eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
267 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۴: 🔸... و يكى ديگر از خاطرات تلخ و شيرين آن دوران من، اين است كه وقتى به همراهى پهلوان‌‏صفدر به آبادى سيس رفته بوديم، در ساعت معيّن، بعد از مسابقۀ قِرائت قرآن، در ميدان مخصوص كشتى حاضر شديم و قرار بر اين بود كه من با نادر، يكى از جوانان آن دِه، كشتى بگيرم. 🔸نادر سر موقع در ميدان حاضر نشد. وقتى به سراغش رفتند، برگشته و گفتند كه او سَم خورده و در خانه‌‏شان به حال بيهوشى افتاده است! 🔸من از پهلوان‌‏صفدر خواستم كه برنامه را تعطيل كنند تا پيش نادر برويم و از جريان، بااطّلاع باشيم. 🔸پهلوان‌‏صفدر قبول كرد و رو به مردم گرفت [و] گفت: «فعلاً برنامۀ كشتى به‌هم خورد. بعداً كه حال نادر خوب شد، اين مسابقه را برقرار می‌‏كنيم.» همه متفرّق شدند. 🔸وقتى دَمِ درِ خانه‌‏شان رسيديم، گفتند كه او را به [شهر] شَبِستَر پيش دكتر بردند. 🔸ما از آن‌‏جا به شبستر رفتيم. وقتى به مطبّ دكتر رسيديم، ديدم نادر حال بدى دارد. همان كه من او را در آن حال ديدم، خودبه‌خود فكر كردم شايد نادر از ترس اين كه مبادا در كشتى شكست بخورد، خود را به اين روز و روزگار انداخته و مسموم كرده است. 🔸تصميم گرفتم در پيش نادر بمانم؛ اين بود كه رو به پهلوان‌‏صفدر و ديگردوستان كرده، گفتم: «اگر شما خواستيد برويد، به‌سلامت. من [می‌‏خواهم] امشب پيش نادر بمانم و علّت سم‌‏خوردن او را بدانم.» 🔸آن شب را در پيش نادر، بيدار ماندم تا اين كه دكتر، او را به‌هوش آورد؛ البتّه غير من چندين نفر از فاميل‌‏هاى نادر نيز آن‌جا بودند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۰ و ۱۱۱. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با آبرومندان بنشین تا آبرومند شَوی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ز شوق تو نمی‌خوابم نِگارا! 🔶 سحرگاهان به یادت شادمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۳. (نگار: معشوق.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۵: 🔸... بعد از اين كه نادر به هوش آمد، به پدرش گفت: «شيرخدا براى چه تا اين موقع شب، اين‌‏جا مانده است؟» پدرش گفت: «از حال تو نگران بود؛ مانده تا بهبودى و خوب‌‏شدن تو را ببيند.» نادر با عصبانيّت گفت: «بيخود مانده. برود دنبال كارش. به او چه مربوط است من خوب می‌‏شوم يا نه؟» 🔸من از حرف‌‏هاى نادر فهميدم كه او نه‌‏تنها حاضر نيست با من كشتى بگيرد، بلكه از ديدن من هم ناراحت است. می‌‏خواستم به دِهِمان برگردم؛ ولى خودبه‌‏خود گفتم چرا و به چه دليلى، نادر از من ناراحت است؟ من كه به او بدى نكرده‌ام. حتماً نقشه‌‏اى در كار است. بيخود و بی‌‏جهت كه او از من ناراحت نمی‌‏شود؛ اين بود كه چندين بار از نادر احوال‌پرسى كردم و از او خواستم اگر از من بدى ديده، بگويد كه من چه‌كار كرده‌‏ام؛ ولى او نه‌‏تنها حاضر نبود با من حرف بزند، حتّى صورتش را هم از من برمی‌‏گردانيد. 🔸من كه نمی‌‏دانستم چه شده و از من چه به او گفته‌‏اند و يا اين كه قضيّۀ نادر از چه قرار است، اين بود كه نخواستم زياد ناراحتش كنم؛ از پدرش و ديگرفاميل‌‏هاى او خداحافظى كرده، به طرف دِهِمان راه افتادم. 🔸آن‌‏قدر از مطبّ دكتر، دور نشده بودم كه صداى پدر نادر را شنيدم كه می‌‏گفت: «شيرخدا! كمى آرام برو؛ با تو كار دارم.» ايستادم تا اين كه او به من رسيد و از رفتار پسرش، نادر، نسبت به من عذرخواهى كرد و گفت: «تو ناراحت نباش كه نادر با تو چنين رفتارى كرد. مقصود بدى ندارد. من می‌‏دانم درد او چيست و ناراحتی‌‏اش از كجا است؛ ولى فعلاً به تو نمی‌‏توانم بگويم.» من از او خواستم جريان را به من تعريف كند؛ ولى گفت: «نه؛ فعلاً صلاح نيست؛ نمی‌‏گويم. فقط آمدم كه از رفتار پسرم نسبت به تو عذرخواهى كنم و بگويم كه ناراحتى او از طرف تو نيست. تو نگران نباش.» اين را گفت و به سوى مطبّ دكتر برگشت. 🔸من به طرف دِهِمان راه افتادم؛ ولى در اين فكر بودم كه چگونه از ناراحتى نادر سر دربياورم. اگر او از ديگرى ناراحت است، چرا صورتش را از من برگرداند و حاضر نشد با من صحبت كند؟ مگر من به او چه كرده‌‏ام؟ 🔸در هر صورت، روزها گذشت؛ ولى هر روز، من در اين فكر بودم كه چگونه از جريان نادر اطّلاع به دست بياورم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۱ و ۱۱۲. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! تا شوهرت را راضی نکرده‌ای،‌ نخواب. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 شفاعت کن مرا روز قیامت 🔶 بفرما که «بنیسی» را ضَمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۴. (ضمان: ضامن.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۶: 🔸... ما يک فاميل دور در قَريۀ [= روستای] سيس داشتيم. تصميم گرفته بودم اگر پدر و مادر اجازه بدهند، يک روز، تنهايى به عنوان ملاقات [به] خانۀ آن فاميل بروم و در آن‌‏جا از قضيّۀ نادر سر درآورده و اطّلاعاتى از سم‌‏خوردن او به دست بياورم؛ ولى نه‌‏تنها پدر و مادرم اجازۀ اين كار را نمی‌‏دادند كه به‌‏تنهايى از دِه خارج شوم، حتّى ديگرفاميل‌‏هاى من هم می‌‏ترسيدند از اين كه من از دِه خارج شوم و رقيبانم كه در هر دِهى چند نفر بودند، به سر من بريزند و مرا از بين ببرند و پهلوان‌‏صفدر هم كه هر وقت مرا می‌‏ديد، سفارش می‌‏كرد كه نبايد به‌‏تنهايى از دِه خارج بشوم. 🔸اصلاً آن دِه [= روستایم، بنیس،] برايم مانند يک قفس شده بود. خودبه‌‏خود فكر می‌‏كردم يعنى چه [و] چرا و تا كى من بايد در اين دِه، زندانى باشم و نتوانم جايى بروم [و] اين قهرمانى و پهلوانى، به چه دردى می‌‏خورد. 🔸آن وقت فهميدم كه اين نوع كارها نه‌‏تنها هنر واقعى نيست و آزادى نمی‌‏آورد، بلكه از انسان سَلب آزادى كرده و خطرات زيادى هم پشت‌‏سر دارد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۲ و ۱۱۳. ، @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓تفاوت حروف مسرورى، ملفوظى و ملبوبی با هم چیست؟ @benisiha_ir
🔴 🔹فروتنانه می‌خواهم یک نکته عرض کنم؛ نکته‌ای از ته دل و با اعتقاد کامل؛ نکته‌ای که می‌تواند همۀ‌ دنیا و آخرت شما و یا دست‌کم، بخش‌های قابل‌توجّهی از آن‌ها را دگرگون کند و از شما انسانی دیگر بسازد. 🔹آن نکته، این است که اگر می‌توانید، طلبه شوید و اگر طلبه هستید، در طلبگی بمانید و با تلاش بیش‌تر، وظایف طلبگی‌ را دنبال کنید تا به خوشبختی‌های کامل و واقعی دنیوی و اخروی دست یابید و خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ و اهل بیت نور ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ را از خودتان دنیادنیا خشنود کنید و اگر می‌توانید، عزیزانتان، همچون: فرزندانتان را تشویق کنید که طلبه شوند و اگر کسی شرعاً بتواند طلبه شود، یک طلبۀ واقعی، امّا نشود، حتماً یک روز پشیمان می‌شود؛ در دنیا یا در آخرت و یا در هر دو. 🔹این نکته، برآمده از دانسته‌ها، تجرِبه‌های افراد، و معارف دینی است که آن را با اخلاص و با ارادت به شما عرض کردم و امیدوارم که نوش جان شریف شما گردد. 🔹خدایا! بیان این نکته را از این طلبۀ کوچک و مقصّر درگاه بلندت قبول بفرما. ، ، @benisiha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا