eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 !، بخش 1 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشته‌اند: 🔹ربيع بن خُثَيم از عابدان و زاهدان زمانش بود. اين عابد حقيقی كه از روی معرفت، خداوند والا ـ جلّ جلاله، و حسنت اسماؤه. ـ را عبادت مي‌كرد، در بيش‌تر عمرش روزها روزه می‌گرفت و شب‌ها تا صبح مشغول عبادت می‌شد. او خواب را از گِرد خيمه‌ی چشمانش فراری داده و از بی‌خوابی، بسیار لاغر شده بود. 🔹روزی دخترش به او گفت: «پدرجان! چه کسی را بيش‌تر از همه دوست داری؟» ربیع پاسخ داد: «حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم. ـ را.» دخترش گفت: «پدر! به حقّ آن حضرت، لحظه‌ای استراحت كن و بخواب.» 🔹ربيع خوابید و در خواب به او گفته شد: «در شهر بَصره بانویی به نام ميمونه‌ی زَنگی هست که همسر تو خواهد شد.» 🔹ربيع به بصره رفت. عابدان و زاهدان آن‌جا، به پيشوازش آمدند، مَقدمش را گرامی داشتند و علّت سفرش به شهرشان را پرسیدند. او گفت: «می‌خواهم ميمونه‌ی زنگی را دريابم تا بدانم که چگونه‌زنی است.» 🔹گفتند: «زنی عابد و زاهد است که گوسفندان مردم را به چَرا می‌بَرد و دستمزدی را كه برای این کارش می‌گیرد، به فقرا می‌دهد و هر شب فرياد برمی‌آورد: "آهای! مردم! عَجَب دوستدار خدا هستيد!"» 🌿 عجَبًا لِلمُحِبِّ كَيفَ يَنام! / كُلُّ نَومٍ عَلَی المُحِبِّ حَرام 🌿 ، آن كس كند كه خام بوَد / خواب بر عاشقان، حرام بوَد 📎 ادامه‌ی داستان ان‌شاء‌الله در بخش دوم خواهد آمد. 💻 مشاهده‌ی داستان‌های دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسی‌ها: http://benisiha.ir/2019/05/153/ 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 !، بخش 2 💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشته‌اند: 🔹... ربيع نشانی‌اش را پرسید و پیش او رفت. ديد که در یک بيابان، گرگی مشغول چَرانيدن گوسفندان او است و خودش دارد نماز می‌خواند! 🔹هنگامی که نمازش تمام شد، ربيع با صدای بلند گفت: «اَلسَّلامُ عَلَيکِ يا مَيمونَة!» او پاسخ داد: «عَلَيکَ السَّلامُ يا رَبيع!» ـ چگونه مرا شناختی؟! ـ کسی كه مرا به تو شناساند، تو را هم به من شناساند و آن عروسی در بهشت موعود خواهد بود! ـ از چه زمانی گرگ‌ها با گوسفندها آشتی كرده‌اند؟! ـ از روزی که من از خدا اطاعت می‌کنم. تا من از اطاعت او دست برندارم، گرگ‌ها گوسفندان مرا نمی‌درند. 🔹سپس میمونه به ربیع رو کرد و گفت: «ای ربيع! برایم آياتی از قرآن بخوان.» ربيع اين آيات مبارکه را تلاوت کرد: «اِنَّ لَدَينا اَنكالًا و جَحيمًا و طَعامًا ذا غُصَّةٍ و عَذابًا اَليمًا؛ [قطعاً در نزد ما عذاب‌هایی سخت و آتشی پُرشعله و غِذایی گلوگیر و عذابی پُردرد است.]» 🔹هنوز آيه به پایان نرسیده بود كه ميمونه فریادی کشید و جان به جان‌آفرين تسليم كرد! 🔹ربيع نقل کرده است: «جمعی از زنان آمدند که همراه خود، كفن و حَنوط (دارویی خوشبو که پس از غسل‌دادن مرده به او می‌زنند) برای او آورده بودند! از آنان پرسيدم: "شما از كجا فهمیدید كه او از دنیا رفت؟" گفتند: "او هميشه دعا می‌كرد كه خدايا! مرگ مرا در حضور ربيع بن خثيم قرار بده. هنگامی که شنيديم كه تو پیش او آمده‌ای، فهمیدیم كه دعایش مستجاب شده است."» 💻 مشاهده‌ی داستان‌های دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسی‌ها: http://benisiha.ir/2019/05/153/ 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir