🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🌷 #دخترم! از #اضطراب اجتناب کن.
📖 حرفهای طِلایی (پندنامهی ایشان به تنهادخترشان).
🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی:
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 #نوشتار کوتاهی از حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
▫️بسم الله الرّحمان الرّحیم
🔷 #پیشروی_قرآن_و_پسروی_آتش!
▫️مادر بزرگوارم که خداوند والا ـ جلّ جلاله، و حسنت اسماؤه. ـ به ایشان برترین پاداشها را عنایت فرماید، از سادات است. یکی از اجداد ایشان، برادری داشته که اهل روستای «سنگر» از توابع شهر ارومیّه و صاحب کَرامات بوده است.
▫️سال ها پیش، بنده در محضر حضرت پدرم، استاد اسداللّه داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به آن روستا رفتم.
▫️برخی از اهالی آنجا نقل میکردند که کشتزاری آتش گرفت و آتش، آن مزرعه و چند مزرعهی دیگر را سوزاند و همینطور پیش میرفت تا بقیّهی کشتزارها و بلکه همهی روستا را بسوزاند.
▫️مردم واقعه را به «میربابا»، همان برادر جدّ مادرم، خبر دادند. او #قرآن_کریم را به دستانش گرفت و به سمت آتش رفت. هر چه به آتش، نزدیکتر میشد، آتش از قرآن کریم و او، دورتر میگشت! او پیش میرفت و آتش، پس. او میرفت و آتش میرفت؛ او به جلو و آتش به عَقِب. _ لا الاه الّا اللّه. اشهد أنّ القرءآن من اللّه تعالی و کلامه و معجزته. _ تا این که آتش به سرچشمهاش رسید و یکباره خاموش شد!
▫️آیا همین قرآن نمیتواند آتشهای #هوس و #نگرانی دلها را خاموش کند؟! میتواند؛ حتماً میتواند؛ پس همیشه با قرآن زندگی کنیم.
#آرامش، #کرامت
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 #نکات_خواندنی دربارهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
✅ #چند_ویژگی، بخش 6
🖋 به قلم فرزندشان، حاجآقا اسماعیل داستانی بنیسی:
🔸به خانوادهشان و دیگران شخصیت میدادند.
🔸معمولاً هر روز در سرما و گرما، پیاده از خانه به حرم مطهّر حضرت فاطمهی معصومه ـ علیها السّلام. ـ یا نزدیکی آنجا میرفتند و آن حضرت را زیارت میکردند.
🔸با مردم انس میگرفتند و از آنان پذیرایی مادّی و معنوی میکردند.
🔸خودشان جواب تلفن میدادند و بسیاری از اوقات، خودشان هم ابتدا گوشی تلفن را برمیداشتند.
🔸جلو پای واردین، تمامقد برمیخاستند.
🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی:
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🌷 #پسرم! از هر چه داری، به دیگران بده؛ ولی دلت را برای خودت نگه دار.
📖 پند پیران بر پوران (پندنامهی ایشان به فرزندشان: حاجآقا اسماعیل).
#احسان، #انفاق، #دل
🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی:
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 #داستان_جذاب
✅ #مگر_شما_وقتی_که_به_زیارت_میروید،#آن_حضرت_را_نمیبینید؟!
💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشتهاند:
🔹روستای اَزغَد از توابع شهر مقدّس مشهد است.
🔹مرحوم حاج ملّا غلامحسين ازغدی، به مرحوم ملّا هاشم خراسانی نقل کرده است كه زنی از مَحرمهای من، هر سال برای زيارت حضرت امام رضا ـ سلام الله تعالی علیه. ـ از ازغد به مشهد میرفت و برای هر کدام از کودکان فامیل، كفش یا كلاه و یا...، #سوغاتی میآورد.
🔹ما به او میگفتيم که تو از روستا دستخالی میروی؛ پس چگونه اينهمه سوغاتی میخری؟ میگفت: «وقتی که به حرم مطهّر امام رضا ـ علیه السّلام. ـ میروم، آن حضرت را در میان ضريح میبينم و به ایشان سلام عرض میكنم؛ بعد، ایشان حال من و تعداد و احوال کودکان فامیل را میپرسد و مقداری پول میدهد تا برای آنان سوغاتی بخرم! مگر شما وقتی که به زيارت میرويد، آن حضرت را نمیبينيد؟!»
🔹ما سكوت میكرديم و احتمال میدادیم که او در مشهد گدايی میكند و با پولهایی که از اين راه به دست میآورد، سوغاتیها را میخرد.
🔹یک بار که او برای زيارت به راه افتاد، من هم پشتسرش به راه افتادم. وقتی که به مشهد رسيديم، ديدم که او به خانهی يكی از همروستاییهای مقيم آنجا رفت و وضو گرفت؛ بعد، مخلصانه به حرم حضرت امام رضا ـ سلام الله تعالی علیه. ـ مشرّف شد و خود را به ضريح مطهّر چسباند.
🔹من كنار درِ حرم ايستاده بودم. وقتی که خواست از حرم خارج شود، پیش او رفتم و سلام كردم. از ديدن من خوشحال شد و تبسّم كرد. گفتم که در كنار ضريح خيلی ايستادی. گفت: «بله؛ حضرت از من احوالپرسی میكرد و احوال كودكان فامیل را میپرسید و پولی به من داد تا برای آنان سوغاتی بخرم!"؛ بعد، دستش را باز كرد و ديدم که در دستش پول هست و يقين پیدا كردم كه او به سبب پاكدلی، #صدق و #اخلاص، به این مقام رسيده است.
🔹هر چقدر تلاش کردم که او را به این راضی کنم که پولها را به من بدهد تا به جای او سوغاتی بخرم، راضی نشد و گفت: «خودم بايد سوغاتیها را بخرم!"»
#زیارت، #طهارت_قلب
🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی:
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 #نکات_حدیثی (به گزینش و قلم حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی) دربارهی #آخرت، بخش 1:
☀️ ۱. #دنیا را نخواه؛ بلکه آخرت را بخواه؛ چون خدا آخرت را میخواهد.
☀️ ۲. بدان که آخرت بر طبق استحقاق داده میشود؛ بر خِلاف دنیا که بر طبق آن نیست.
☀️ ۳. بدان که اگر کسى به امید پاداش آخرت، به سختیهاى دنیا #صبر کند، براى رسیدن به امرى مهم، به امرى ناچیز صبر کرده است و برتر از کسى است که وقتى به نعمت دنیا میرسد، آن را غنیمتى میداند که به دست آورده است.
☀️ ۴. اگر سرگرم دنیا شَوى، چگونه میتوانى براى آخرت کار کنى؟؛ چون با وجود میل و خواهش به دنیا، کار براى آخرت، بیفایده است.
☀️ ۵. یاد دنیا بدترین درد و #بیمارى است و یاد آخرت دارو و #درمان.
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
کانال «بِنیسیها» (پدر و پسر) در ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
💠 مطالب مرتبط با عالم عارف گمنام، مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی:
تصاویر، زندگینامه، سیرهی اخلاقی و عرفانی، کرامات، دستورالعملهای معنوی کوتاه، اشعار توحیدی و ولایی و کاربردی، و آثار دیگر ایشان.
💠 مطالب مرتبط با فرزندشان (حاجآقا اسماعیل):
چکیدهی احادیث ناب، پرسشها و پاسخها، برگزیدهی سخنرانیها (به شکل کلیپ صوتی و نوشتاری) و آثار جذّابش.
🔵 با عضوشدن توی این کانال، هر روز، روحتون را با معارف معنوی، شاداب کنین:
http://eitaa.com/joinchat/546439171Cd549f0df8b
اعضای محترم کانال!
لطفاً مطلب بالا را به گروهها، خانوادهها، دوستان و آشنایان خود بفرستید و در پاداش نشر معارف مذهبی شریک شوید.
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
4.png
حجم:
11.9K
🔴 #معرفی_آثارِ 📚 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
📗 نام کتاب: .ادب و کمال در اسلام
📁 موضوع کلیدی: حدیث.
📂 موضوع تفصیلی: روایاتی دربارهی ادب و کمال.
🖨 چاپ: قم، مؤسَّسهی اخلاق و ادب، نیمجیبی، ۱۶ ص.
🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی:
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🌷 #دخترم! بر زیورآلات خود، #مباهات نکن.
📖 حرفهای طِلایی (پندنامهی ایشان به تنهادخترشان).
#دنیاخواهی، #فخرکردن
🔵 وبگاه و کانال عالم عارف، حضرت استاد بِنیسی:
🆔 @benisiha_ir | 💻 benisiha.ir
🔴 #پیام_معنوی
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی در مجموعهنوشتاری با عنوان #خطاب_به_خودم:
🌿 برای فرزندت فقط چیزهایی را تأمین کن که صلاح دنیوی و اخرویاش، در آنها است و هر چه را که او از تو بخواهد، تهیّه نکن تا در رُفاه، بزرگ نشود؛ وگرنه، به مرور زمان، آرزوهای مادّیاش بزرگ و دامنهی خواستههای دنیوی او، گستردهتر میشوند و چون به همهی آنها نمیرسد یا دستکم بهآسانی دست نمییابد، به انسانی ناراضی و غمگین تبدیل میشود.
آری؛ دنیاخواهیِ بیش از اندازهی نیاز واقعی، سمّ زندگی است.
#آرزو، #تربیت_فرزند، #دنیاخواهی
💻 مشاهدهی این مطلب و مطالب دیگر مجموعهی «خطاب به خودم»، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2018/11/290/
✅ کانال بنیسیها (عالم عارف گمنام: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی):
🆔 @benisiha_ir
🔴 #زندگینامه ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت 10:
🔸در این فکر بودم که صدای پدرم را شنیدم که به باباعلی و باباحسن و داییکاظم و عمومهدی می گفت: «هیچ کس غم و غصّهی خدیجه و بچههایش را نخورد. من، خودم، به هر طوری که شده، او را به تهران می برم و در بیمارستان میخوابانم و از بچههایم هم مواظبت میکنم.» و در حالی که بغض، گلویش را گرفته بود، گفت: «من به قضای خدا راضیام. حتماً سرنوشت من اینچنین بوده است.»
🔸دیگر کسی در مقابل حرفهای پدرم حرفی نزد. سکوت سنگین، فضای اتاق را پر کرده بود. عجیب است: گاهی سکوت برای آدم، سنگین و دردناک است. آدم دلش میخواهد که حرفی بزنند و نتیجه بگیرند؛ ولی چه نتیجهای از گفتار آن شب میشد به دست آورد؟ حرفهای هر پنج نفرشان معلوم بود. باباحسن میگفت: «چون پول نداریم به دکتر ببریم، پس طلاقش میدهیم.» عمومهدی هم کمک حرفش بود. باباعلی هم، با این که حرفی نمیزد، ولی از دلش خیلی چیزها میگذشت؛ نمیتوانست به زبان آورد؛ چون هر چه میگفت، به ضرر دخترش تمام میشد. طرف دختر همیشه زبانشکسته است و از تندگویی داییکاظم هم نمیشد نتیجهی خوبی به دست آورد؛ پس در این میان، حرفهای پدرم عقلایی به نظر میرسید؛ او زن و بچهاش را دوست میداشت و نمیخواست آنها را از دست بدهد. او یک شوهر خوب برای مادرم و یک پدر نمونه برای من و برادرم بود. به هر حال میخواست جمع ما متفرّق نشود؛ این بود که گفت: «من به قضای خدا راضیام و هر طور که شده، خدیجه را به تهران میبرم؛ انشاءالله خوب میشود.»
🔸ولی با کدام پول؟ آن موقع، به تهران رفتن، حدّاقل، هزار تومان پول میخواست. کارخانهی ما روزی ده تومان هم درآمد نداشت و زندگیِ بخورنمیر ما را کفایت نمیکرد؛ تا برسد به پساندازکردن؛ آن هم هزار تومان؛ بلکه بیشتر. نمیدانستم پدرم چگونه و با چه جرأتی این حرف را به زبان آورده و گفت: «به هر طوری که شده، او را به تهران میبرم.» اگر او را به تهران میبردند، ما چه میشدیم و کجا و پیشِ که میماندیم؟
🖇 گذشته و ادامهی زندگینامه را با هشتک #زندگینامه دنبال کنید.
📖 شیرخدای آذربایجان، ص 20 ـ 22.
💻 مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2017/10/176/
✅کانال بنیسیها (عالم عارف گمنام: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی):
🆔 @benisiha_ir