eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 از دستش اگر آب خورم، غصّه ندارم 🔶 افسوس که من دور از آن ماهْ‌مثالم! 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. (ماه‌مثال: همچون ماه.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۴: 🔸... و يكى ديگر از خاطرات تلخ و شيرين آن دوران من، اين است كه وقتى به همراهى پهلوان‌‏صفدر به آبادى سيس رفته بوديم، در ساعت معيّن، بعد از مسابقۀ قِرائت قرآن، در ميدان مخصوص كشتى حاضر شديم و قرار بر اين بود كه من با نادر، يكى از جوانان آن دِه، كشتى بگيرم. 🔸نادر سر موقع در ميدان حاضر نشد. وقتى به سراغش رفتند، برگشته و گفتند كه او سَم خورده و در خانه‌‏شان به حال بيهوشى افتاده است! 🔸من از پهلوان‌‏صفدر خواستم كه برنامه را تعطيل كنند تا پيش نادر برويم و از جريان، بااطّلاع باشيم. 🔸پهلوان‌‏صفدر قبول كرد و رو به مردم گرفت [و] گفت: «فعلاً برنامۀ كشتى به‌هم خورد. بعداً كه حال نادر خوب شد، اين مسابقه را برقرار می‌‏كنيم.» همه متفرّق شدند. 🔸وقتى دَمِ درِ خانه‌‏شان رسيديم، گفتند كه او را به [شهر] شَبِستَر پيش دكتر بردند. 🔸ما از آن‌‏جا به شبستر رفتيم. وقتى به مطبّ دكتر رسيديم، ديدم نادر حال بدى دارد. همان كه من او را در آن حال ديدم، خودبه‌خود فكر كردم شايد نادر از ترس اين كه مبادا در كشتى شكست بخورد، خود را به اين روز و روزگار انداخته و مسموم كرده است. 🔸تصميم گرفتم در پيش نادر بمانم؛ اين بود كه رو به پهلوان‌‏صفدر و ديگردوستان كرده، گفتم: «اگر شما خواستيد برويد، به‌سلامت. من [می‌‏خواهم] امشب پيش نادر بمانم و علّت سم‌‏خوردن او را بدانم.» 🔸آن شب را در پيش نادر، بيدار ماندم تا اين كه دكتر، او را به‌هوش آورد؛ البتّه غير من چندين نفر از فاميل‌‏هاى نادر نيز آن‌جا بودند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۰ و ۱۱۱. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با آبرومندان بنشین تا آبرومند شَوی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ز شوق تو نمی‌خوابم نِگارا! 🔶 سحرگاهان به یادت شادمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۳. (نگار: معشوق.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۵: 🔸... بعد از اين كه نادر به هوش آمد، به پدرش گفت: «شيرخدا براى چه تا اين موقع شب، اين‌‏جا مانده است؟» پدرش گفت: «از حال تو نگران بود؛ مانده تا بهبودى و خوب‌‏شدن تو را ببيند.» نادر با عصبانيّت گفت: «بيخود مانده. برود دنبال كارش. به او چه مربوط است من خوب می‌‏شوم يا نه؟» 🔸من از حرف‌‏هاى نادر فهميدم كه او نه‌‏تنها حاضر نيست با من كشتى بگيرد، بلكه از ديدن من هم ناراحت است. می‌‏خواستم به دِهِمان برگردم؛ ولى خودبه‌‏خود گفتم چرا و به چه دليلى، نادر از من ناراحت است؟ من كه به او بدى نكرده‌ام. حتماً نقشه‌‏اى در كار است. بيخود و بی‌‏جهت كه او از من ناراحت نمی‌‏شود؛ اين بود كه چندين بار از نادر احوال‌پرسى كردم و از او خواستم اگر از من بدى ديده، بگويد كه من چه‌كار كرده‌‏ام؛ ولى او نه‌‏تنها حاضر نبود با من حرف بزند، حتّى صورتش را هم از من برمی‌‏گردانيد. 🔸من كه نمی‌‏دانستم چه شده و از من چه به او گفته‌‏اند و يا اين كه قضيّۀ نادر از چه قرار است، اين بود كه نخواستم زياد ناراحتش كنم؛ از پدرش و ديگرفاميل‌‏هاى او خداحافظى كرده، به طرف دِهِمان راه افتادم. 🔸آن‌‏قدر از مطبّ دكتر، دور نشده بودم كه صداى پدر نادر را شنيدم كه می‌‏گفت: «شيرخدا! كمى آرام برو؛ با تو كار دارم.» ايستادم تا اين كه او به من رسيد و از رفتار پسرش، نادر، نسبت به من عذرخواهى كرد و گفت: «تو ناراحت نباش كه نادر با تو چنين رفتارى كرد. مقصود بدى ندارد. من می‌‏دانم درد او چيست و ناراحتی‌‏اش از كجا است؛ ولى فعلاً به تو نمی‌‏توانم بگويم.» من از او خواستم جريان را به من تعريف كند؛ ولى گفت: «نه؛ فعلاً صلاح نيست؛ نمی‌‏گويم. فقط آمدم كه از رفتار پسرم نسبت به تو عذرخواهى كنم و بگويم كه ناراحتى او از طرف تو نيست. تو نگران نباش.» اين را گفت و به سوى مطبّ دكتر برگشت. 🔸من به طرف دِهِمان راه افتادم؛ ولى در اين فكر بودم كه چگونه از ناراحتى نادر سر دربياورم. اگر او از ديگرى ناراحت است، چرا صورتش را از من برگرداند و حاضر نشد با من صحبت كند؟ مگر من به او چه كرده‌‏ام؟ 🔸در هر صورت، روزها گذشت؛ ولى هر روز، من در اين فكر بودم كه چگونه از جريان نادر اطّلاع به دست بياورم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۱ و ۱۱۲. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! تا شوهرت را راضی نکرده‌ای،‌ نخواب. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 شفاعت کن مرا روز قیامت 🔶 بفرما که «بنیسی» را ضَمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۴. (ضمان: ضامن.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۶: 🔸... ما يک فاميل دور در قَريۀ [= روستای] سيس داشتيم. تصميم گرفته بودم اگر پدر و مادر اجازه بدهند، يک روز، تنهايى به عنوان ملاقات [به] خانۀ آن فاميل بروم و در آن‌‏جا از قضيّۀ نادر سر درآورده و اطّلاعاتى از سم‌‏خوردن او به دست بياورم؛ ولى نه‌‏تنها پدر و مادرم اجازۀ اين كار را نمی‌‏دادند كه به‌‏تنهايى از دِه خارج شوم، حتّى ديگرفاميل‌‏هاى من هم می‌‏ترسيدند از اين كه من از دِه خارج شوم و رقيبانم كه در هر دِهى چند نفر بودند، به سر من بريزند و مرا از بين ببرند و پهلوان‌‏صفدر هم كه هر وقت مرا می‌‏ديد، سفارش می‌‏كرد كه نبايد به‌‏تنهايى از دِه خارج بشوم. 🔸اصلاً آن دِه [= روستایم، بنیس،] برايم مانند يک قفس شده بود. خودبه‌‏خود فكر می‌‏كردم يعنى چه [و] چرا و تا كى من بايد در اين دِه، زندانى باشم و نتوانم جايى بروم [و] اين قهرمانى و پهلوانى، به چه دردى می‌‏خورد. 🔸آن وقت فهميدم كه اين نوع كارها نه‌‏تنها هنر واقعى نيست و آزادى نمی‌‏آورد، بلكه از انسان سَلب آزادى كرده و خطرات زيادى هم پشت‌‏سر دارد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۲ و ۱۱۳. ، @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓تفاوت حروف مسرورى، ملفوظى و ملبوبی با هم چیست؟ @benisiha_ir
🔴 🔹فروتنانه می‌خواهم یک نکته عرض کنم؛ نکته‌ای از ته دل و با اعتقاد کامل؛ نکته‌ای که می‌تواند همۀ‌ دنیا و آخرت شما و یا دست‌کم، بخش‌های قابل‌توجّهی از آن‌ها را دگرگون کند و از شما انسانی دیگر بسازد. 🔹آن نکته، این است که اگر می‌توانید، طلبه شوید و اگر طلبه هستید، در طلبگی بمانید و با تلاش بیش‌تر، وظایف طلبگی‌ را دنبال کنید تا به خوشبختی‌های کامل و واقعی دنیوی و اخروی دست یابید و خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ و اهل بیت نور ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ را از خودتان دنیادنیا خشنود کنید و اگر می‌توانید، عزیزانتان، همچون: فرزندانتان را تشویق کنید که طلبه شوند و اگر کسی شرعاً بتواند طلبه شود، یک طلبۀ واقعی، امّا نشود، حتماً یک روز پشیمان می‌شود؛ در دنیا یا در آخرت و یا در هر دو. 🔹این نکته، برآمده از دانسته‌ها، تجرِبه‌های افراد، و معارف دینی است که آن را با اخلاص و با ارادت به شما عرض کردم و امیدوارم که نوش جان شریف شما گردد. 🔹خدایا! بیان این نکته را از این طلبۀ کوچک و مقصّر درگاه بلندت قبول بفرما. ، ، @benisiha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 هر کجا چشمم بوَد دنبال تو 🔶 راه گُلگَشت و تماشا می‌زنم 📖 امید آینده، ص ۱۷۶. (گلگشت: گردش در گلزار.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۷: 🔸... روزها گذشت. بعد از مدّتى پهلوان‌‏صفدر به خانۀ ما آمد و گفت: «فردا به [روستای] سيس می‌‏رويم و آن‌‏جا مسابقۀ كشتى را انجام می‌‏دهيم.» 🔸راستش من نه‌‏تنها از اين خبر خوشحال نشدم، بلكه می‌‏خواستم مسابقه را به تأخير اندازم تا از جريان نادر اطّلاع داشته باشم؛ ولى نمی‌‏توانستم به پهلوان‌‏صفدر جواب رد بدهم. 🔸بعد از رفتن پهلوان‌‏صفدر، به كارخانه رفتم تا حرف دلم را با پدرم در ميان بگذارم. 🔸به كارخانه كه رسيدم، به پدربزرگم، باباحسن، و پدرم و عموهايم، سلام و «خسته نباشيد» گفتم و جريان آمدن پهلوان‌‏صفدر را براى اطّلاع مسابقۀ فردا، با آن‌‏ها در ميان گذاشتم. 🔸گفتم كه من حالم براى مسابقه، خوش نيست و آمادگى كامل ندارم. پدرم گفت: «ميل با خودت است. اگر مايل نيستى، برو به پهلوان‌‏صفدر اطّلاع بده.»؛ ولى من به پدرم گفتم: «اوّل می‌‏خواهم كمى با شما صحبت كنم؛ بعداً [با او].» پدرم گفت: «چه می‌‏خواهى بگويى؟ بگو.» گفتم: «پدر! مثل اين كه زير كاسه، نيم‌‏كاسه‌‏اى است. آن دفعه كه خواستيم كشتى بگيريم، خبر آوردند نادر سم خورده و خودش را مسموم كرده است. مسلّماً اين كار بدون علّت نبوده و نيست. من باز می‌‏ترسم همين كار تكرار بشود.» و حرف‌‏هاى پدر نادر را هم كه آن شب در نزديكى مطبّ دكتر، به من گفته بود، به پدرم گفتم و از ايشان خواستم اگر بتواند، آن شب با هم به سيس برويم و اطّلاع كامل از جريان نادر به دست آوريم [و] بعداً برقرارى مسابقه را قول بدهيم. 🔸پدرم بعد از شنيدن حرف‌‏هاى من قول داد كه هرچه‌‏زودتر كارهاى كارخانه را روبه‌‏راه كرده و با هم به سيس برويم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۳ و ۱۱۴. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! با کم‌خرجی‌ات شوهرت را شاد کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 کی رَسد آن لحظۀ زیبای وصل؛ 🔶 لحظه‌ای که لب به صَهبا می‌زنم؟ 📖 امید آینده، ص ۱۷۶. (صهبا: شراب. مقصود، شراب معنوی است.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۸: 🔸... آن شب، با اين كه راه تقريباً طولانى [و] در حدود ۷ كيلومتر بود، با پدرم به قَريۀ [= روستای] سيس رفته و خانۀ پدر نادر را پيدا كرديم. 🔸او مرد خوش‌‏برخوردى بود، از ديدن ما خوشحال شد و با احترام از ما پذيرايى كرد. 🔸شام را در خانۀ پدر نادر خورديم؛ ولى خود نادر نبود. گويا دنبال گَلۀ گوسفندان رفته بود. 🔸بعد از خوردن شام، پدرم سر صحبت را باز كرد و از پدر نادر، علّت سم‌‏خوردن نادر را پرسيد و به او گفت: «اگر پسر شما حاضر به كشتى نباشد، من هم به شيرخدا می‌‏گويم عذر آورده و از اين مسابقه، سر بپيچد.»؛ ولى پدر نادر گفت: «نه؛ كشتى بايد فردا انجام بگيرد؛ چون زندگى نادر، بسته به كشتى فردا است. فردا نادر نه‌‏تنها كشتى را، بلكه زندگى خود را، يا می‌‏بَرد و يا می‌‏بازد! تكليف پسرم فرداعصر روشن خواهد شد.» 🔸من و پدرم از حرف‌‏هاى پدر نادر، خيلى متعجّب و مضطرب شده بوديم. يعنى چه؟ زندگى يک شخصى چه ربطى به كشتی‌‏گرفتن او دارد؟ كشتى، چيز ديگرى است [و] زندگى، چيز ديگر؛ ولى من بعدها فهميدم كه آن مرد، راست می‌‏گفت. سرتاسر زندگى انسان به همديگر پيوند كاملى دارد. هر پيروزى و شكستِ انسان در هر مرحله‌‏اى از زندگی‌‏اش، به هم مربوط است و نمی‌‏توان اين رابطه را ناديده گرفت. حالا تجرِبه بر من اين موضوع را ثابت كرده است. 🔸در هر حال، پدرم از پدر نادر پرسيد: «ما معنى حرف‌‏هاى شما را نمی‌‏دانيم. چرا و به چه مناسبت، زندگى پسر شما به كشتى فردا مربوط است؟ اگر واقعاً راضى بر اين كشتى نيستيد، ما هم خودمان را كنار بكشيم.» 🔸پدر نادر با يک حالت خاصّى گفت: «نه؛ بايد اين كشتى فردا انجام گيرد. اگر انجام نگيرد، شايد نادر خودكشى كند!» 🔸من از شنيدن كلمۀ «خودكشى» جا خورده، به پدر نادر گفتم: «چرا خودكشى می‌‏كند؟!» و بعد از او خواستيم كه در صورت امكان، جريان را براى ما تعريف كند و ما هم از جريان اطّلاع داشته باشيم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۴ و ۱۱۵. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! كردارت را با گفتارت يكی كن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ای خوشْ آن ساعت که هنگام نماز 🔶 با تو دَم از «لا» و «الّا» می‌زنم! 📖 امید آینده، ص ۱۷۶. (مقصود از «لا» و «الّا»، ذکر «لا الاه الّا الله» تشهّد نماز است.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۹: 🔸... پدر نادر، اوّل نمی‌‏خواست چيزى دربارۀ نادر به ما بگويد؛ ولى من اصرار كردم و گفتم: «شما قول داده‌‏ايد قضيّه را بر من بگوييد.» او پا شد [و] درِ اتاق را بست كه كسى از گفته‌‏هايش مطّلع نشود؛ بعد برگشت [و] با يک حالتِ گرفته و ناراحت گفت: «اگر راستش را بخواهيد، من، خودم، هم راضى نيستم كه نادر با دختر كدخدا ازدواج كند؛ ولى مگر جوان‌‏هاى اين دوْر و زمانه، به حرف پدر و مادر گوش می‌‏كنند؟ نادر مدّتى است عاشق دختر كدخدا شده است. يكى ـ دو بار هم مادرش را براى خواستگارى روانه خانۀ كدخدا كرده‌‏ايم؛ ولى كدخدا نمی‌‏دانم به چه مناسبتى پايش را در يک كفش كرده كه اگر نادر توانست در كشتى، پشت شيرخدا را بر زمين بمالد، دختر را به او خواهد داد؛ والّا، به هيچ وجه، او را به دامادى قبول نمی‌‏كند.» 🔸سپس گفت: «والله من نمی‌‏دانم اين قضيّه از كجا آب خورده و چرا كدخدا اين حرف‌‏ها را زده و براى چه می‌‏خواهد نادر پشت شيرخدا را به زمين بزند [و] دشمنى او با شما، از كجا سرچشمه گرفته است؛ اين است كه من گفتم: زندگى نادر به كشتى فردا بستگى دارد؛ چون طفلک به قول خودش خيلى دختر كدخدا را دوست دارد و عاشقش شده است.» 🔸بعد، آهى كشيد و گفت: «حال ببينيم خدا چه می‌‏خواهد.» و بعد، سوگند خورد كه به علىّ مرتضى قسم، من هم حاضر نيستم شيرخدا شكست بخورد. 🔸وقتى من و پدرم حرف‌‏هاى پدر نادر را شنيديم، به‌اصطلاح: خشكمان زد. يعنى چه؟ كدخداى آن دِه چرا و به چه مناسبتى، اين حرف را زده و می‌‏خواهد اين كشتى به ضرر ما تمام بشود؟ 🔸پدرم بعد از كمى فكركردن، به پدر نادر گفت: «كدخداى دِه ما با كدخداى دِه شما رفت‌‏وآمد دارند؟» پدر نادر گفت: «آرى؛ آن‌‏ها خانه‌‏يكى هستند. يک هفته، اين‌‏ها خانۀ آن‌‏ها هستند و يك هفته، آن‌‏ها خانۀ اين‌‏ها می‌‏آيند.» پدرم سرش را تكان داد [و] گفت: «فهميدم.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۵ و ۱۱۶. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓كدام حروف‌، كَسر دارند و می‌‏توان با تحصيل كسرها آن‌ها را تقسيم‌‏بندى كرد؟ @benisiha_ir