eitaa logo
بغض قلم
629 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
306 ویدیو
34 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین داستان کتاب داستان پدری که می‌خواد پسر مریض‌ش ببره تو مسیر پیاده‌رو‌ی اربعین رها کنه. بخشی از این داستان باهم بخوانیم: دلش می‌خواهد بچه‌اش بمیرد، پارهٔ جگرش بمیرد، کسی که از گوشت و پوست و استخوان خودش است، بمیرد؟ هیچ‌کس. حتی اگر پسرش ناخلف باشد یا دستور خدا باشد، باز هم نمی‌خواهد. ولی اگر بچه‌اش فقط پوست و گوشت و استخوان باشد چی؟ اگر این بابا هجده سال تمام روی پنبه این رو و آن رویش کرده باشد و لیشِ کنار دهنش را پاک کرده باشد و غذایش را با پشت قاشق نرم کرده باشد و گذاشته باشد توی دهنش و با انگشت هل داده باشد که برود پایین و روزی سه بار پوشکش را عوض کرده باشد و زخم‌هایش را پانسمان کرده باشد و مراقب باشد تاول‌هایش بزرگ‌تر نشود، چی؟ بله، دیگر ته دلش حال و حوصله‌ای برای زندگی کردن خودش نمی‌ماند، چه برسد که از ته دل بخواهد این گوشت و پوست و استخوان همین‌طور به زندگی گیاهی یا چه می‌گویند، نباتی‌اش ادامه دهد! بله؛ این گوشت و پوست و استخوانِ این گیاه بی‌خاصیت، صورت یک آدم را دارد. آدم است، بله؛ ریش و سبیل هم دارد، ولی چه فایده؟ یا مدام وق می‌زند یا وقتی هم جاییش درد نمی‌کند، به آدم زل می‌زند. کاش دوتا حرف ب و ا را یاد می‌گرفت، پشت سر هم می‌گفت؛ یک بابا ازش می‌شنیدم و دلم بعد از هجده سال سنگ نمی‌شد و کم نمی‌آوردم! تا قبل از دیدن سحر، راضی به مرگش نبودم. ولی چه کنم؟ کم آوردم. اولین باری که توی دلم مرگش را خواستم، به خدا صدتا فحش به خودم دادم. خواستن مرگش توی نظرم معصیت بود، چه برسد که بخواهم خودم باعث مرگش بشوم! کم‌کم بیشتر پیش آمد که آرزوی مرگش را بکنم. تا جایی که این اواخر، هر روز به خودم می‌گفتم اگر این موجود نبود، همه‌چیز بهتر بود. دیگر اسمش را هم توی دلم نمی‌گفتم؛ نمی‌گفتم مثلاً اگر اردلان نبود، می‌گفتم این موجود. وقتی که به انگشت‌های مچاله و تن لخت و زخم‌های لای پا و کمر و زیر بغلش نگاه می‌کردم، بدون هیچ حسّ معصیتی توی خودم می‌گفتم: «کاش این موجود زودتر می‌مُرد!»  این حرف سحر بود که «ببرش». هم من می‌دانستم، هم سحر که جابه‌جا کردن اردلان امکان ندارد. اردلان بین دو لایهٔ پوستش کلاژن نداشت. با یک نوازش کوچک، بین دو لایهٔ پوستش از درون اصطکاک ایجاد می‌شد و این اصطکاک مثل یک قارچ زیر خاک، پوستش را ترک می‌داد و زیر پوستش رشد می‌کرد و زخم می‌شد و آب می‌افتاد و بو می‌گرفت. سحر گفت: «بذارش صندلی عقب... یه پتو هم بنداز روش.» فهمیدم که سحر منظورش چیست. اردل قبل از رسیدن به مرز، پر از قارچ می‌شد و قارچ‌هایش رشد می‌کردند و آب می‌انداختند و می‌ترکیدند. اردل قبل از رسیدن به مرز مهران می‌مُرد. سحر نگفت با هواپیما؛ گفت صندلی عقب، گفت پتو، گفت قبل از مرز. من چرا چیزی نگفتم؟ شاید خانه را یک‌دفعه بدون اردل تصور کردم؛ بدون بو و عفونت لای درزها و ترک‌های دیوار، بدون ضجه و نالهٔ شب تا روز و روز تا شب، بدون خرید باند دویست‌وپنجاه‌هزارتومانیِ تحریم‌شده‌ای که فقط برای دو روزش جواب می‌داد، بدون سر و کلّه زدن با پرستارهای قهرقهرو و بهانه‌گیر و فراری، بدون بستری کردن‌های دَه - بیست‌روزه توی بیمارستان. توی خیالم سحر را دیدم بدون اردلان؛ راه رفتن سحر توی خانه، حتی رقصیدن و چرخیدنش وسط هال با لباس ساتن سبز و گل ریز و ساق‌های بیرون‌افتاده و ناخن‌های لاک‌زدهٔ پا و عطر گرم و شیرین و ملس. 📒کتاب چای عراقی 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولین سالی که اربعین رفتم تمام باورم همین بود که اربعین با برگشتن زائر تمام نمیشه و همین باور باعث شد، پشت پرچم قرمز رو بنویسم. امسال هم به هر دوستی که رفت تاکید کردم، بنویسید، روایت کنید که روایت کردن وظیفه زائر کربلاست. 🆔 @bibliophil
خواستم مثل همه‌ی خاطره‌ها به انتها که رسیدیم بنویسم، پایان. اما مگر وداع از کربلا پایان ماجرا ست؟! وقتی برای آخرین بار سر برمی‌گردانم و بین‌الحرمین به بدرقه‌ی کاروان‌مان می‌آید. وقتی پرچم قرمز عباس بن علی که جلوی کاروان ماست هم توان خداحافظی ندارد با خودم می‌گویم یعنی این پایان ماجرا ست؟! هر سال میلیون‌ها انسان پیاده به کربلا می‌آیند برای چه؟ در این عصر تکنولوژی چرا پیاده؟! وقتی یاد روزهایی می‌افتم که ام‌البنین، مادر پسران در مدینه با روضه‌هایش اشک دشمنان را هم جاری می‌کرد. وقتی در این یک سال و نیم بعد از کربلا زینب خواهر امام، دست از حسین برنداشت. وقتی علی‌بن‌الحسین تا آخر عمر به دیدن کاسه‌ی آب بی‌تاب می‌شد. وقتی امام رئوف به پسر شیب فرمود: یابن‌الشبیب گریه فقط در غم حسین. وقتی امام عصر هر صبح و شام گریان می‌شود برای حسین. پس وداع از کربلا پایان راه نیست.‌ این دل‌های سوخته، پیاده آمده‌اند برای درک قطره‌ای از دریا. حالا این دل‌های سوخته به شهر و دریا خود برمی‌گردند، به احترام کربلایی شدن‌شان قبله‌گاه شهر می‌شوند. همه به دیدارشان می‌آیند. اینجاست که آتش این دل‌ها زبانه می‌کشد و دل همه‌ی عاشقان حسین را می‌سوزاند. کار زینبی کردن ارثیه‌ای ست برای زائر کربلا. سوغاتی کربلا تربت حسین است و دلی سوخته. این راه پایان ندارد... 📒 پشت پرچم قرمز 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.137.mp3
1.75M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت صد و سی و هفت | سوره بقره | 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 9mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
💬 امام حسین، علی‌اصغر (علیهم‌السلام) را از گهواره بیرون آورد. او را روی دست گرفت و گفت: آیا کسی هست که جرعه‌ای آب دهد؟ دختر بچه وارد تعزیه شد و بطری آب را به امام تعارف کرد. 🖼 داستانک از امیرشادپور؛ مجموعه‌ داستانک‌های عاشورایی ده 🆔 @beheshtesamen
کتاب خریدم! کتابی که اگه معرفی کنم شما هم عاشق ش می‌شید! 🆔 @bibliophil
این کتاب دوجلدی پژوهشی نو و تازه است از تک تک یاران امام حسین (عليه‌السلام). یاران طبق زمان رسیدن به امام، طبق محل سکونت و قبیله، زمان شهادت و... تقسیم بندی شدند. هر یاری شناسنامه کاملی در کتاب دارد. که از سن و سال، محل تولد، ویژگی شخصیتی و خانوادگی و رجزها و رفتارهایی که انجام داده، در کتاب موجود است. نویسنده کتاب آقای محمدرضا سنگری که پژوهشگر برجسته حوزه عاشورا هستند و در جشنواره‌های مختلف ادبی هم ایشان برگزیده شدند. فهرست کتاب براتون قرار میدم. 🆔 @bibliophil
12.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فهرست جلد اول کتاب آینه داران آفتاب 🆔 @bibliophil
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فهرست جلد دوم کتاب آینه داران آفتاب 🆔 @bibliophil
بخش‌هایی از کتاب را براتون حتما قرار میدم تا شما هم از خواندن آن لذت ببرید. کتاب‌ش خیلی گرون بود ولی خیلی خوشحالم که خریدم. ۹۸۰ تومن 😭 ولی باسلام سه جلد چاپ قبلی داشت ۶۵۰ که یکی‌ش قسمتم شد. الان روی ابرهام 😂 🆔 @bibliophil