🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓اثر غسلدادن مرده با سِدر و كافور چیست؟
#غسل_میت
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 سایهات را از سر من برمگیر
🔶 در فِراق تو «خدایا» میکنم
(خدایا میکنم: دعا میکنم.)
📖 امید آینده، ص ۱۸۶.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۳۱:
🔸... در همان حال كه ما اينگونه مطالب را با همديگر میگفتيم، صداى آشنايى از پشتِ درِ حياط خانه برخاست. اين صداى آشنا كه الان، بعد از چندين سال، در گوشهاى من طنينانداز است كه گويا فكر میكنم آن صدا را میشنوم و صاحب آن صدا را میبينم، اگر گفتيد آن صدا، صداى كه بود؟ صداى پهلوانصفدر بود كه باباعلى را صدا میكرد [و] میگفت: «ياالله! باباعلى! خانهاى؟ مهمان ناخوانده نمیخواهى؟» باباعلى فوراً از جايش بلند شد و از پنجرۀ اتاق جواب داد: «چرا پهلوان!؛ چرا. بفرماييد خانه. خانۀ خودتان است. بفرماييد؛ بفرماييد.»
🔸وقتى پهلوانصفدر «ياالله»گويان وارد حياط خانۀ باباعلى میشد، ديدم كاملاً رنگ كدخدا پريده و میخواهد پا شده، برود؛ ولى اين كار، امكان نداشت؛ باباعلى نمیگذاشت او برود؛ اين بود كه كدخدا بالإجبار در همان جاى خود، مثل يک چوب خشک نشسته بود. شايد از خدا میخواست زمين، دهان، باز كند [و] او را همانجا ببلعد.
🔸گناهكردن چقدر بد است!؛ شيران را همچون موش میكند و انسان را به خاک سياه ذلّت مینشاند. آرى؛ گناه بد است؛ بد است؛ بد است. انسان گناهكار، هميشه و پيش همه در اين دنيا و در دنياى ديگر، روسياه است؛ اين است كه بايد تا بتوانيم، گناه نكنيم و از خدا بخواهيم در اينباره بر ما كمک كند.
🔸در هر حال با تعارف باباعلى پهلوانصفدر وارد اتاق شد و سلام كرد. همينكه چشمش به كدخدا افتاد، چهرۀ مردانهاش را درهم كشيده، گويا از آمدن كدخدا به آنجا ناراحت شد. من فكر میكنم اگر كدخدا آنجا نبود، به پدرم و باباعلى و من دست میداد؛ ولى چون كدخدا را ديد، اين كار را نكرد و جلو پنجرۀ اتاق نشست.
🔸هرچه باباعلى و كدخدا و پدرم اصرار كردند: «پهلوان! بيا بالا؛ روى تشک بنشين.»، نيامد كه نيامد. گفت: «همينجا خوب است. راحتم.»؛ ولى در حقيقت نهتنها راحت نبود، بلكه اتاقى كه كدخدا در آن باشد، براى پهلوانصفدر از زندان تاريک هم بدتر و دردناکتر بود؛ امّا خب؛ كار، اينچنين پيش آمده. چارهاى، جز تحمّلكردن نداشت.
🔸او خيلى عصبانى به نظر میرَسيد؛ چون من ديده بودم وقتى او عصبانى میشد، رگهاى گردنش بالا میآمد و چهرهاش حالت سرخى و سياهى سنگينى به خود میگرفت.
🔸باباعلى سينى شربت را به طرف او كَشيد و گفت: «پهلوان! لطف كرديد، صفا آورديد. منزل ما با قُدوم شما منوّر شد. چه عجب! خورشيد از كدام طرف طلوع كرده كه شما به اين فكر افتادهايد بندهمنزل را نورانى كنيد؟»؛ ولى هرچه باباعلى میگفت، پهلوان، حتّى يک كلمه هم به زبان نمیآورد. گاهى هم از زير ابروهاى درهمكشيدهاش، مردمکهاى چشمانش را به همهجاى اتاق میچرخاند تا ببيند در اتاق، غير از ما كس ديگرى هم هست [یا نه]. حتماً فكر میكرد كه قبلاً چه حرفهايى بين ما و كدخدا گذشته است و چگونه ما دوْر هم جمع شدهايم و بهاصطلاح: كَنارِ هم آمدهايم؛ اين بود كه هيچ حرفى نمیزد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۱ ـ ۱۶۳.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! سورۀ نور را زیاد بخوان تا نورانی شَوی.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#قرائت_قرآن، #نورانیت
@benisiha_ir
🔴 #شعر
🖊سرودۀ حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
🔹درد دارم، ولی خوشم با تو
🔹عاشق مهربانی یارم
🔹به تو خوبی نکردهام هرگز
🔹ولی از خوبی تو سرشارم
🔸تو صدا میکنی مرا، امّا
🔸سرخوشم بیتو، مثل یک کودک ـ
🔸که شده مست بادبادک خود
🔸یا که مسحور پول یک قلّک
🔹دستهای مرا گرفتی باز
🔹باز ـ ای وای! ـ من کَشیدم دست
🔹من خراب جفا شدم، امّا
🔹خوش به حال کسی که دل به تو بست!
🔸سوگمندانه کردهام دوری
🔸من از آنچه تو دوست میداری
🔸بگذر از بیوفاییام ای عشق!
🔸چونکه تو مهربانترین یاری
🔹با تو من بودهام همیشه و، هست
🔹نفست مایۀ نفسهایم
🔹من نمیبینمت، ولی از تو
🔹هست شیرینوشورِ دنیایم
🔸من به یاد تو میشوم روشن
🔸برکه هستم من و، تو هستی ماه
🔸کاش یک روز با تو بنشینم
🔸غرق گردم در آبشار نگاه!
🔹من و آغوش آسمانی تو
🔹هست رؤیای پاک و زیبایم
🔹تو کجایی عزیزم؛ ای مهدی؛
🔹آرزویم؛ امید فردایم!؟
لطفاً هم حسوحالتان در هنگام خواندن این شعر و هم زیباترین بیت آن از نظر خودتان را به اینجا بفرستید: @dooste_ketaab.
#امام_زمان (علیه السّلام)، #آرزوی_تشرف
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 هستیات را از سر من برمگیر
🔶 آنچه دارم، بر تو اِعطا میکنم
(هستی: وجود. اعطا میکنم: میبخشم.)
📖 امید آینده، ص ۱۸۶.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۳۲:
🔸... باز، دوباره، باباعلى شروع به حرفزدن كرد [و] گفت: «پهلوان! ما، در فكر ناهار روز يکشنبه هستيم. به پسرم، كاظم، گفتهام فردا به صحرا برود و از چراگاه گوسفندان ما، دو ميش چاق و چلّه، از "چوپانرشيد" بگيرد و بياورد تا ناهار يکشنبه را تهيّه بكنيم.» و اضافه كرد [و] گفت: «من فكر میكنم يکشنبه، خيلیها از روستاهاى اطرف به دِه ما براى تماشاى كشتیگرفتن شيرخدا میآيند. بايد ما بهخوبى از آنان پذيرايى كنيم و آن روز را يک روز تاريخى و فراموشنشدنى در آبادیمان به حساب بياوريم. اگر صلاح باشد و حاجآخوندآقا اجازه بدهد، به "درويشعزيز" هم بگوييم آن روز از شَبِستَر به دِهِمان بيايد و در آن جشن، مدح مولاى متّقيان، امير مؤمنان، على، ـ عليه السّلام. ـ را بخواند تا براى همۀ [اهل] آبادى كه عاشق مولا هستند، خوش بگذرد.»
🔸وقتى سخنان باباعلى به اينجا رَسيد، ديگر پهلوانصفدر نتوانست خود را كنترل كند؛ با كنايه و اشاره گفت: «اگر اين نامردها بگذارند.» مقصودش كدخدا بود؛ بعد اضافه كرد [و] گفت: «تا اين قُماشْظالمها در دنيا هستند، نمیگذارند آب خوش از گلوى مردم پايين برود. خدا نسلشان را از روى زمين بردارد!»
🔸باباعلى كه شخصاً يک مقدار از پهلوانصفدر حساب میبرد و نگران عصبانیشدن كدخدا هم بود، میترسيد كه در همانجا دعوا راه بيفتد [و] كدخدا و پهلوانصفدر به جانِ هم بيفتند [و] كار از گذشته هم بدتر شود؛ اين بود كه رو به پهلوانصفدر كرد [و] گفت: «پهلوان! شما جلو عصبانيّت خودتان را بگيريد. ما شنيده بوديم كه پهلوانها جوشى میشوند؛ ولى نه به اين زودى. تازه! كدخدا هم از گذشتههاى خود، پشيمان شده و الان پيش پاى شما خيلى در اينباره صحبت كردهايم. كدخدا توبه كرده و قول داده كه ديگر هيچ ظلم و ستمى نكند و هيچ كسى را آزار و اذيّت ننمايد.»
🔸پهلوانصفدر كه داشت از ناراحتى میتركيد، گفت: «باباعلى! اين، توبه كرده؟! اين چه میفهمد توبه، چه هست؟ توبۀ گرگ، مرگ است.» باباعلى خندۀ كوچكى كرد [و] گفت: «اتّفاقاً من هم قبلاً اين حرف را زدم؛ ولى كدخدا واقعاً پشيمان شده و قول داده است كه ديگر ظلم و ستم نكند. انشاءالله كه نمیكند.»
🔸پهلوان با زهرخندى كه از لبان كلفت و سياهش ظاهر شد، گفت: «شما گفتيد؛ من هم باور كردم!» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۵.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! از نادانی پرهیز کن؛ که گناه بزرگی است.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#نادانی
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #شعر 🖊سرودۀ حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی 🔹درد دارم، ولی خوشم با تو 🔹عاشق مهربانی یارم 🔹به تو
#نظر
یکی از اعضای کانال نوشته است:
شعر بسیارزیبایی است و حسّ خوبی به من داد.
۴ بیت اوّل، بسیار عالی بودند.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 آفتاب من! ظهور حضرتت
🔶 از خدای خود تقاضا میکنم
📖 امید آینده، ص ۱۸۶.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #دعای_فرج
@benisiha_ir