eitaa logo
اطلاع رسانی فرهنگی حسینیه سردار جنگل
117 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌼💐🍀💐🌼🌺 حُر انقلاب اسلامی کاباره را رها کرد، عصر بود که آمد خانه، بی مقدمه گفت : پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید : مشهد! جدی می گی! گفت : آره بابا، بلیط گرفتم، دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود، دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم، در راه مشهد، مادر خیلی خوشحال بود. خیلی را دعا کرد، چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد، مستقیم رفتیم حرم، سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح، بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح . عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم . زودتر از من رفته بود، می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم، یکدفعه دیدم کنار درب ورودی روی زمین نشسته، رو به سمت گنبد، آهسته رفتم و پشت سرش نشستم، شانه هایش مرتب تکان می خورد، حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت : خدا، من بد کردم، من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس، من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. یک ساعتی به همین حالت بود، توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، در مشهد واقعاً کرد و همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.