eitaa logo
بغض قلم
641 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
295 ویدیو
33 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
روز برادر باایمان امام زمان امروز روز بزرگداشت «محمد بن محمد بن نعمان» است! همان دانشمند و عالم بزرگ شیعه که امام زمان (عج) او را «شیخ مفید» نامیدند و در بعضی نامه‌ها «برادر باایمان و دوست رشید» خطابش کردند. مفید در طول ۷۸ سال عمر خود، حدود ۲۰۰ کتاب نوشت. در تاریخ نوشته‌اند ۸۰ هزار نفر در تشییع پیکر او شرکت کردند. حضرت حدود ۳۰ نامه به شیخ مفید نوشته‌اند که هر کدام سرشار از نکات مهم معرفتی و اعتقادی است و شوق لطف و محبت امام (عج) را به قلب شیعیان وارد می‌کند. مثلاً ایشان در نامه‌ای به شیخ می‌نویسند: «اگر دعا کنید برایتان آمین می‌گویم، و چنانچه دعا نکنید من برایتان دعا می‌کنم، برای لغزش‌هایتان استغفار می‌کنم و حتی بوی شما را دوست دارم...». امام زمان (عج) در نامهٔ دیگری دو توصیهٔ مهم به شیعیان می‌کنند برای تعجیل در ظهور خود: «اگر شیعیان ما دو چیز را رعایت کنند، دیدار ما این‌قدر به تأخیر نمی‌افتد: اجتماع قلوب (همدلی)، وفای به عهد.» 🆔 @bibliophil
از عمق ناپیدای مظلومیت ما، صدایی آمدنت را وعده می‌داد. ‏صدا را، عدل خداوندی صلابت می‌بخشید و مهربانی گرما می‌داد. ‏و ما هرچه استقامت، از این صدا گرفتیم و هرچه تحمل، از این نوا دریافتیم. ‏در زیر سهمگین‌ترین پنجه‌های شکنجه تاب می‌آوردیم که شکنج زلف تو را می‌دیدیم. در کشکش تازیانه‌ها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان می‌داد و صدای گام‌های آمدنت توان می‌بخشید… 🆔 @bibliophil
عشاق الحسین محب الحسین.نریمانی.mp3
3.94M
🎧پادکست لیله‌الرغائب؟! 🎤سید رضا نریمانی 🆔 @bibliophil
آقایی که زیاد به مسجد جمکران می‌رود، می‌گفت: آقا امام زمان را در مسجد جمکران دیدم. به من فرمود:(به دل سوختگان ما بگو برای ما دعا کنند.) و یک مرتبه از نظرم غائب شد! همین آقا هفته‌ی قبل از آن هم، حضرت را در خواب دیده بود. افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می‌روند. و نمی‌دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فرج او دعا کنند! 📒 کتاب حضرت حجت/ مجموعه بیانات آیت‌الله بهجت پیرامون حضرت ولیعصر(عج) 🆔 @bibliophil
نوجوان بودم. مادر و پدرم چه کار خیری کرده بودند نمی‌دانم، فقط خبر دارم که از یک جایی به بعد معنی زندگی برای من تغییر کرد. خانمی که روسری‌اش را با سوزن صورتی‌ مروارید‌دار می‌بست، توی شهر ما هیئت دانش‌آموزی زده بود و ما را با اسم هیئت و اردو و باشگاه ورزشی دور هم جمع کرده بود. نمی‌دانم چه اکسیری در جان ما ریخته بود که ما هر روز هفته را به عشق جمعه می‌دویدیم و نامش را خادمی می‌گذاشتیم. آن سال‌ها هم مثل امروز هیچ کس جز خدا پشت ما نبود. جا نداشتیم پول نداشتیم حتی بعضی وقت‌ها کسانی سنگ جلوی راهمان می‌شدند. ولی خسته نمی‌شدیم. بدون استثنا آخر همه‌ی هیئت‌های ما به دعا برای زمینه‌سازی ظهور ختم می‌شد. همه دست بالا می‌بردیم و دعا می‌کردیم: خدایا ما را زمین ساز ظهور حضرت حجت قرار بده و همه سفت و محکم آمین می‌گفتیم. ما ظهور را آن روزها نزدیک تر از نزدیک می‌دیدیم. نزدیک تر از تاریخ تولد خودمان. نزدیک‌تر از اتفاق‌های رایج خانوادگی. عروسی، مهمانی و... ما خیال می‌کردیم اگر این هفته ظهور به اجابت نرسیده چون ما خوب خادمی نکردیم چون ما خوب یاری‌گر او که باید بیاید نبوده‌ایم. توی هیئت‌های هفتگی و جلسات خادمین برای این درد گریه می‌کردیم که ظهورت معطل آدم شدن ماست..‌. آن روزها توی واحد نشریه با اسم مستعار «منتظر» می‌نوشتم و یادم هست هر جمعه غروب دلم می‌گرفت. برعکس این روزها که یادم نیست آخرین بار، کی با حضرت درد و دل کردم. یادش بخیر محرم‌ها کوچه باز می‌کردیم سربند سرخ یاحسین روی دست می‌بستیم و می‌خوانیم: سربندها رو بستیم آره میاریم‌ت آقاجون ایشالا تو همین شبا می‌بینیم ت آقاجون ارباب من کجایی مُردم از این جدایی هرشب تاسوعا یقین داشتیم که به هیئت ما هم سری زده و گاهی حتی بچه‌ها دنبال نشانه‌های آمدن‌ش می‌گشتند. آن روزها امام زمان آمده بود در بطن تمام اردوهای ما، در بطن درس خواندن، انتخاب همسر، انتخاب رشته و... آن روزها سرودی داشتیم که باهم گوشه‌ی صحن جامع امام رضا یا گوشه مسجد جمکران زمزمه می‌کردیم. توی کاغذهای سیاه و سفید دست‌نویس کپی شده بود و روی پاهای‌مان می‌زدیم و می‌خواندیم، من همیشه به این بند که می‌رسیدم بغض می‌کردم و از ادامه دادن سرود دست می‌کشیدم: یا حجه الله جونیم می‌دم من برات غربت نبینی دردت به جونم مگه من مُرده‌ام تو گوشه‌ی صحرا نشینی ما با روایت آن پنجاه نفری که در سپاه ۳۱۳ نفر امام زمان از خانم‌ها هستند بارها توی اردوهای علمی پرواز کردیم و روزها خودمان را جای آن پنجاه خانم تصور کردیم. توی هیئت که جارو می‌زدیم به امید جارو زدن خانه امام زمان بود. کفش که جفت می‌کردیم به امید جفت کردن کفش امام زمان بود. غذا که می‌پختیم به امید پختن غذا برای امام زمان بود. این روزها هم باید باز همان حال و هوا همان اعتقاد ریشه‌دار را حفظ کنیم. دلم می‌خواست کمی با شما حرف بزنم کمی درد و دل کنم. دلم می‌خواست مثل همان سال‌ها بازهم فقط برای زمینه‌سازی ظهور کار کنیم. دلم می‌خواست هربار که با مشکلات بی‌پولی کانون‌های دانش‌آموزی بی‌توجهی مسئولین فرهنگی شهر به دغدغه‌های ناب‌مان و هزاران مشکل ریز و درشت که جلوی پای ما دختران فعال فرهنگی قرار دارد، برخورد می‌کنیم: بازهم لبخند بزنیم و خستگی را خسته‌تر کنیم مثل همه‌ی این سال‌هایی که باهم بزرگ شدیم. ما که سال‌هاست شروع کردیم نباید در این روزهایی که صدای قدم‌های دوست از کوچه پس کوچه‌های غزه، فلسطین و یمن می‌آید در این آخرین لحظه‌هایی که جهان آماده شنیدن صدای آمدن موعود است ما که السابقون ماجرا بودیم نباید جا بزنیم. شاید سنگرهای جنگیدن‌ما فرق کرده یکی با سنگر مادری یکی با سنگر رسانه یکی با سنگری کانون دانش‌آموزی یکی با سنگر قلم ما ایرانی‌ها پرچم زمینه‌سازی ظهور را بلند کرده‌ایم و تا پرچم را روی قله نرسانیم نباید از خستگی حرف بزنیم. فرمانده که همین چندی قبل، نوید داده تا به قله رسیدن یک یاحسین دیگر باقی مانده، جالب بود چند روز پیش پسرک دستفروشی اصرار اصرار که فالی از حافظ بخرم و خریدم این آمد: آن سفر کرده که صد قافله دل همه ره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش اگر ما بخواهیم ظهور نزدیک است ایمان دارم به وعده‌های خدا 🆔 @bibliophil
مداحی_آنلاین_امام_زمانعج_و_غم_شیعیان_آخر_الزمان_استاد_هاشمی_نژاد.mp3
1.61M
امام زمان(عج) و غم شیعیان آخرالزمان 😭 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام هاشمی_نژاد 🆔 @bibliophil
و‌سرانجام‌کسی‌خواهد‌آمد و‌با‌مهربانی‌اش به‌تو‌نشان‌خواهد‌،داد که‌تو‌قبل‌از‌دیدن‌او اصلا‌زندگی‌نکرده‌ای:)))!🙂 🆔 @bibliophil
خدایا دل‌های ما رو به سمت نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری ببر که ثانیه به ثانیه ظهور منجی رو نزدیک می‌کنه 😭 خدایا دنیا در غیبت امام‌زمان‌مون ارزش زندگی نداره ارزش دیدن نداره ارزش نفس کشیدن نداره خدایا می‌دونم بعد ظهور می‌فهمم این روزهای غیبت چقدر ضرر کردم. خدایا دیگه پیر شدم 😭 🆔 @bibliophil
آمد محرم صاحب غم‌ها کجایی؟ ای داغدار اشک و ماتم‌ها کجایی؟ ای خسته از انبوه آدم‌ها کجایی؟ اصلا بگو آقا محرم‌ها کجایی؟ دلگیرم از این روزهای بی تو بودن این روزهای از فراق تو سرودن روزی که میایی نمیدانم که هستم آه ای عزیز فاطمه خالیست دستم من چشم بر دیدار چشمان تو بستم هرشب اگر در مجلس روضه نشستم؛ امشب هم از خونابه های تشت خواندیم هم زان تنی که پاره پاره گشت خواندیم کم کم جوانی هم به سر آمد ولی تو... از لحظه ی رفتن خبر آمد ولی تو... عمری محرم شد صفر آمد ولی تو... عمری به جان ما شرر آمد ولی تو...  این عبد بی مولا نمیخواهد جهان را از غم رها کن دیگر ای صاحب، زمان را   🆔 @bibliophil
4_5893221547073605919.mp3
4.94M
او قرن‌هاست که می‌بیند روضه‌هایی را که ما فقط شنیده‌ایم. حکایت عجیبی از زندگی مرحوم آقا نجفی قوچانی 📒سیاحت شرق، ص۲۴۶. 🆔 @bibliophil
الان ۱۵۰ سال است که ظهر عاشوراء، مردان قوم بنی‌اسد از طویریج، سروپابرهنه، هروله‌کنان می‌روند سمت حرم امام. علامه بحرالعلوم یک‌بار را در دسته‌ی عزاداری طویریج دیده که با عزاداران می‌دوند و توی سرشان می‌زنند. هرسال سیزدهم محرم، به احترام زنان قوم بنی‌اسد، بین‌الحرمین قُرق می‌شود. زنان به یاد مادربزرگ‌هایشان، سبد حصیری را بر سر می‌گذارند و خودشان را می‌رسانند کربلا. زنان بنی‌اسد، قومشان را توی تاریخ سربلند کردند‌. نگفتند نمی‌شود، نگفتند نمی‌توانیم، نگفتند کار از کار گذشته، نگفتند وظیفه‌ی ما گفتن بود. زنان بنی‌اسد در حق قومشان بزرگ‌تری کردند. دیگر کسی قوم بنی‌اسد را با حرمله نمی‌شناسد. قوم بنی‌اسد با تدفین و تشیع شناخته می‌شود.
🖤امام زمان بر کدام مصیبت هر صبح و شام گریه می‌کنند؟! حاج ملا سلطان علی از روضه‌خوان‌های تبریز بود. در عالم رویا به خدمت امام زمان رسید. و درباره‌ی این قسمت زیارت ناحیه مقدسه که حضرت می‌فرمایند:(پس صبح و شام برایت ناله می‌زنم و به جای اشک خون می‌گریم) از امام زمان پرسید؛ آقاجان این کدام مصیبت است که شما برایش هر صبح و شام گریه می‌کنید؟! آیا مصیبت علی‌اکبر است؟ امام زمان فرمودند؛ اگر علی‌اکبر هم بود در این مصیبت خون گریه می‌کرد. ملا دوباره پرسید مصیبت عموی شما عباس است؟ امام زمان فرمودند: اگر عمویم عباس هم در حیات بود بر این مصیبت خون گریه می‌کرد! عرض کرد لابد مصیبت سیدالشهدا است؟ امام زمان فرمودند: نه اگر حضرت سیدالشهدا هم بود در این مصیبت خون گریه می‌کرد! ملا پرسید من نمی‌دانم؟! پس کدام مصیبت است؟ امام زمان فرمودند؛ مصیبت اسیری زینب کبری(سلام‌الله‌علیها). 📒 کتاب مهدی (عج) و زینب (سلام‌الله‌علیها) / محمدرضا فوادیان/ نشر روح/ ص ۱۷ _ فصلنامه انتظار، ش ۲، ص ۱۹۰ 🆔 @bibliophil
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن 🆔 @bibliophil
و‌ سرانجام‌ کسی‌ خواهد‌ آمد و‌ با‌مهربانی‌اش به‌ تو‌ نشان‌ خواهد‌، داد که‌ تو‌ قبل‌ از‌ دیدن‌ او اصلا‌ زندگی‌ نکرده‌ای:)))!🙂 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒 می‌خواستم خرج تو باشم تمام عمر! قلمم، قدمم، نفسم، عمرم و... برای شما! 🆔 @bibliophil
نوجوان بودم. مادر و پدرم چه کار خیری کرده بودند نمی‌دانم، فقط خبر دارم که از یک جایی به بعد معنی زندگی برای من تغییر کرد. خانمی که روسری‌اش را با سوزن صورتی‌ مروارید‌دار می‌بست، توی شهر ما هیئت دانش‌آموزی زده بود و ما را با اسم هیئت و اردو و باشگاه ورزشی دور هم جمع کرده بود. نمی‌دانم چه اکسیری در جان ما ریخته بود که ما هر روز هفته را به عشق جمعه می‌دویدیم و نامش را خادمی می‌گذاشتیم. آن سال‌ها هم مثل امروز هیچ کس جز خدا پشت ما نبود. جا نداشتیم پول نداشتیم حتی بعضی وقت‌ها کسانی سنگ جلوی راهمان می‌شدند. ولی خسته نمی‌شدیم. بدون استثنا آخر همه‌ی هیئت‌های ما به دعا برای زمینه‌سازی ظهور ختم می‌شد. همه دست بالا می‌بردیم و دعا می‌کردیم: خدایا ما را زمین ساز ظهور حضرت حجت قرار بده و همه سفت و محکم آمین می‌گفتیم. ما ظهور را آن روزها نزدیک تر از نزدیک می‌دیدیم. نزدیک تر از تاریخ تولد خودمان. نزدیک‌تر از اتفاق‌های رایج خانوادگی. عروسی، مهمانی و... ما خیال می‌کردیم اگر این هفته ظهور به اجابت نرسیده چون ما خوب خادمی نکردیم چون ما خوب یاری‌گر او که باید بیاید نبوده‌ایم. توی هیئت‌های هفتگی و جلسات خادمین برای این درد گریه می‌کردیم که ظهورت معطل آدم شدن ماست..‌. آن روزها توی واحد نشریه با اسم مستعار «منتظر» می‌نوشتم و یادم هست هر جمعه غروب دلم می‌گرفت. برعکس این روزها که یادم نیست آخرین بار، کی با حضرت درد و دل کردم. یادش بخیر محرم‌ها کوچه باز می‌کردیم سربند سرخ یاحسین روی دست می‌بستیم و می‌خوانیم: سربندها رو بستیم آره میاریم‌ت آقاجون ایشالا تو همین شبا می‌بینیم ت آقاجون ارباب من کجایی مُردم از این جدایی هرشب تاسوعا یقین داشتیم که به هیئت ما هم سری زده و گاهی حتی بچه‌ها دنبال نشانه‌های آمدن‌ش می‌گشتند. آن روزها امام زمان آمده بود در بطن تمام اردوهای ما، در بطن درس خواندن، انتخاب همسر، انتخاب رشته و... آن روزها سرودی داشتیم که باهم گوشه‌ی صحن جامع امام رضا یا گوشه مسجد جمکران زمزمه می‌کردیم. توی کاغذهای سیاه و سفید دست‌نویس کپی شده بود و روی پاهای‌مان می‌زدیم و می‌خواندیم، من همیشه به این بند که می‌رسیدم بغض می‌کردم و از ادامه دادن سرود دست می‌کشیدم: یا حجه الله جونیم می‌دم من برات غربت نبینی دردت به جونم مگه من مُرده‌ام تو گوشه‌ی صحرا نشینی ما با روایت آن پنجاه نفری که در سپاه ۳۱۳ نفر امام زمان از خانم‌ها هستند بارها توی اردوهای علمی پرواز کردیم و روزها خودمان را جای آن پنجاه خانم تصور کردیم. توی هیئت که جارو می‌زدیم به امید جارو زدن خانه امام زمان بود. کفش که جفت می‌کردیم به امید جفت کردن کفش امام زمان بود. غذا که می‌پختیم به امید پختن غذا برای امام زمان بود. این روزها هم باید باز همان حال و هوا همان اعتقاد ریشه‌دار را حفظ کنیم. دلم می‌خواست کمی با شما حرف بزنم کمی درد و دل کنم. دلم می‌خواست مثل همان سال‌ها بازهم فقط برای زمینه‌سازی ظهور کار کنیم. دلم می‌خواست هربار که با مشکلات بی‌پولی کانون‌های دانش‌آموزی بی‌توجهی مسئولین فرهنگی شهر به دغدغه‌های ناب‌مان و هزاران مشکل ریز و درشت که جلوی پای ما دختران فعال فرهنگی قرار دارد، برخورد می‌کنیم: بازهم لبخند بزنیم و خستگی را خسته‌تر کنیم مثل همه‌ی این سال‌هایی که باهم بزرگ شدیم. ما که سال‌هاست شروع کردیم نباید در این روزهایی که صدای قدم‌های دوست از کوچه پس کوچه‌های غزه، فلسطین و یمن می‌آید در این آخرین لحظه‌هایی که جهان آماده شنیدن صدای آمدن موعود است ما که السابقون ماجرا بودیم نباید جا بزنیم. شاید سنگرهای جنگیدن‌ما فرق کرده یکی با سنگر مادری یکی با سنگر رسانه یکی با سنگری کانون دانش‌آموزی یکی با سنگر قلم ما ایرانی‌ها پرچم زمینه‌سازی ظهور را بلند کرده‌ایم و تا پرچم را روی قله نرسانیم نباید از خستگی حرف بزنیم. فرمانده که همین چندی قبل، نوید داده تا به قله رسیدن یک یاحسین دیگر باقی مانده، جالب بود چند روز پیش پسرک دستفروشی اصرار اصرار که فالی از حافظ بخرم و خریدم این آمد: آن سفر کرده که صد قافله دل همه ره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش اگر ما بخواهیم ظهور نزدیک است ایمان دارم به وعده‌های خدا 🆔 @bibliophil
این روزها خیلی حساسم. شاید حس مشترک همه‌ی ما چند میلیون که با جسم زائر نشدیم همین باشد. می‌خواهم چای دم کنم و بریزم برای اهل خانه اشک باران می‌شود توی استکان... بیرون می‌زنم از خانه آفتاب تیز است و گرمم می‌شود و یاد رفقای توی مسیرم می‌افتم... الان به کدام ستون رسیدند؟! الان چه شعری را دسته‌جمعی زمزمه می‌کنند؟! توی هئیت یادم هستند؟! یاد من که محرم کنار هم سینه‌زدیم! بیرون هم دردم را چاره نیست. برمی‌گردم... پاهایم که درد می‌گیرد، یک گوشه کز می‌کنم و یواشکی از اهل خانه اشک می‌ریزم. روزی چندبار دور از چشم همه می‌شکنم و بغضم سرازیر می‌شود. گوشی را دست می‌گیرم، هیچ فیلم و عکسی را باز نمی‌کنم. تا تلویزیون پیاده‌روی نشان می‌دهد شبکه را تغییر می‌دهم. کلافه‌ام حس اضافه بودن حس جاماندن حس دق مرگ شدن حس کم بودن حس اینکه قافله رفته و تو مانده‌ای! و هزار حس عجیب و غریب راه گلویم را گرفته که این حدیث جلوی راهم روشن می‌شود.‌ انگار تشنه‌ای توی بیابان به آب رسیده. انگار گمشده‌ای راه پیدا کرده. انگار بیمار تب‌داری، خنکای دستی روی پیشانی‌اش نشسته. امام‌زمان(عج)‌ می‌بیند و خبردارد؛ ما از همه‌ی خبرهای شما آگاهیم و چیزی از خبرهای شما از ما پنهان نیست. 📒بحار الأنوار، ج ۵۳ ، ص ۱۷۵
هیچ کس به من نگفت: که شما مهربان ترین فرد عالم هستید؛ هزار بار مهربان‌تر از مادر و قتل و کشتار از روش شما به دور است، مگر نه این است که قرار شد بر سیره و روش جد بزرگوارتان رسول مهر و رحمت عمل کنید که در فتح مکه، با اینکه قدرت داشت، از همه گذشت از همه کسانی که او و یارانش را آزرده بودند. من نمی دانستم که شما پدری مهربان، همدم و مونسی دلسوز و رفیقی خیرخواه هستید و چقد دیر فهمیدم که شما یار بی کسان، طبیب دردمندان، راهنمای گمشدگان و انیس غریبانی. و من چقدر دیر دانستم که شما نمایانگر صفات خدایی؛ و مهربانی تنها یکی از صفات اوست، که در شما نورافشانی می کند. من تازه شنیده ام که شما با غم ما غمناک و با شادی ما، شاد می شوی و نسبت به ما از خودمان، مهربان تر و دلسوزتری و صلاح مرا بهتر از خودم می دانی ک به سعادت و کمالم مشتاق تر از خودم هستی. کاش این مهربانی را از نوجوانی درک می کردم تا حال، دیگر قلبم انیس و مونس این غربت و تنهایی نمی شد‌. 📒کتاب هیچ کس به من نگفت، نوشته حسن محمودی توسط انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود در پاییز ۹۶ و در ۶۵ صفحه به چاپ رسیده است. این کتاب در قالب نجواهای نوجوانی‌ست با امام زمان. 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌دونی چرا نوزادت یهو تو خواب می‌خنده؟ شخصی از امام صادق (علیه السلام)‌ پرسید: نوزادها، چرا بی دلیل گاهی می‌خندند و بی درد، گاهی گریه می‌کنند. حضرت فرمود: نوزادی نیست مگر اینکه امام زمان خودش را می‌بیند و با او نجوا می‌کند. گریه‌های نوزاد برای غیبت امام است و خنده‌هایش برای آمدن امام به سمت او اما زمانی که نوزاد زبان باز می‌کند، در این رحمت بر او بسته می‌شود و بر دلش مهر فراموشی می‌خورد. 📒بحارالانوار ،ج۲۵،ص۳۸۲ فرض کن امام زمان (عج) بخاطر نوزادت بیاد خونت. چقد خوشحال کننده است. همین یه روایت بهترين تبلیغ برا فرزندآوری 😍 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه‌های بلند امام صادق 😭 «سَیِّدِی! غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی، وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی، وَابْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی. سَیِّدِی! غَیْبَتُکَ أَوْصَلَتْ مُصَابِی بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ، وَفَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ یَفْنِی الْجَمْعَ وَالْعَدَدَ ... ای آقای من! غیبت (دوری) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ کرده و آرامش و راحت دلم را ربوده است. آقای من! غیبت تو مصیبتم را به مصیبت‌های دردناک ابدی پیوسته، و از دست‌دادن یکی پس از دیگری، جمع و عدد را فانی می‌سازد. پس احساس نمی‌کنم به اشکی که در چشمم خشک می‌گردد و ناله ای که در سینه‌ام آرام می‌گیرد، مگر آن که مصائب بزرگ‌تر و دل‌خراش‌تر و پیشامدهای سخت‌تر و ناشناخته‌تر در برابر دیده‌ام مجسّم می‌شود.» 🆔 @bibliophil
این برگ‌هاي‌ زرد به خاطر پاییز نیست که از شاخه می‌افتند قرار است تو از این کوچه بگذری و آن‌‌ها پیشی می‌گیرند از یک دیگر برای فرش کردن مسیرت ✍یغما گلرویی 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا که بی‌تو جهان، از گلایه لبریز است بهار، بی‌تو به رنگ غروب پاییز است بیا که فاجعه می‌بارد از زمین و زمان ز اشک و خون، دل یارانِ حق، گهر ریز است بیا! به گوش دل ما سرودِ مهر بخوان بیا که صحبت عشّاق، بس دل‌انگیز است بیا! جهان زِ وجود شهید، رنگین شد بیا که ناله انسان، گلایه‌آمیز است بیا که مردم دنیا در انتظار تواند در آرزوی وصال تو، بی‌قرار تواند ✍ هوروش نوابی 🆔 @bibliophil
Ragheb - Bazgard (320).mp3
10.26M
من دعای میخوانم بیا بر سر این وعده میمانم بیا 🎼مصطفی راغب 🆔 @bibliophil
کی می‌گفت جمعه روز خانواده است؟! جمعه‌ها روز مبارزه است! 🆔 @bibliophil
و یک صبح شبیه همین امروز می‌آید... امروز مانور همان صبح است...
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش 🆔 @bibliophil
امید غریبان تنها کجایی 😭 🆔 @bibliophil
بعد از یک عمر نبود تو و نابودی‌ها به گمانم که می‌آیی به همین زودی‌ها 🆔 @bibliophil
آرامشم تویی😍😍 ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌کنیم از یاری رساندن به شما کوتاهی نکرده، فراموش‌تان نمی‌کنیم، و اگر چنین نبود، سختی‌ها و ناگواری‌ها بر شما نازل می‌شد و دشمنان نابودتان می کردند. 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
هدایت شده از دهکده تربیت🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️میدونی چرا هر جا حرفِ امام زمانه عکسِ گُل نرگس میزارن .؟ چون گُل نرگس زمستون در میاد! سرما دنیا رو گرفته و دیگه کمتر کسي امید داره به بهار .. اون وقته که دیگه گُلِ نرگس در میاد :) اللهم عجل لولیک الفرج . . . حضورتون باعثِ دلگرمیه @dehkadetarbyat