eitaa logo
اطلاع رسانی فرهنگی حسینیه سردار جنگل
117 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای حضرت زهرا(س) در روز یکشنبه برای هممون😊👇 ❣ خداوندا این روزم را را و اش را مقرر فرما.🌼 ✨خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست ✨ و ما را در زمره آنانی قرار بده که به سوی تو می‌کنند و تو آن را پذیرفته ای و به تو می کنند و تو آنانرا و به تو می کنند و آنان را ای.🌸 (صحیفه فاطمیه) الهی آمین😊 دعای مادر مستجابه و از موانع استجابت عبور میکنه😃 🌱هر کاری،اولی داره , وسطی داره و آخری . 🌱ممکنه اولش خوب از آب در نیاد اما برای بهتر شدن وسط و آخرش می‌ شه امیدوار بود. پس پاشو جبران کن.😊
«امام محمدباقر(عليه‌السلام)»: كُلَّما عادَ المؤمِنُ بِالاِستغفارِ وَالتَّوبَةِ عادَاللهُ عَلَيهِ بِالمَغفِرة. هر بار که مؤمن و خود را تجديد کند نيز مغفرت و آمرزش خود را براي وي تجديد مي‌نمايد. (سفينه، ج ۱، ص ۱۲۷)
🔷امام صادق (ع): 💫هرگاه كسى كند نقطه اى سياه در دلش پيدا شود، اگر كرد آن نقطه پاك شود؛ امّا اگر بر گناهش بيفزايد آن نقطه بزرگ‌ترمی‌شود، تا جايى كه تمام دلش را فرو گیرد و از آن پس هرگز رستگار نشود. ✍الكافي،ج‌۲، ص ۲۷۱
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 ‏یازدهم آبان ماه حُرِ انقلاب ایران کسیکه یه زورگیر و عشق شاهی بود که حتا عکس رو روی بدنش خالکوبی داشت . بعدها نصوحی کرد تا حدی که حاضر نشد به سیدِ اولاد صلی الله علیه و آله ( ) دروغ ببندد . 🌹 🌹
🌺🌼💐🍀💐🌼🌺 حُر انقلاب اسلامی کاباره را رها کرد، عصر بود که آمد خانه، بی مقدمه گفت : پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید : مشهد! جدی می گی! گفت : آره بابا، بلیط گرفتم، دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود، دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم، در راه مشهد، مادر خیلی خوشحال بود. خیلی را دعا کرد، چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد، مستقیم رفتیم حرم، سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح، بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح . عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم . زودتر از من رفته بود، می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم، یکدفعه دیدم کنار درب ورودی روی زمین نشسته، رو به سمت گنبد، آهسته رفتم و پشت سرش نشستم، شانه هایش مرتب تکان می خورد، حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت : خدا، من بد کردم، من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس، من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. یک ساعتی به همین حالت بود، توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، در مشهد واقعاً کرد و همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.