مملکتی را که
شهـدا پاک کرده اند
آلوده نکنیــم...
«آیه الله جوادی آملی»
قبل از عملیات آزاد سازی خرّمشهر ایستگاه حسینیّه منطقه عملیاتی لشکر ۹۲ تیپ ۳ شهدا...
بیشتر #شهدا از ناحیه نیم تنه بر اثر گلوله مستقیم ضد هوایی به شهادت رسیده اند....
انتهای عکس رزمندگان در حال حمل شهدا
╔═•♡🌸♡•══•♡🌼♡•═╗
✅ @beneshanHa
╚═•♡🌼♡•══•♡🌸♡•═╝
نشان از بی نشان ها
#دلنوشته سلام هفت سال بود میخاستم برم جنوب نمیشد هشت سالی هس که بسیجیم خلاصه نمیشد من برادرمو از دست دادم تو تصادف سال پیش به همه اماما توکل کرذه بودم نذر کرده بودم داداشم فوت کرد منم کلا ناامید شدم از خدا حجابمم کنار گذاشتم موهامو میذاشتم بیرون تا اینکه فرمانده ام دی ماه امسال بهم شهید هادی رو معرفی کرد گفت هر چی ازش بخای بهت میده من امتحان کردم گفت تو تهران یادمان درست کردن تو بهشت زهرا گفت شهید گمنامه گفت برو کتاب سلام بر ابراهیم رو بخون گفت کتابش دو جلدیه کتابش رو پیدا نکردم دانلود کردم خوندم ازش خواستم درسم ارائه نمیشد ترم اخرم بودم هر چقدر به رییس دانشگاه و مسئول اموزش گفتم قبول نکردن از شهید هادی خواستم فردا شبش دانشکده فنی تهران گفته بود ارائه بده دانشگاه واسشون دستور اومده بود چهار نفر این درس رو داشتن درس تحت نظر استاد ارائه شد . از ۱اسفند تا۱۲اسفند زمان ثبت نام راهیان نور بود من ۱۳ام دیدم اطلاعیه رو دوست داشتم منم برم به مسئول بسیج نگفتم از شهید هادی خواستم یه ساعت بعدش تو کانال حسابداری گذاشتن ثبت نام راهیان نور تمدید شد تا فردا صبح تا اینکه زنگ زدم صحبت کردم به پدر ومادرم گفتن خود ب خود راضی شدن هفت سال میخاستم برم پدر ومادرم نمیذاشتن پولو واریز کردم ۱۵از زنجان حرکت کردیم بهمون تو شلمچه گذرنامه کربلای ایران میدادن میگفتن دعوتتون کرده واس من شهید هادی بود برگشتم به هم سفرام گفتم اگه غیر از این بود شک میکردم تعریف کردم بهشون وقتی کانال کمیل رفتیم گفتن سیل اومده نمیشه بریم مسئولامون گفتن ما پارسال هم نتونستیم بریم کانال کمیل کتاب سلام بر ابراهیم دو جلدشم از دو کوهه خریده بودم کتابشو بوسیدم گفتم اگه گناهی کردم منو ببخش داداشیم تو منو دعوت کردی تا اینجا اومدم اجازه بده کانال کمیل هم بیام همسفرام گفتن تو ب داداشت بگو اجازه بده گفتم داداش همه شماس ن تنها من گفتم دعا کردم شمام بخاید نیم ساعت بعد بهمون اجازه دادن بریم کانال کمیل خاک ریختن تا اتوبوس رد شد پیشنهاد میکنم کتاب سلام بر ابراهیم را بخونید #اینم.بگم.من.الان.چادری.شدم.نمازمم.میخونم
#ارسالی_کاربران
نشان از بی نشان ها
شلمچه بوی چادر خاکی حضرت زهرا س میدهد شهید سید مجتبی علمدار @beneshanHa
#دلنوشته میخواستم از حس و حالم توی شلمچه واستون بگم،عادت کرده بودم وقتی به یادمانی مثل طلائیه یا شلمچه برسم،دم یادمان کفشهامو در بیارم و یه گوشه ای دور از همه خلوت کنم،اون روز هم که به شلمچه رسیدم همین کار رو انجام دادم،یه گوشه ای از یادمان دور از همه روی زمین خاکی نشستم،جایی که کسی عبور هم نمیکرد،توی حال خودم بودم و با شهدا صحبت میکردم یکدفعه عطر عجیبی رو حس کردم،این عطر رو همچنان میشنیدم،حال خوشی به من دست داد،نگاه میکردم که منشا عطر کجاست؟ولی من انقدر از ساختمانی که مزار شهدای گمنام داخلش هستش دور بودم که نمیشد گفت این عطر از دستگاه بخور اونجا باشه،حتی کسی از نزدیکم هم عبور نمیکرد،یه عطر خوشبو بود که تا حالا هم از اون عطر نشنیدم،عطر همچنان بود و من از این عطر لذت میبردم،دیگه باید به اتوبوس برمیگشتم،به خارج از یادمان رسیدم،روبروی ورودی ایستادم و دوباره سلام دادم و سرم رو که بلند کردم سر جام میخکوب شدم،چشمم به بالای سردر ورودی خیره موند که روش نوشته شده بود:شلمچه بوی چادر خاکی حضرت زهرا میدهد....
#ارسالی_کاربران
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
🔴 تلنگر ❗️
یک حدیث قدسی هست که آدم را از خجالت آب میکند:
🌷خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
ای كسی كه
وصال ما را ترک كردهای،
برگرد...!
و ای كسی كه
بر جدايی از ما سوگند خوردهای،
سوگند خود را بشكن !
ما ابليس را
برای اين از خود رانديم
كه بر تو سجده نكرد
پس چقدر عجیب است
كه تو او را
دوست خود گرفتهای
و ما را ترک كردهای...!!
📚بحرألمعارف، جلد ۲، فصل ۶۲
@beneshanHa
نشان از بی نشان ها
اینجاهویزه است.. حکایت هویزه را میدانی؟ 👇👇👇
.
#هویزه
بنی صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب نشینی كنند و به #سوسنگرد بیایند!
حسین میگفت: هویزه در دل #دشمن است و ما از اینجا میتوانیم به #عراق ضربه بزنیم،شخصاً با بنی صدر هم صحبت كرده بود.
.
وقتی كه دید راه به جایی نمیبرد، نامه ای به آیت الله خامنه ای نوشت و گفت كه تعداد #اسلحه های ما از تعداد نیروها هم كمتر است، ولی میمانیم!
در دی ماه ۱۳۵۹ بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با #دل استوار از #ایمان و #توكل، مقابل دشمن تا دندان مسلح #ایستادگی كردند...
هیچ كس #زنده نماند!
.
عراقیها با #تانك از روی اجساد مطهر شهدای #هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از #شهدا نماند...
بعدها جنازه ها به سختی #شناسایی شدند!
حسین را از #قرآنی كه در #جیبش بود شناختند...
قرآنی با امضای #امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای...
.
#شهید_حسین_علم_الهدی
.
.
.
#امام_نوشت:
هر کدام از شما #جوانان یک نسخهی قرآن در #جیب بغلتان داشته باشید؛
اگر در جایی منتظر کاری میایستید و #فراغتی پیدا میکنید!
- یک دقیقه، دو دقیقه، پنج دقیقه، نیم ساعت -
قرآن را باز کنید و به #تلاوت آن مشغول شوید؛
تا با این کتاب #انس پیدا کنید...
#امام_خامنه_ای
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین یکتا
این فیلم عالیه 🌹
الهم عجل لولیک الفرج ❤️
@beneshanHa
خدایا!مثل شهدالذت مناجات میخواهم
إلهی قلبی مَحْجوبٌ و نَفسی مَعْیُوبٌ و عَقلی مَغْلُوبٌ و هَوائِی غالِبٌ و طَاعَتی قَلیلٌ..
❣همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹
🍃🌸 بہ رختخوابها تڪيہ داده بود . با دستش دانههاے تسبيحش را تند تند روے هم مےانداخت . منتظر ماشين بود ؛ دير ڪرده بود . مهدے دور و برش مےپلڪيد . هميشہ با ابراهيم غريبـے مےڪرد ، ولے آن روز بازيش گرفتہ بود . ابراهيم هم اصلاً محل نمےگذاشت . هميشہ وقتے مےآمد مثل پروانہ دور ما مےچرخيد ، ولـے اينبار انگار آمده بود ڪہ برود . خودش مےگفت « روزے ڪہ من مسئلهے محبت شما را با خودم حل ڪنم ، آن روز ، روز رفتن من است .»
🍃🌺 عصبانے شدم و گفتم « تو خيلے بـے عاطفهاے . از ديشب تا حالا معلوم نيست چتہ . » صورتش را برگردانده بود و تڪان نمےخورد . برگشتم توے
صورتش . صورتش از اشڪـ خيس شده بود . بندهاے پوتينش را يڪ هوا گشادتر از پاش بود ، با حوصلہ بست . مهدے را روے دستش نشاند و همينطور ڪہ از پلہها پايين مےرفتيم گفت « بابايـے ! تو روز به روز دارے تپلتر میشے . فڪر نمیڪنے مادرت چہ طور مےخواد بزرگت ڪنہ؟ » و سفت بوسيدش .
🍃🌸 چند دقيقهاے مےشد ڪہ رفتہ بود . ولے هنوز ماشين راه نيافتاده بود . دويدم طرف در ڪہ صداے ماشين سر جا ميخ ڪوبم ڪرد . نمےخواستم باور ڪنم . بغضم را قورت دادم و توے دلم داد زدم « اونقدر نماز مےخونم و دعا مےڪنم ڪہ دوباره برگردے .»
#همسرانه_شهدا
✅ با آسمانیها ، آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
🔸جرعه ای از کلام شهید
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید،این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می بره و گرفتار میکنه ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
حاج احمد کاظمی🌹
شبتان شهدایی🌷
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
🔷 #وصیت_نامه
گزیده وصیت نامه شهید علی هاشمی:
بسم الله الرحمن الرحيم
انالله و انا اليه راجعون
شهادت فخر اوليا بوده است و فخر امام خمينى(ره)
با درود و سلام به پيشگاه منجى بشريت حضرت مهدى موعود(عج) و به پيشگاه رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران امام خمينى(ره) بت شكن و شهيدان جنگ تحميلى
خدايا به من چگونه زيستن را بياموز كه چگونه مردن خود خواهم آموخت
خدايا به من آن اندازه توانايى و آن اندازه فكر و آگاهى بده كه از انبوه مسئوليت ها نلرزم تا آنچه در توان دارم در راه اسلام جهاد كنم
حال كه اين وصيتنامه را مى نويسم به نداى امام خود خمينى بت شكن پاسخ گفتم و روانه جبهه هاى جنگ حق عليه باطل شدم. آیا از پس مسئوليتى كه دارم بر می آيم؟
✅ با آسمانیها، آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
💢 خستگی و استراحت بچه بسیجی ها در امداد به سیل زدگان
یه عده توی تعطیلات خونه نشستن و آروغ روشنفکری میزنن و همیشه طلبکارن یه سری هم اینجوری دارن جون میدن
سیل میاد بچه بسیجی!
زلزله میشه بچه بسیجی!
جنگ میشه بچه بسیجی!
لب مرز بچه بسیجی!
تیر و ترکش بچه بسیجی!
داعش میاد بچه بسیجی!
فحش خوردن بچه بسیجی!
✅ @beneshanHa
🌹یازهرا🌹
کسانی که از سیل می ترسند بخوانند:
در زمان حضرت نوح پیرزنی بود که با چند فرزند یتیمش در کلبهای که ته درهای قرار داشت زندگی میکرد و حضرت نوح هر وقت از کار ساختن کشتی خسته میشد به کنار کلبهی آن پیرزرن میآمد و با او حرف میزد. وقتی قرار شد طوفان بیاید نوح به او وعده داد که هنگام طوفان او را خبر کرده و به کشتی سوار میکند.
وقتی طوفان آغاز شد نوح آن پیرزن را از خاطر برد. وقتی آب همه جا را گرفت به یاد پیرزن افتاد و تاسف خورد که چرا فراموش کرد که او را سوار کند. هنگامی که آب فرو نشست نوح دید که در نقطهای دوردست سبزهزاری وجود دارد.
نزدیک رفت و با تعجب مشاهده کرده که خانهی همان پیرزن است و هیچ آسیبی به آن نرسیده است و پیرزن و فرزندانش همه سالمند.
از پیرزن پرسید: طوفان که آمد و آب همه جا را گرفت تو متوجه نشدی؟
پیرزن گفت: یک بار که میخواستم نان بپزم دیدم ته تنورم کمی نمناک است، پس این از آثار طوفان بوده است!
کسی که با خدا باشد طوفان حوادث به او زیان نمیرساند و حتی وجود آنها را هم احساس نمیکند.
#مرحوم_دولابی
#مصباح_الهدی
این داستان پیرزنی بود که نوح فراموشش کرد اما خدا فراموشش نکرد. پیرزنی که سیل از تنور خانه او شروع شد!
حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ (هود٤٠)
@beneshanHa
#سه_ایه_اخر_سوره_حشر
حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام🌸
🌺در فضیلت قرائت سه آیه آخر سوره حشر از امام حسن(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت فرمود:
هر کس چون صبح کند و سه آیه آخر سوره حشر را بخواند و در آن روز بمیرد، مهر شهدا (بر پروندهاش) خواهد خورد، و چون شب کند و بخواند و در آن شب بمیرد نیز ممهور به مهر شهدا میشود.
منبع:الدّر المنشور، جلال الدین سیوطی، ج۲، ص۲۰۲؛/ بحارالانوار، ج۹۲، ص۳۱۰، ح۳؛/موسوعه کلمات الامام الحسن(علیه السلام)، بخش عقاید، ص۳۷۳.
3 آیه آخر سوره حشر🌺:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«هُوَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (22)٭
هُوَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23)٭
هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(24)
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌷یازهرا🌷
✨آیٺ اللہ حسن زاده آملے مےفرماید:
یڪ روز بعد از نماز صبح همانگونہ ڪہ در سجاده نشستہ بودم و مشغول مناجاٺ و ذڪر پروردگار متعال بودم،
💥مڪاشفہ اے براے من اتفاق افتاد،
🔴 در مڪاشفہ دیدم لبهاے من را با نخ و سوزن مےدوزند و بسیار هم درد و رنج دارد،
بعد بہ من گفتند این باطن عمل و سزاے ڪسے اسٺ ڪہ زبانش را از #حرفهاے_بیهوده نگہ نمےدارد.
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بِکِشَم...
حالم خوش نبود؛اما بعد شُدَم یک پارچه انرژی...
یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اُپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک می کنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خرد می کنم...!!
_اون بالا چه می کنی؟نکنه سرگیجه بگیری و بیفتی؟
_نه بابا!خوبِ خوبم!
_بچه عزیزه؛اما مادرش عزیزتره ها!
_حالا بذار بیآد؛اون وقت معلوم می شه خاطر کی رو بیشتر می خوای!
_به تو ثابت می کنم لب بود که دندون اومد!
_جوجه رو آخر پاییز می شمرن؛آقا مصطفی!
اما آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست می گفتی:"با همه ی عشقی که به بچه ها دارم؛حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم...
می فهمی سمیه؟"
_
اسم دخترمان را گذاشتیم فاطمه...
هر وقت گریه می کرد بغلش می کردی:"بیا درد دلت رو به بابا بگو ببینم چی شده؟"
برایش مداحی می کردی و برایش روضه می خواندی...
(قسمت هایی از کتاب" #اسم_تو_مصطفاست زندگی نامه ی داستانیِ #شهید_مصطفی_صدرزاده"به روایت سمیه ابراهیم پور؛همسرِ شهید...
تاریخ شهادت:1آبان سال 1394
محل شهادت:حلب سوریه)
📚 #معرفی_کتاب
#عاشقانه_های_شهدا
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅