eitaa logo
بغض قلم
644 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
299 ویدیو
33 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مباحث جلسات قبل https://eitaa.com/bibliophil/1225
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر بار که به زیارت گنبدی مشرف می‌شوم، چند روزی هاله‌ای گرم روی چشم‌هایم حس می‌کنم. گرمی از جنس حیا و پاکی که اجازه نمی‌دهد سمت گناه بروم. پاکی به لطافت پر قنداقه‌ای که داشتم. قلبم شسته می‌شود با نور. نور و آرامشی که انگار قطره‌ای از شبنم گل‌های بهشت بر قلبم چکیده و هیچ قرص آرام‌بخشی این اثربخشی را ندارد. این حال خوش را هربار که نم چشم از مجلس روضه پاک می‌کنم هم، دارم. وقتی در محافلی که یاد اوست این‌گونه زلال می‌شوم، همیشه حسرت می‌خورم به روزهایی که می‌شد در انوار آفتابی او نفس بکشم و نشد. می‌شد در نسیم‌ بهاری او جوانه بزنم و در تاریکی این زمستان، نمانم و نشد. تو که یک گوشه‌ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی مرا غم ببرد 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.052-53.mp3
1.25M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت پنجاه و دوم و پنجاه و سوم | سوره بقره | ثمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۵۲) وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۵۳) 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 6mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازار، امروز هم جای سوزن انداختن ندارد‌. ابراهیم می‌خواست یک‌راست از خیابان اصلی برود، اما اگر راه را گم می‌کرد چه؟ مرتضی حتماً تا حالا کاروان را حرکت داده بود. قرار بود صبح زود راه بیفتند. امّا ابراهیم قبل از آنکه کسی بیدار شود، از مهمان‌خانه بیرون زده بود و رفته بود حرم. آفتاب که پهن شده بود رو گنبد، راه خانه‌ی خلف را در پیش گرفته بود. اولِ بازار، از یک دست‌فروش سمبوسه‌ای گرفته بود و در راه، به نیش کشیده بود. قرص صبحش را هم خورده بود. حالا قبراق و آماده بود. آماده بود؟ یک آن تیره‌ی پشتش لرزید. از دیشب تا صبح بر او چه گذشته بود؟ می‌خواست چه کند؟ خلف را بکشد؟ مگر خلف چه کرده بود؟ سعید مقدم را دو شبانه‌روز لخت و عور در انفردای نمور و سرد نگه داشته بود تا یکی از کلیه‌هاش را درآوردند؟ در بهداری اردوگاه آن قدر از یک سرنگ استفاده می‌کردند که دیگر کند می‌شد و در پوست بچه‌های بیمار فرو نمی‌رفت؛ و او سرنگ‌های نو را انبار می‌کرد و در بازار سیاه موصل می‌فروخت؟ آن‌قدر با کابل به سر و صورت حسام تربقانی زد که نیمه شب‌ها از سر درد نعره می‌کشید و سر به دیوار می‌کوفت؟ حسن سیادتی را که پاش شکسته بود و از درد پرپر می‌زد، ده روز فرستاده بود انفرادی، بعد از آن هیچ‌وقت نتوانست راه برود. نه، خلف، شمری بود که باید مجازات می‌شد. نگاه همه‌ی بچه‌های اردوگاه به ابراهیم بود. باید زیر چشم ده‌ها نفر، حق خلف را می‌گذاشت کف دستش. باید زهر بیداد و تحقیر آن افعی را از جان و تنش بیرون می‌ریخت و خلاص می‌شد از کابوس‌های هر شبه. و می‌اندیشید این قندی است به کام تلخش که شیرینیش هرگز تمام نمی‌شود. 📒کتاب رقص بسمل/ محمدمهدی رسولی ✍ به انتخاب خانم مریم‌بشر‌دوست 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک فقیه و مرجع تقلید، یک نویسنده خارجی را «حکیم» توصیف کنند به همان معنایی که مسلمانان واژه حکیم را معنادار می‌کنند و دوباره جالب‌تر اینکه همین فقیه و مرجع تقلید این صحبت‌ها را در دیدار با دست‌اندکاران برگزاری هفته «دفاع مقدس» بیان کرده باشند:« ویکتورهوگو یک حکیم است. ویکتور هوگو یک نویسنده‌ی معمولی نیست. واقعاً به همان معنایی که ما مسلمانان «حکیم» را استعمال می‌کنیم و به‌کار می‌بریم، یک حکیم است و بهترین حرفهایش را در «بینوایان» زده است. «بینوایان» هم یک کتاب حکمت است و به اعتقاد من، همه باید «بینوایان» را بخوانند.»  ۱۳۷۲/۰۶/۲۹ همه باید بینوایان را بخوانیم. 🔍 ادامه را بخوانید👇 https://khl.ink/f/52829 🆔 @bibliophil
بینوایان فصل اول.MP3
27.43M
🎧 رمان بینوایان / فصل اول/ نسخه خلاصه 🌺 رهبر انقلاب: همه باید بینوایان را بخوانند! ⏰ ۱۹ دقیقه ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
بینوایان 1.mp3
14.13M
🎧 رمان بینوایان / فصل اول / نسخه کامل 🌺 رهبر انقلاب: همه باید بینوایان را بخوانند! ⏰ ۵۸ دقیقه ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.054.mp3
1.76M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت پنجاه و چهارم | سوره بقره | وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 9mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒 مرا با خودت ببر/ رمانی با محوریت معجزه امام جواد (عليه‌السلام) داستان با ورود یک قفس به بازار بغداد شروع می‌شود، بازاریان شروع به حدس زدن در مورد محتویات قفس می‌کنند و هر کسی چیزی می‌گوید اما نگهبانان بعد از توقف و نشان دادن اسیر در آن ادعا می‌کنند که او پیامبر دروغین است و مردم باید او را نفرین کنند. جوان در قفس نامش ابراهیم است. او را به سیاه چال زندان بغداد می‌برند. ادویه فروش بازار که شیعه است داستان دروغگو بودن ابراهیم را باور نمی‌کند و برای شنیدن واقعیت به رئیس زندان که با او رفقاتی دارد مقداری عسل می‌دهد و برای اولین بار پیش ابراهیم می‌رود تا دلیل به زندان افتادن او را بداند. ابراهیم بعد از اینکه از ابن خالد ادویه فروش می‌خواهد در صورت مرگش به مادر و همسرش در دمشق خبر دهد، داستان اسارتش را برای او نقل می‌کند. نقل داستان زندگی ابراهیم در یک دیدار نیست و بعد از اینکه زمان ابن خالد در اولین دیدار تمام می‌شود، رئیس زندان از او می‌خواهد که برای دفعات بعد هم به فکر هزینه ملاقات باشد. 📒 مرا با خودت ببر/ مظفر سالاری / به‌نشر 🆔 @bibliophil
مرا با خودت ببر.MP3
19.58M
📒کتاب مرا با خودت ببر 🖌مظفر سالاری/ به‌نشر 💥 فصل اول 👇 دریافت نسخه کامل از طاقچه https://taaghche.com/audiobook/141106 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒 جشنواره‌ی داستان کوتاه جان‌فدا 💥 مهلت تا نیمه‌ی خرداد ۱۴۰۲ 👇سایت جشنواره و اطلاعات تکمیلی https://soleimani.ir/jan_fada_public/ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚سه کتاب داستانی درباره امام‌جواد (عليه‌السلام) 📒 کتاب من و آقای همسایه داستان دختر نوجوانی در زمان ماست که از بودن مسجد امام‌جواد و چراغ‌های مسجد که نور آن اتاق‌خوابش را روشن می‌کند، ناراحت است و در حادثه‌ای با آقای همسایه دوست می‌شود. 📒 کتاب یک خوشه انگور سرخ داستانی تاریخی درباره امام‌جواد است که از زبان ام‌الفضل همسر امام و دختر مأمون نوشته شده است. 📒کتاب مرا با خودت ببر داستانی تاریخی از یکی از معجزات عجیب امام‌جواد 🆔 @bibliophil
شاید کبوترها از مشهدالرضا آمده‌ بودند. کبوترهایی که از دل مهربان پدری خبر داشتند. پدری که جانش برای جواد یکی یک دانه‌اش می‌رفت. کبوترها حرمت آب و دانه می‌فهمند. تحمل دیدن چشم‌های بی‌تاب پدری بالای سر پسری را زیر آفتاب سوزان نداشتند‌. کاش کربلا هم کبوتر داشت. 👇نقاشی: استاد روح‌الامین 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.055-56.mp3
1.77M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت پنجاه و پنج و پنجاه و ششم | سوره بقره | وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۵) ثمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۵۶) 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 8mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفتم.MP3
21.56M
✍آموزش داستان‌نویسی / جلسه هفتم مباحث این جلسه: پیرنگ داستان و کشمکش 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتی معتصم هم به اندازهٔ پدر دخیل نیست در این فرجام تلخ. گرچه زمزمه‌های او آتش به جانم انداخته. اما نه... این شعله مدت‌هاست سوسو می‌کند. معتصم فقط هیزم به دل این آتش انداخت و شعله‌ورترش کرد. معتصم... معتصم... معتصم... آیا حدیثی که خواند راست بود؟ «قاتلان خودشان را می‌بخشند و حتی شفاعت می‌کنند...» قاتل... قاتل... قاتل... من و قتل؟ من و زهر خوراندن به همسر؟ چرا من؟ این‌همه آدم. این‌همه وزیر و کنیز و غلام! این‌همه سرباز و نگهبان! چرا من؟ معتصم، عباس، ابوالفضل... آن‌ها خود بیش از من اصرار دارند به نبودن محمد، پس خودشان هم این انگور را به او بخورانند. همین یک خوشه انگور سرخ را. انگور... انگور... همین انگوری که انگار به سرنوشت خاندان ما گره خورده است. انگور سبز، انگور سیاه، انگور سرخ... اما چرا انگور؟ میوهٔ دیگری روی زمین نیست؟ وای بر من... وای بر من، روزی که آن یک دانه انگور سرخ را از زمین برداشتم. شاید اکنون اینجا نبودم اگر برای برداشتن آن دانهٔ انگور خم نمی‌شدم؛ همان روزی که پدر با حالی عجیب از شکار برگشته بود. در قصر ولوله‌ای برپا بود. حضرت خلیفه از شکار برگشته بود؛ دست پر. اما گویی حادثه‌ای رخ داده بود که همه برآشفته بودند و دور نبود که آتش درونشان قصر را به آتش کشد. عمویم، معتصم، غضبناک بود. با شلاق تن و بدن غلامان را نوازش می‌کرد. ناسزا و دشنام بود که نثارشان می‌شد. زنان همه به حرم پناه برده بودند و کودکان هرکدام کنجی را برای استتار، تصاحب کرده بودند. من اما کنجکاو بودم بدانم این‌همه خشم معتصم از چیست. پشت ستونی پنهان شدم و از آنجا عمویم را نظاره کردم. صورتش انار رسیدهٔ در حال ترکی بود که سرخی‌اش تن و بدن غلامان بخت‌برگشته را به خون نشانده بود. شلاق را بر تن غلامان فرود می‌آورد و به کسی دشنام می‌داد. مخاطبش اما غلامان نبودند. با خود سخن می‌گفت یا فریاد می‌زد که صدایش به جایی بیرون از قصر برسد؟ نمی‌دانستم... ستون‌های قصر هم از فریادش به لرزه افتاده بودند. - شده‌ایم ملعبهٔ کودکان. تا بود بزرگانشان بودند، اکنون کودکانشان هم به سخره می‌گیرندمان. آخر کسی نیست بگوید، بغداد را چه به بنی‌هاشم؟ بغداد کجا و فرزندان علی کجا؟ مگر نمی‌دانید تا فرزندان علی هستند، خور و خواب بر فرزندان عباس حرام است؟ فریاد می‌زد و به بنی‌هاشم ناسزا می‌گفت. بنی‌هاشمی که آن زمان برایم بیگانه‌ای بیش نبود. همان‌قدر می‌دانستم که دشمنی‌مان با آنان دیرینه است. حرف و سخنشان همیشه بود؛ روز و شب، بین همگان، بین بزرگان و وزیران و کنیزکان. همه‌جا؛ حتی در پستوهای قصر. همیشه در عجب بودم از قدرت بی‌پایانشان و ترسی که از آن‌ها بر سر بنی‌عباس سایه افکنده بود. آنان قدرتمند بودند؛ حتی قدرتمندتر از پدر من. اما مگر ردای خلافت بر تن پدر من دوخته نشده بود؟ مگر بنی‌عباس سرور اعراب نبود و پدر من سرور بنی‌عباس؟ او مردی قدرتمند بود که همهٔ سربازان با آن همه زره و نیزه و شمشیر، در برابرش تعظیم می‌کردند و بی‌اذن او سر از خاک برنمی‌داشتند؛ همهٔ سربازان و سپهسالاران، همهٔ بزرگان، وزیران، بزرگ‌زادگان، کارگزاران و اشراف‌زادگان. 📒 کتاب یک خوشه انگور سرخ/ فاطمه سلیمانی / نشر نیستان 👇زندگی امام جواد از زبان ام‌الفضل همسر امام و دختر مأمون 🆔 @bibliophil