eitaa logo
حضرت استاد بنیسی | Benisiha.ir
278 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
26 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی (رضوان الله تعالی علیه) تارنمای ایشان: benisiha.ir. کانال‌های دیگرم: ـ @benisi ـ @ghatreghatre. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت استاد بنیسی | Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۳: 🔸... به طرف دِه [دیزَج‌خَلیل و] محلّ برگزارى مسابقه حرَكت كرديم. وقتى به نزديكى آن‌‏جا كه مردم جمع شده بودند، رَسيديم، آن‌‏هايى كه مرا می‌‏شناختند، پِچ‌‏پِچ راه انداختند و از همديگر می‌‏پرسيدند: «چه شده؟ شيرخدا با كه دعوا كرده؟» تا اين كه پهلوان‌‏صفدر و ديگر داوران، با روحانى محل به آن‌‏جا آمدند. 🔸وقتى چشم پهلوان‌‏صفدر به من افتاد، با صداى بلند، مرا پيش خود خواند [و] گفت: «چه شده شيرخدا!؟ چه كسى تو را زده؟ تو كه اهل دعوا نيستى.» آنچنان با عصبانيّت، اين حرف‌‏ها را می‌‏زد كه گويا از شدّت غضب، روح از بدنش خارج می‌‏شد.» پشت‌سر هم به من می‌‏گفت: «يالّا! بگو ببينم كه زده. چرا زده.» 🔸دوستانم خواستند جريان را بگويند؛ ولى من پيش‌‏دستى كرده، گفتم: «چيزى نشده. هيچ جاى بدنم درد نمی‌‏كند. حاضرم هر دو مسابقه را همين الان انجام بدهم.»؛ ولى پهلوان‌‏صفدر دست‌‏بردار نبود، می‌‏خواست اصل قضيّه را بداند و مسبّب اين كار را توبيخ كند. 🔸گفت: «بعضی‌‏ها چقدر كوتاه‌‏فكر هستند! كسى كه می‌‏خواهد از نيروى خدادادى خود استفاده كند، حسودان و كوتاه‌‏نظران، او را سركوب می‌‏كنند و نمی‌‏گذارند او پيشرفت كند؛ ولى چه حسودان بخواهند و چه نخواهند، اگر خدا بخواهد، شيرخدا با هوش و فراست و نيروى بدنى كه دارد، روزبه‌‏روز كارش پيش رفته و افتخار اين مرز و بوم خواهد شد. من او را از همۀ شماها، بيش‌‏تر می‌‏شناسم. ۴ ـ ۵ سال است كه به يارى الله به نام مولا [علی ـ علیه السّلام. ـ ] او را تربيت كرده و تمام فن و فنون كشتى را به او ياد داده‌‏ام.» 🔸بعداً به همۀ مردم كه آن‌‏جا جمع شده بودند، گفت: «چنانكه من در دِه خودمان، بنيس، گفتم، اين‌‏جا هم می‌‏گويم: اگر كسى بخواهد از روى غرض و دشمنى، به شيرخدا آسيبى برساند، با من طرف است. از او تلافى خواهم كرد.» 🔸آن‌‏گاه رو به ريش‌‏سفيدان آن محل گرفت [و] با كنايه گفت: «ما رسم و رسوم مهمان‌دارى شما را نمی‌‏دانستيم!» 🔸بعد از اين گفتار پهلوان‌‏صفدر، روحانى محل و چند نفر از ريش‌‏سفيدان، از پيشامد ناگوارى كه به وجود آمده بود، عذرخواهى كرده و از ما خواستند خِلافكارى جوانان دِهِشان را ناديده بگيريم. ما عذرشان را پذيرفتيم؛ سپس پهلوان‌‏صفدر به من گفت: «شيرخدا! می‌‏توانى مسابقۀ قِرائت قرآن و كشتى را با اين وضع انجام بدهى؟» گفتم: «آرى؛ ان‌‏شاءالله به يارى خدا با همين وضعى كه دارم، هر دو مسابقه را انجام می‌‏دهم.» 🔸سپس در مسجد، قرائت قرآن و در محلّ كشتى، برنامه مسابقۀ كشتى برقرار شد. طرف كشتى من كه محمود بود، از كار برادرش، موقع كشتی‌‏گرفتن از من پوزش خواست و با احتياط با من كشتى گرفت و من در بين جمع، برندۀ هر دو مسابقه معرّفى شدم. 🔸اين، يكى از خاطرات تلخ زمان كشتی‌‏گيرى من در زمان نوجوانی‌‏ام بود. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۸ ـ ۱۱۰. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓تفاوت‌های ابجد كبير، ابجد صغير، ابجد وضعى، ابتث، اهطم، اجهز، ايقغ و انسخ با هم چیست؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 از دستش اگر آب خورم، غصّه ندارم 🔶 افسوس که من دور از آن ماهْ‌مثالم! 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. (ماه‌مثال: همچون ماه.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی | Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۴: 🔸... و يكى ديگر از خاطرات تلخ و شيرين آن دوران من، اين است كه وقتى به همراهى پهلوان‌‏صفدر به آبادى سيس رفته بوديم، در ساعت معيّن، بعد از مسابقۀ قِرائت قرآن، در ميدان مخصوص كشتى حاضر شديم و قرار بر اين بود كه من با نادر، يكى از جوانان آن دِه، كشتى بگيرم. 🔸نادر سر موقع در ميدان حاضر نشد. وقتى به سراغش رفتند، برگشته و گفتند كه او سَم خورده و در خانه‌‏شان به حال بيهوشى افتاده است! 🔸من از پهلوان‌‏صفدر خواستم كه برنامه را تعطيل كنند تا پيش نادر برويم و از جريان، بااطّلاع باشيم. 🔸پهلوان‌‏صفدر قبول كرد و رو به مردم گرفت [و] گفت: «فعلاً برنامۀ كشتى به‌هم خورد. بعداً كه حال نادر خوب شد، اين مسابقه را برقرار می‌‏كنيم.» همه متفرّق شدند. 🔸وقتى دَمِ درِ خانه‌‏شان رسيديم، گفتند كه او را به [شهر] شَبِستَر پيش دكتر بردند. 🔸ما از آن‌‏جا به شبستر رفتيم. وقتى به مطبّ دكتر رسيديم، ديدم نادر حال بدى دارد. همان كه من او را در آن حال ديدم، خودبه‌خود فكر كردم شايد نادر از ترس اين كه مبادا در كشتى شكست بخورد، خود را به اين روز و روزگار انداخته و مسموم كرده است. 🔸تصميم گرفتم در پيش نادر بمانم؛ اين بود كه رو به پهلوان‌‏صفدر و ديگردوستان كرده، گفتم: «اگر شما خواستيد برويد، به‌سلامت. من [می‌‏خواهم] امشب پيش نادر بمانم و علّت سم‌‏خوردن او را بدانم.» 🔸آن شب را در پيش نادر، بيدار ماندم تا اين كه دكتر، او را به‌هوش آورد؛ البتّه غير من چندين نفر از فاميل‌‏هاى نادر نيز آن‌جا بودند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۰ و ۱۱۱. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با آبرومندان بنشین تا آبرومند شَوی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ز شوق تو نمی‌خوابم نِگارا! 🔶 سحرگاهان به یادت شادمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۳. (نگار: معشوق.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، @benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی | Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۵: 🔸... بعد از اين كه نادر به هوش آمد، به پدرش گفت: «شيرخدا براى چه تا اين موقع شب، اين‌‏جا مانده است؟» پدرش گفت: «از حال تو نگران بود؛ مانده تا بهبودى و خوب‌‏شدن تو را ببيند.» نادر با عصبانيّت گفت: «بيخود مانده. برود دنبال كارش. به او چه مربوط است من خوب می‌‏شوم يا نه؟» 🔸من از حرف‌‏هاى نادر فهميدم كه او نه‌‏تنها حاضر نيست با من كشتى بگيرد، بلكه از ديدن من هم ناراحت است. می‌‏خواستم به دِهِمان برگردم؛ ولى خودبه‌‏خود گفتم چرا و به چه دليلى، نادر از من ناراحت است؟ من كه به او بدى نكرده‌ام. حتماً نقشه‌‏اى در كار است. بيخود و بی‌‏جهت كه او از من ناراحت نمی‌‏شود؛ اين بود كه چندين بار از نادر احوال‌پرسى كردم و از او خواستم اگر از من بدى ديده، بگويد كه من چه‌كار كرده‌‏ام؛ ولى او نه‌‏تنها حاضر نبود با من حرف بزند، حتّى صورتش را هم از من برمی‌‏گردانيد. 🔸من كه نمی‌‏دانستم چه شده و از من چه به او گفته‌‏اند و يا اين كه قضيّۀ نادر از چه قرار است، اين بود كه نخواستم زياد ناراحتش كنم؛ از پدرش و ديگرفاميل‌‏هاى او خداحافظى كرده، به طرف دِهِمان راه افتادم. 🔸آن‌‏قدر از مطبّ دكتر، دور نشده بودم كه صداى پدر نادر را شنيدم كه می‌‏گفت: «شيرخدا! كمى آرام برو؛ با تو كار دارم.» ايستادم تا اين كه او به من رسيد و از رفتار پسرش، نادر، نسبت به من عذرخواهى كرد و گفت: «تو ناراحت نباش كه نادر با تو چنين رفتارى كرد. مقصود بدى ندارد. من می‌‏دانم درد او چيست و ناراحتی‌‏اش از كجا است؛ ولى فعلاً به تو نمی‌‏توانم بگويم.» من از او خواستم جريان را به من تعريف كند؛ ولى گفت: «نه؛ فعلاً صلاح نيست؛ نمی‌‏گويم. فقط آمدم كه از رفتار پسرم نسبت به تو عذرخواهى كنم و بگويم كه ناراحتى او از طرف تو نيست. تو نگران نباش.» اين را گفت و به سوى مطبّ دكتر برگشت. 🔸من به طرف دِهِمان راه افتادم؛ ولى در اين فكر بودم كه چگونه از ناراحتى نادر سر دربياورم. اگر او از ديگرى ناراحت است، چرا صورتش را از من برگرداند و حاضر نشد با من صحبت كند؟ مگر من به او چه كرده‌‏ام؟ 🔸در هر صورت، روزها گذشت؛ ولى هر روز، من در اين فكر بودم كه چگونه از جريان نادر اطّلاع به دست بياورم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۱ و ۱۱۲. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! تا شوهرت را راضی نکرده‌ای،‌ نخواب. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 شفاعت کن مرا روز قیامت 🔶 بفرما که «بنیسی» را ضَمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۴. (ضمان: ضامن.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir