو بردار
سپهر گفت
_هر چی لازم داری لیست کن برات بگیرم
نگاهی بهش انداختم. حیف که حرفهام رو برای ناهار خوردنت اماده کردم وگرنه جوابت رو میدادم.
سمت اتاقش رفت و با صدای جاوید نگاهم رو بهش دادم
_آفرین سکوت کن بزار همه چی درست بشه.
به اشپزخونه اشاره کرد
_عجب بویی راه انداختی! ما همیشه ناهار رو توی همون رستوران میخوربم. ولی بابا به خاطر تو میگه بریم خونه بخوریم
به یاد اون همه سال نبودش اهی کشیدم
_خسته نباشه
جاوید برای اینکه دعوا درست نشه پشیمون از حرفش گفت
_ برم زود لباس عوض کنم بیام
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
هدایت شده از بهشتیان 🌱
با نامزدم تصادف کردم وقتی بهوش اومدم پدرم کردم با خونسردی گفت فلج شدی گریهم گرفته بودداد میزدم بابک کجاست بابک اومد توی اتاق دستش شکسته بود و سرش باند پیچی بود. نیم نگاهی بهم کرد و گفت معذرت میخوام و رفت. من چند روز بود بیمارستان بی هوش بودم بعد دو روز پدرم یه برگه داد دستمدرخواست طلاق بود.بابک بخاطر یه حماقت منو تا آخر عمر یکجا نشین کرد و رفت حالا درخواست طلاق داده اما من....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
سلام
آقایی در پیک موتوری پخش غذا کار میکرده که تصادف میکنه و پاش میشکنه و الان یک ماه و نیمه که تو گچ هست و مستاجره و بیمه هم نیست و یه همسر و و یک بچه داره. به گروه جهادی ما اطلاع دادند ما رفتیم تحقیق و متوجه شدیم که این خونواده فقط با نون خالی دارن زندگی میکنند و این نون رو هم نانوایی سر کوچشون بهش رایگان میده. ما هم دست یاری برای این هموطنمون رو به سمت شما دراز کردیم. صدقه هم به این خونواده میرسه. عزیزان هر چقدر که در توانتون هست حتی شده ۵ هزار تومان به این خونواده کمک کنید اجرتون با حضرت زهرا سلام الله علیها🤲🌹
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی
زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی
حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@shahid_abdoli
لینکقرارگاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
لیست محصولات 👇
#انواع_برنج_ایرانی
قیمت براساس (یک کیلو)
🌾 برنج کشت دو: ۱۳۲
🌾 برنج دمسیاه: ۱۲۲
🌾 برنج هاشمی: ۱۲۲
🌾 برنج طارم محلی: ۱۰۶
🌾 برنج شیرودی: ۹۲
🌾 برنج سرلاشه: ۸۴
🌾 برنج عنبربو فدک: ۸۲
🌾 برنج نیم دانه: ۶۲
#انواع_روغن
قیمت براساس (بطری۹۵۰گرمی)
🍾 روغن زرد گاوی: ۳۹۵
🍾 روغن ارده کنجد: ۲۲۷
🍾 روغن زیتون فرابکر: ۱۹۶
🍾 روغن زیتون بکر: ۱۶۱
🍾 روغن آفتابگردان: ۱۲۹
🍾 روغن شحم گاوی: ۱۵۵
🍾 روغن کلزا:۱۴۹
#انواع_عسل
قیمت براساس (یک کیلو)
🍯 عسل کنار: ۳۰۰
🍯 عسل آویشن:۲۷۰
🍯 عسل جنگی: ۲۷۰
🍯 عسل گون: ۲۵۰
🍯 عسل چند گیاه: ۲۵۰
🍯 عسل چهل گیاه: ۲۳۰
#انواع_شیره
قیمت براساس(یک کیلو)
🔸 شیره انگور: ۱۲۹
🔸 چهار شیره: ۱۱۴
🔸 شیره انجیر: ۱۱۴
🔸 شیره توت: ۱۱۴
🔸 سه شیره: ۱۰۹
🔸 شیره خرما: ۸۴
🔸 ارده: ۲۱۰
🔸کره بادام زمینی (۵۰۰ گرمی: ۱۰۵
#چای_دمنوش
قیمت براساس (نیم کیلو)
🫖چای سرگل لاهیجان: ۱۴۹
🫖چای چوب مادربزرگ: ۵۹
🫖چای ماسالا(۴۰۰ گرمی): ۱۳۵
🫖چای کرک (۲۵۰گرمی): ۱۲۷
#زعفران
🫙 زعفران (۲گرمی): ۳۵۰
🫙 زعفران (۳گرمی): ۴۵۰
⏩⏩⏩⏩⏩⏪⏪⏪⏪
قیمت براساس(نیم کیلو)
💳زرشک اناری پفکی: ۱۵۹
💳انجیر استهبان: ۱۰۹
💳 کشمش پلویی: ۱۰۹
💳مویز: ۱۷۵
🔻 جهت خرید و ثبت سفارشات؛
🟢 تماس: 09194791081
🟢 اینترنتی؛ @Ali_hossini16
🟢 برنج و محصولات سید علی
✅https://eitaa.com/joinchat/1115226286Cae25ee53a7
👆👆👆👆👆👆👆
💐ما را به دوستان خود معرفی کنید
🎓 کارشناسی معتبر برای شاغلین
بدون آزمون
✨ ثبت نام ترم بهمن در دانشگاههای مورد تأیید وزارت علوم 🚀
✅ ثبتنام رسمی سازمان سنجش
فرم ثبت نام
https://mat-pnu.ir/5
ایدی پشتیبانی🆔
@hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
طرح لایه باز #رایگان
شهادت امام جواد علیه السلام
دانلود طرح در سایت نصر آرت
www.nasr-art.ir
@nasr_art
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت160
🍀منتهای عشق💞
خداحافظی کرد و رفت.
توی این دو روز از خونهی رضا هم صدا بلند نشده.
احتمالا رضا باهاش قهره و مهشید دیگه روی حرف زدن نداره.
چه خوبه که امروز تعطیلم و میتونم استراحت کنم.
روی مبل دراز کشیدم. زهره گفت عمو در حالی خداحافظی کرد و رفت که اصلا روی نگاه کردن به خاله رو نداشته. بیچاره حق داره. دخترش آبروش رو برد.
اما اگر میلاد فیلمش رو نگرفته بود هیچ کس نمیتونست ثابت کنه.هیچ کس هم به میلاد هیچی نگفت.
چند ضربهی خیلی آروم به در خونه خورد. ایستادم. روسریم رو روی سرم انداختم و سمت در رفتم.
بازش کردم و با دیدن خاله متوجه علت آروم در زدنش، شدم.
تن صدام رو تا میشد پایین اوردم و از جلوی در کنار رفتم
_سلام
داخل اومد.
_سلام عزیزم.
در رو بستم
_صبح بخیر
_روی مبل نشست و آهی کشید
_چه خیری مادر!
دو روز هست که رضا و مهشید صدا ازشون در نمیاد. علی میگه بهشون سر نزن. دلم مثل سیر و سرکه میجوشه.
کنارش نشستم و تچی کردم
_خوبن که صداشون در نمیاد!
_من میترسم. عموت که رفت رضا اصلا محل به مهشید نداد. خودش تنهایی رفت بالا. من اومدن دیدم نشسته داره گریه میکنه. بهش گفتم پاشو برو بالا ولی از جاش تکون نخورد. رفتم تو آشپزخونه غذا بزارم یهو اومدم دیدم نیست.
اگر زهره و میلاد تو حیاط نبودن فکر میکردم رفته
_آبروش جلو باباش رفته فعلا ساکته.
_میترسم از اون روزی که پای سوری به این دعوا باز بشه. اونمثل عموتون نیست که شرمنده بشه از روز اول هر چی کم و کسری باشه رو به رومون میاره.
_مگه از روز اول که دخترش رو داد به رضا نمیدونست این ور چه خبره که الان شاکی باشه؟
_این رو من و تو میگیم. اون فقط دخترش رو میبینه. بدون اخلاقهای بدش هم میبینه
لبخند بی جونی رو لبهاش نشست
_رویا ببخش ناراحتت میکنم. من برای گفتن حرفهام فقط تو رو دارم.
خودم رو جلو کشیدم و بغلش کردم
_الهی دورتون بگردم. ناراحت نمیشم
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
با نامزدم تصادف کردم وقتی بهوش اومدم پدرم کردم با خونسردی گفت فلج شدی گریهم گرفته بودداد میزدم بابک کجاست بابک اومد توی اتاق دستش شکسته بود و سرش باند پیچی بود. نیم نگاهی بهم کرد و گفت معذرت میخوام و رفت. من چند روز بود بیمارستان بی هوش بودم بعد دو روز پدرم یه برگه داد دستمدرخواست طلاق بود.بابک بخاطر یه حماقت منو تا آخر عمر یکجا نشین کرد و رفت حالا درخواست طلاق داده اما من....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966